باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار
باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار
باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار
باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
...
ای باران...........................
چگونه باید آغاز کنم حرفهای نگفته دل را ؟
با کدامین رنگ اینبار زندگی را آغاز کنم ؟
چگونه باید این شبهای تنهایی را در درگاه پروردگارم با قلب بپرستم ؟
پاکی کدامین شبنامه زندگیم را نمایان سازم تا ببینند من کیستم ؟
زبان گشودم ، هیچ صدایی جز فریاد نشنیدم ،
گوش فرا دادم ، هیچ صدایی جز درد بی درمان نشنیدم ،
با دیدگان نظاره کردم ، همه جا اندوه بود و تاریک ،
حال میخواهم اینبار زندگیم را
با رنگ سیاه بنویسم
با خط دل بنگارم
و با کلام عشق آغاز کنم ،
که شاید اینبار در این جاده تاریک سیاه بتوانم تنها با نور عشق تو زندگی کنم ...