اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند پرسیدند که: آن وجودی را که زمانی با تو میدیدند که بود؟
بگو:
دنیایی از عشق بود که به خاطر حسرت کرانه عشق جوش وخروش میکرد
بگو:
دیوانه ای بت پرست بود که بتش را دیوانه وار دوست می داشت
بگو:
اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز دیده ی من آشیان نداشت
بگو:
بگو برای اندک زمانی با من بود ولیکن تا آخرین لحظه هایش می گفت:
دوستت می دارم
(حرف آخر)
اگر عاشق شدن یک گناه است
دل عاشق شکستن صد گناه است
پرسیدند : هنگام غروب خورشید چرا زرد رنگ است ؟
گفت : از بیم جدایی
پرسیدم:عشق چیست؟گفت:آتشی است.
گفتم:مگر آن را دیده ای؟گفت:نــــه در آن سوخته ام
در شهری به نام عشق کوهی است به نام محبت
در این کوه رودی است به نام صفا
در این رود آبراهی میرود به نام وفا
سر انجام این آبراه به آبگیری میریزد به نام وداع
کاش ای تنها امید زندگی
می توانستم فراموشت کنم
یا شبی چون آتش سوزان دل
در لهیب سبز خاموشت کنم!!؟؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در تمام لحظه هایم هیچکس خلوت تنهاییم را حس نکرد
آسمان غم گرفته هیچگاه برکه ء طوفانیم را حس نکرد
آنکه سامان غزل هایم از اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
قصه ء عشق کهنه ام را مو به مو از بر کنی
(عمیق ترین درد در زندگی)
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالــــت شکسته است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشـــــــنگترین داستان زندگی اســـــت که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشـــــی سپردن قشنگ ترین احــــســاس زندگی است.
عـــمیـــــق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجـــــود آدمها و بســــتن چشــــمهاست
عشق یعنی...)
عشق یعنی سکوت لبهایم
عشق یعنی مرگ بیان شاعر
عشق یعنی جستجوی چشمان نوجوانی
عشق یعنی همین یک ، دو قدم تا سکوت
عشق یعنی مفهوم همین ژاله سبز
عشق یعنی قلم برداری
دست را آزاد کنی
و چشمها را بسته
رنگها را در اختیار روحت بگذاری
تا با معنا لمس کند
شاید آسمانی سبز ساخت
خورشیدی آبی
و صخره هایی نرم تر از رویاها...
شده تا حالا ؟
شــــــــــده تا حالا دلت همچین بگیره که ندونی به کجا پناه ببری؟
شده تا حالا تمام وجودت اشک باشه؟
شده تا حالا دوست داشته باشی یه ثانیه دیگه هم نفس نکشی؟
شده تا حالا دنیا به این بزرگی بشه برات قفس؟
شده تا حالا تا اعماق وجودت بخوای داد بزنی؟
شده تا حالا با تمام احساست از زندگی بدت بیاد؟
شده تا حالا نتونی به کسی اعتماد کــــــنی؟
شده تا حالا همچین کم بیاری که مرگ تو از خدا بخوای؟
شده تا حـــــالا از اونی که دوسش داری بخوای بگذری؟
شده تا حالا اسم مرگ برات زیبا باشه طوری که همون موقع تمام نیازت مرگ باشه؟
شـــــــــده تا حالا اه بَشه .... ! دیگه خسته شدم از این شـــــده ها از این همه تکرار
راسته تکرار تا ابدیت
اما خدایا به فکر جثه بنده خودش هم باید باشه شاید من نوعی نتونم تحمل کنم این همه سختی این همه زجر رو تحمل کنم
چرا بعضی وقتها خدا به ما می رسه خوابش می گیره
نمی خوام به خودم اجازه بدم کفر بگم
اما خدا به خدا گریه خودت بسه
بزار منم بفهم زندگی یعنی چی؟
بزار بفهمم خوشبختی خندیدن واقعی یعــنی چی؟
من خسته ام خسته از این همه خنده های ظاهری
خسته از اینکه همه رو بخندونم اما خودم هیچ ...
امشب دلم خیلی گرفته انقدر که فکر کنم صدامو خدا تو عرش شنید
اما نمی دونم جواب منو می ده یا نه
دیگه از تنهایی داره گریم می گیره !
ولی خیلی خسته ام به خدا از همه چیز ...
می یابد, موسیقی موزون قلب عاشق است.
عشق رود زندگی در جهان است.
میندیش که با دیدن جویباری کوچک , یا با رسیدن یه نخستین چشمه حقیر,
عشق را شناخته ای.
تا آن زمان که از میان دره های خارایین نگذری , و جویبار را گم نکنی ,
و مرغزار را پشت سر نگذاری و جویبار را ببینی که هر آیینه گسترده و ژرف تر می گردد,
تا آنجا که کشتی ها بر پهنه آن پیش می رانند,
تا به فراسوی مرغزار پا ننهاده ای و به اقیانوس بی انتها نرسیده ای ,
تا تمامی گنج ها را به اعماق این اقیانوس نسپرده ای,
در نخواهی یافت که عشق چیست