دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

سکوت مرگ

سکوت مرگ ...

سکوتم یک دنیا سخن است !

سخن مردی که سخت از پا افتاده ...  آری !  زخم خنجر کارش را ساخته ! خنجری آشنا از پشت بر قلب بی رمقش فرو رفته و او را به سوی آخرین نفس کشانده...

سکوتم یک دنیا بغض است !

بغضی نشکفته ... بغضی که سیل اشک را در خود نهفته! بغضی به غربت باران ! بارانی گل آلود شده!!!

سکوتم یک دنیا احساس است !

احساسی لگدمال شده...  احساسی به وسعت یک دل شکسته! و یک قلب سوخته!

سکوتم یک دنیا نگاه است و یک دنیا اشک! اشک بی کسی!؟ و یا  ... نه!!! اشک انتظار ...   آری ! انتظار آخرین نفس... و یک کوچ در سکوت ! کوچی در اوج بی نام و نشانی...

و من اکنون خوب! می دانم که زندگی تلخ است و وفا فقط یک رویای بچگانه  ...  و عشق سرابیست که فقط در کتابها آمده ...همین و بس!

اینجا سرزمین گرگهاست ... و سکوتی ظالمانه حکمفرما!

با من از عشق مگویید و  در این سکوت تلخ تنهایم بگذارید! آنچنان که تنها با خاطراتم  به آخرین آرزویم بیاندیشم.... 

مرگی در سکوت ...


امید

شنیدم خسته ای ! بیزار از زمانه !

خسته از فریب ! زخم خورده از بدیها ! آری..... شنیدم!

اما دیشب ... دیدم فرشته ای را که پیامی برای تو داشت فرشته ای با لباس بنفش! چشمان آبی...

محو تماشایش شدم که ناگهان چنین گفت:

به امید بیاندیش ...به شقایق ... به سرخی رز قرمز... به سفیدی برف ...به زلالی چشمه ... به سخاوت باران ... به پاکی شبنم ...به درخشندگی خورشید... تو از سیاهی ها گذر خواهی کرد ... نور منتظر توست ... تنها یک قدم ...

 همت کن !  همت...


و من در این شب تلخ دانستم...

زندگی برای بعضی ها یه کویره در انتظار یه قطره باران . یه شاخــــــه گل خشکیـــده!

یا یک شب مهتابیه ... و یه لبخند و یه قطره اشک .برای بعضـــی ها زندگـــی همــان

پوچـــی با معناست!یا شاید هم همان اشک عاشق؟ چشـم لیلــی .  دل مجنـــــون.

برای خیلـــی ها هم زندگـــی فقـــــط  یه تصــــــادفه . یه تصـــــــادف حیـــــرت انگیـــز!

اما یه راز!  شاید زندگی دردیست جانکاه.استخوانی ست در گلو.فریادیست خاموش!

شاید هم چیزی شبیه یه داستان.داستانی به شیرینی عشق و به تلخی  جدایی!!!

به هر حال میدونی که من تحمل  اینهمه واژه جور و واجور رو ندارم!پس بیهوده ســعی در آموختنم نکن !

چون هرگز نخواهم آموخت ! فقط با من مـدارا کن . زیرا مـــن خیلــی کوچکتر از آنم که فکــرش رو بکنــی!

زنــدگـــی برای من فقـــط یه غروبــــه.یه سکــــوت تلــخ ... یه فریــــاد خامـــوش . یه دل شکسـته و بــس!

و یه شمعه . شمعی که سوخته و خاکستر شده . و یه پروانه . پروانه ای که با بالهای سوخته عاشـــقانه مــرگ را در آغوش کشیده .



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد