دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

در وفای عشق

در وفای عشق تو مشهور خوبان چو شمع                               

                  شب نشین کوی سربازان ور ندانم چو شمع

 

روز و شب خواب نمی آید بچشمم  غم پرست                          

 

                  بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع

 

در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست                              

 

                  ورنه از دردت جهانی را بسوزانم

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

 

به خدا همیشه از خدا می خوام

لحظه ی جداییمون سر نرسه

تا همیشه پا به پای هم باشیم

اما این کوچه به آخر نرسه

نگو تا ابد باید تنها باشم

آرزو های منو ازم نگیر

من می خوام، با تو باشم، با خود تو

عشق من، عشقمو دست کم نگیر 

                            عشقمو دست کم نگیر

این همه شادابی یه روزی حروم میشه

کوچه هم تموم نشه عمرومون تموم میشه

تا ابد با من باش همه ی هستی من

هستیمو ازم نگیر حرف رفتنو نزن

این همه شادابی یه روزی حروم میشه

کوچه هم تموم نشه عمرومون تموم میشه

تا ابد با من باش همه ی هستی من

هستیمو ازم نگیر حرف رفتنو نزن 

   ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________**** ______
___***____***____***__ *** ____
__***________****_________***____
_***__________**___________***__
_***_________________________***_
_***________ ________________***_
__***______ doostat________***___
___***______ ___daram_____***____
____***_________________***_____
______***___________***_______
________***_______***_________
__________***___***___________
____________*****_____________
_____________***_____________
______________*_____________
(¯`v´¯)
`*.¸.*´
¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•.

 

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

 

نمیدونم چرا ولی احساس خوبی ندارم.

دلم میخواد  از این جا فرار کنم و برم یه جای دور ....

جایی که هیج کس من رو نشناسه......هیچ کس نباشه...سکوت و سکوت و سکون....

دلم می خواست کسی پیدا بشه و طاقت شنیدن این همه درد رو داشته باشه.....

این همه فکر واسه یه ذهن کوچیک....این همه درد ......این همه کلمه ی نگفته........

این همه سکوت......


مرو ای دوست
 

 

مرو ای دوست مرو ای دوست

مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو

به گل روی تو

مروای دوست مرو ای دوست

بنشین با من و دل بنشین تا برسم مگر

به شب موی تو

تو نباشی چه امیدی به دل خسته من

تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم

با غم تو

 

مروای دوست مرو ای دوست

مرو از دست من ای یار که منم زنده به بوی تو

به گل روی تو

بنشین تا بنشانی نفسی آتش دل

بنشین تا برسم مگر به شب موی تو

تو نباشی چه امیدی به دل خسته من

تو که خامو شی بی تو به شام وسحر چه کنم

با غم تو

چه کنم با دل تنها که نشد باور من

تو و ویرانی خاموشی کوهم اگر اگر چه کنم با غم تو

 

چه کنم با دل تنها چه کنم با غم دل

چه کنم با این درد دل من ای دل من

چه چیزی در این عکس می‌بینید؟

چه چیزی در این عکس می‌بینید؟

این عکس چیست؟

 

خوب متأسفم، فکر نمی‌کنم درست جواب داده باشید! شاید اگر نمای واضح‌تری ببینید بتوانید جواب بدهید:

 

باز هم که نتوانستید حدس بزنید. پس مجبورم جواب بدهم!

 

 

 

عکس‌هایی که مشاهده کردید هزاران پنگوئن «کینگ» را با نوزادهایشان نشان می‌دهد. برای جلوگیری از یخ زدن جوجه پنگوئن‌ها، آنها یک گردهمایی بزرگ ترتیب داده‌اند تا با حرارت بدن‌هایشان یکدیگر را از سرما حفظ کنند.

پس آن لکه‌های قهوه‌ای بزرگ در عکسهایی که از ارتفاع زیاد گرفته بودند، در واقع جوجه پنگوئن‌های قهوه‌ای بودند.

این عکس‌ها از یک هلیکوپتر و از ارتفاع 600 متری از منطقه‌ای به نام جورجیای جنوبی نزدیک جزایر معروف فالکلند در اقیانوس اطلس جنوبی گرفته شده‌‌اند.

درجه حرارت در هنگامی که عکس‌ها گرفته می‌شدند، منفی 15 درجه سانتیگراد بود.

جوجه پنگوئن‌ها در 3 هفته اول زندگی نمی‌توانند درجه حرارات بدن خود را تنظیم کنند، بنابراین والدین مجبور هستند آنها را به صورت گروهی نزدیک هم نگه دارند و هر 3-2 ساعت به آنها غذا بدهند.

اس ام اس

یه روز یه آقاهه میره تو مغازه و میگه: آقا کارتی دارین که روش نوشته باشه “تو تنها عشق من هستی” ؟
فروشنده هم میگه : بله
آقاهه : لطفا 16 تا ازش بدین !!
 

نمیگم دوستت دارم
نمیگم عاشقتم
میگم دیونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیونست . . .



ا
قلب مهربانت مثلثی را می ماند در دریای عشق
مرا در خود کشیدی برمودای من !!!


ای دوست به جز عشق تو در سر من هوسی نیست
جز نقش تو بر صفحه ی دل نقش کسی نیست

بهترین لحظه، لحظه ایست که فکر کنی فراموشت کردم، بعد 1 اس ام اس از طرف من بیاد که توش نوشته میمیرم برات !
 


یادته بهت گفتم که خشت دیوار دلتم، تو هم منو شکستی
ولی اشکالی نداره، حالا خاک زیر پاتم !
 



عشق آن نیست که هر لحظه کنارش باشی عشق آن است که پیوسته به یادش باشی


ای کاش که معشوق ز عاشق طلب جان می کرد، تا که هر بی سرو پایی نشود یار کسی !!!


دوست داشته باش و زندگی کن!زمان برای همیشه از آن تو نیست

می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش بدی


من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو، به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا ودیگری تو، من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو.


زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر من. زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...

هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت....هیچ ادایی جای اون نازو اداتو نگرفت....پیش هر نقاشی رفتم تو رو نقاشی کنه، روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت...

کاش کسی تو دلمون پا نمیذاشت... کاش اگه پا میزاشت دلمون رو تنها نمیذاشت... کاش اگه تنها میذاشت رد پاش رو روی دلمون جا نمیزاشت


قلبمو هدیه می دم بهت . مواظبش باش . نه به خاطر اینکه قلبمه به خاطر اینکه تو توشی


موقعی که می خواستمت می ترسیدم نگات کنم،موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم. موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم نازت کنم،موقعی که نازت کردم ترسیدم عاشقت بشم حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم


دل آدمها مثل یک جزیره دور افتادست ،اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره را ترک نکند


اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستت دارم


عشق شاید زود تو را عاشق و دلتنگ کند اما هرگز تو را سیر نمی کند. روز ولنتاینت مبارک


اگرتواین دنیا کسی هست که با دیدنش رنگ رخسارت عوض میشه و قلبت ابروتو به تاراج می بره. مهم این نیست که اون مال تو باشه، مهم اینه که باشه. نفس بکشه، زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره


خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد


اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ وقلب کوچیک من


عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی


صدا کن مرا که صدایت زیباترین نوای عالم است
صدا کن مرا که صدایت قلب شکسته ام را تسکین میدهد
صدا کن مرا تا بدانم که هنوز از یاد نبرده ای مرا
نشسته ام تا شاید صدایم کنی
صدایم کنی ومحبت بی دریقت را نثارم کنی


عشق من تو باش نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنیای بزرگ تنهاییم تنها ترین باشی..


تو مثل راز بهاری و من رنگ زمستانم. چگونه دل اسیرت شد قسم به شب نمیدانم


دلم همچو آسمان،پر از ابرهای بارانیست،
ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند....


آری دوستی دو نیمه دارد نیمی از آن عشقی است که دل تو را بیقرار کرده است و نیمی دیگر آن محبتی است که در دل من می تپد

فرشته ها وجود دارن اما بعضی وقتا چون بال ندارن ما بهشون میگیم دوست

 
من غریبه ی دیروزم و آشنای امروز
و فراموش شده ی فردا
 پس در آشنایی امروز می نگرم
تا در فراموشی فردا یادم کنی

کسی رو دوست داشته باشی ؛ نمی تونی تو چشماش زول بزنی ؛ نمی تونی دوری شو تحمل کنی ؛ نمی تونی بهش بگی چقدر دوستش داری ؛ نمی تونی بهش بگی چقدر به اون نیاز داری ؛ واسه همینه که عاشقا دیوونه آدم ها به هم گل می دهند ، چون معنای حقیقی عشق در گل ها نهفته است ؛ کسی که بکوشد صاحب گلی شود؛ زیبایی پژمردن اش را هم خواهد دید؛ اما اگر به همین بسنده کند که گلی را در دشتی بنگرد ، همواره با او خواهد ماند؛ چون آن گل با عصر هنگام ، با غروب خورشید ، با بوی زمین خیس و با ابرهای افق می میرد

 

حس که پیدا شد عشق باریدن گرفت، هیچ میدانی رمز عاشق بودن هرکس فقط این است: ساده بودن، ساده دیدن، و ساده پذیرفتن...پس ساده میگویم، ساده...دوستت دارم

 

تیک تاک ساعت فریاد مرگ ثانیه هاست، اما دوستی ها هیچ وقت نمیمیرند..... ولنتاین مبارک

 

عشق با روح شقایق زیباست عشق باحسرت عاشق زیباست عشق با نبض دقایق زیباست عشق با
زهر حقایق زیباست عشق با در حسرت دیدار تو بودن زیباست


عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی
دوستت خواهم داشت بی آنکه بگویم
درد دل خواهم کرد بی هیچ کلامی...
در آغوشت قرار خواهم گرفت بی هیچ کلامی
در آغوشت خواهم ماند بی هیچ کلامی
شاید احساسم اینگونه نمیرد

 

هیچ زمان دل به کسی نبند ...... چون این دنیا این قدر کوچک است که دو تا دل کنار هم جا نمیشه ..... ولی اگر دل بستی ... هیچ وقت ازش جدا نشو چون این دنیا این قدر بزرگه ... که دیگه پیداش نمیکنی

 

عمری با غم عشقت نشستم
به تو پیوستم واز خود گسستم
ولیکن سرنوشتم این سه حرف بود
تو را دیدم. پرستیدم . شکستم

 

خودم عهد بستم بار دیگرکه تورا دیدم،بگویم از تودلگیرم. ولی باز تو را دیدم و گفتم : بی تومیمیرم

 

کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش

 

آرزومه که یه روز، تو کلبه ی قشنگمون
یه شب صاف مهتابی، با دیوارای عنابی
دست بکشم رو گونه هات ، خیره بشم به اون چشات
حس کنم کنارمی ، تو آغوش گرم منی
سرت رو شونه هام باشه ، دستات توی دستام باشه
نگات تو چشم من باشه ، لبات روی لبهام باشه
از عشق هم گر بگیریم ، از امروزو فردا بگیم
با این دلهای پاکمون ، یه جشن کوچک بگیریم

 

 این وزن آواز من است اگر مرا بسیار دوست بداری شاید حس تو صادقانه نباشد
من تو را چون عشق در سر کرده ام
من تو را چون شعر از بر کرده ام
من گل یاد تو را همچون خزان
در خیال خویش پر پر کرده ام
بی وفایی کردی و عاقل شدی !
من به عشق شومت عادت کرده ام
عشق ورزیدن به تو درد است درد!
من ز درد خویش هجرت کرده ام
کمتر دوستم بدار تا عشقت ناگهان به پایان نرسد
من به کم هم قانعم و اگر عشق تو اندک، اما صادقانه باشد من راضی ام
 دوستی پایدار، از هر چیزی بالاتر است
مرا کم دوست داشته باش اما همیشه دوست داشته باش
این وزن آواز من است بگو تا زمانی که زنده ای،
 دوستم داری!
و من تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم

 زندگی عشق است افسانه نیست آنکه عشق راآفرید دیوانه نیست


خدایا هرکه را دوست داری به او بیاموز که عشق از زندگی کردن برتر است و هرآنکه را دوست تر می داری بیاموز که دوست داشتن از عشق نیز والاتر است

 

عشق آن نیست که هر لحظه کنارش باشی عشق آن است که پیوسته به یادش باشی

 

بزرگترین آرزوم اینه کوچکترین آرزوت باشم


من آفتاب اندیشه را به سرزمین عشق خواهم کشاند من ستاره امید را در دل پرمهرت خواهم نشاند و خواهم نوشت:....دوستت دارم

 

تقدیم به او که نبود ولی حس بودنش بر من شوق زیستن داد دلم برای کسی تنگ است که آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را به باد می داد و دست های سپیدش را به آب می بخشید و شعر های خوشی چون پرنده ها می خواند .

 

دوست داشته باش و زندگی کن!زمان برای همیشه از آن تو نیست

 

تا کدوم ستاره دنبال تو باشم
تا کجا بی خبر از حال تو باشم
مگه میشه از تو دل برید و دل کند
بگو می خوام تا ابد مال تو باشم
از کسی نیس که نشونی تو نگیرم
به تو روزی میرسم من که بمیرم
هنوزم جای دو دستات خالی مونده
تا قیامت توی دستای حقیرم
خاک هر جاده نشسته روی دوشم
کی میاد روزی که با تو روبرو شم
من که از اول قصه گفته بودم
غیر تو با سایه م نمی جوشم   

 

اگه مثل اشک تو چشمام بودی برای نگه داشتنت تا آخر عمر گریه نمیکردم

 

هر گاه دیدی در اوج قدرت هستی به حباب فکر کن

 

 از اداره هواشناسی مزاحمتون می شم ، ببخشید اگه یه نفر دلش هوای تو رو کرده باشه  اونم تو این روز باید چی کار کنه؟؟

 من به دو چیز عشق می ورزم یکی تو و دیگری وجود تو، به دو چیزاعتقاد دارم یکی خدا ودیگری تو، من در این دنیا دو چیز میخواهم یکی تو ودیگری خوشبختی تو

 

  یادمون باشه که هیچکس رو امیدوار نکنیم بعد یکدفعه رهاش کنیم چون خرد میشه میشکنه و آهسته میمیره . یادمون باشه که قلبمون رو همیشه لطیف نگه داریم تا کسی که به ما تکیه کرده سرش درد نگیره یادمون باشه قولی رو که به کسی میدیم عمل کنیم . یادمون باشه هیچوقت کسی رو بیشتر از چند روز چشم به راه نذاریم چون امکان داره زیاد نتونه طاقت بیاره . یادمون باشه اگه کسی دوستمون داشت بهش نگیم برو نمیخوام ببینمت چون زندگیش رو ازش میگیریم

 

 به همه لبخند بزن اما با 1 نفر بخند همه را دوست داشته باش اما به 1 نفر عشق بورز تو قلب همه باش اما قلبت مال 1 نفر باشه

 

هر کی اومد پیش من یه ذره جاتو نگرفت....هیچ ادایی جای اون نازواداتو نگرفت....پیش هر نقاشی رفتم تورو نقاشی کنه،روی هر بومی زدم رنگ چشاتو نگرفت  

آموخته ام ... که

آموخته ام ... که
تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند
 کسی است که به من می گوید:
 تو مرا شاد کردی
 
 
حقیقت انسان به آنچه اظهار میکند نیست
بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن ناتوان است
بنا بر این اگر خواستی او را بشناسی
نه به گفته هایش
بلکه به نا گفته هایش گوش بسپار
 
 هر از گاهی توقف در ایستگاه بین راه ، فرصت خوبیست
برای دیدن مسیر طی شده
و نگریستن به راهی که پیش روست .
 گاهی برای رسیدن باید نرفت!
 MIADGAH GROUP IS THE BEST
آموخته ام ... که
گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد،
 فقط دستی است برای گرفتن دست او،
و قلبی است برای فهمیدن وی.
 
عشق مثله یک تیره که درست می خوره وسط قلب آدم
نه می تونی درش بیاری نه می تونی بزاری بمونه
اگه درش بیاری می میری
اگه بزاری بمونه بازم می میری
منو تنها نذار
به آسمون نگاهی کن دیگه ستاره نداره
 صدای قلبمو ببین دیگه صدایی نداره
به این دلم نگاهی کن عکس تو رو کشیده باز
 از رسم روزگار خود چه غصه ها کشیده باز
گفتیم تا آخر می مونیم تا آخر قصه ی عشق
اما نصیبمون چی شد ؟
 تنها ، غم و غصه ی عشق
 من نمی گم خودت بگو
 آخر دنیا کی میشه ؟
بازی روزگار اینه
 
آنگاه که ضربه های تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت حس می کنی،
به خاطر بیاور که زیبایی شهاب ها از شکستن قلب ستارگان است.
 
تو که رو غصه هام خط میکشیدی
منو گفتی به دنیا نمیدی
نفهمیدم تو این اشفته بازار
چی شد که ازدل تنهام بریدی....
فقط موجهای دریا هستند که عاشقن
 آره فقط اونا هستن
 با اینکه میدونن اگر برسن به ساحل میمیرن بازم بیقرار رسیدنن
 
نه دیگه تورو می خوام ، نه چشمای سیاهتو
نه دیگه عشق رو می خوام ، نه دل مهربونتو
نه دیگه دلم تنگ برات ، نه دیگه اسیرتم
نه قلبم می تپه برات ، نه دیگه دیوونتم
نه دیگه بهارو دوست دارم ، نه بارونو
نه ستاره رو دارم ، نه سوگل قصه هامو
نه دلی مونده واسم که بخواد عاشقت باشه
نه دیگه چشمی دارم که بخواد منتظرت باشه
نه حسی مونده واسم که بخواد واست دعا کنه
نه خیالتو به سر دارم تا بگم خدا خدا خدا کنه
 
نه دیگه می خوام به عشق تو اسیر باشم
نه می خوام مثل قدیم دربه در و حقیر باشم
نه دیگه حرف های قشنگتو یه لحظه باور ندارم
نه تو این سیاهی ها ، من حس یار و یاور ندارم
نه عشقمی ، نه ماهمی ، نه دیگه فرشته نیازمی
نه اشکمی ، نه سازمی ، نه دیگه پرنده خیالمی
نه دیگه ، نمی خوام تو رو ، برو ، دوستت ندارم
نه ، یه بار دیگه بهت بگم : من دیگه دوستت ندارم
 

این هم عکس‌ها برتر سال 2007

این هم عکس‌ها برتر سال 2007امیدوارم خوشتون بیاد

مرغابی ماندارین: پارک Sterne در کلرادوی آمریکا. عکاس: Russ Burden

Ice Heart

چکاوک نارنجی: سانتا باربارای کالیفرنیای آمریکا. عکاس: Robert Goodell

Ice Heart

دو حواصیل برفی: جزیره سانیبل، فلوریداری آمریکا. عکاس: Fabiola del Alcazar

Ice Heart

- باقرقره دم سفید: جنگل ملی Arapaho،‌ کلرادوی آمریکا. عکاس: Chris Loffredo

Ice Heart

بچه گوریل کوهی، گونه در معرض خطر: پارک ملی Volcanoes در روآندا، عکاس: Rita Summers

Ice Heart

- گورخرها: صحرای کالاهاری در بوتسوانا، عکاس: Richard du Toit

Ice Heart

عکاس و طبیعت: Jupiter فلوریدای آمریکا، عکاس: Michael Patrick O’Neill

Ice Heart

- شیر دریایی و توله‌اش: جزایر گالاپاگوس اکوادور، عکاس: ddie Schermerhorn

Ice Heart

روباه قرمز: در دمای صفر درجه پارک ملی Yellowstone، روباه قرمزی در تلاش گرفتن موش است.

عکاس: Steve Hinch

Ice Heart

چشم‌های سوسمار درختی: Saint Cloud فلوریدای آمریکا، عکاس: Michael D. Kern

Ice Heart

عشق

 
یه حقیقت
یه حکایت
یه ترانه واسه گفتن جراحت
یه بهانه واسه خوندن
یا یه خواهش واسه خوندن
یه بهاربود یه الهه
شایدم عشق وتمناوگلایه
یه امید بود یه نصیحت
شایدم   یه حسرت پرازشکایت
یه عبادتی برام بود
مثل گریه تو چشام بود
شده بود خاتون شعرای قشنگم
شده بود یه آرزو برای تنهایی شب های بی رنگم
وقتی اومد تو وجودم
شده بود برام یه رویا
شده بود شاهزاده ای با اسب بالدار سپیدش
که می اومد از تو قعر آسمونا
روزی که از توی بی راهه ها اومد
آسمون چشمای من بارونی بود
وقتی که برام می خندید
تموم دنیا برام چه دیدنی بود
وقتی حرف می زد با صداش زنده شدم
انگار ازعمق سیاه چال عذاب
من با حرفهای قشنگش دوباره زنده شدم
وقتی رفتم به سفر یاد نگاش باهام اومد
وقتی خوابیدم تو شبهام
رنگ بوسه اش توی رویاهام اومد
یادمه یه روز سرد برفی بود
که باهام مسافر جاده ها شد
توی سرمای شدید جاده ها
عشق اون باعث گرمی وجود تنهام شد
یادمه یه شب شور و مستی بود
که به من گفت با دلم نمی مونه
سر سپرده است برای دلتنگی هام
اما هیچ وقت تو شبام نمی مونه
یادمه یه روز برام قصه ای گفت
قصه رفتن و از من بریدن
قصه نبودن و به آخر خط رسیدن
حالا اون رفته ومن چه بی صدا
همه شب تنهای تنها با یادش می مونم
همه شب تنهای تنها
با تموم خاطرات برق چشماش می خونم

به خاطر تو بود ...

به خاطر روی زیبای تو بود

                                   که نگاهم به روی هیچ کس خیره نماند

به خاطر دستان پر مهر و گرم تو بود

                                 که دست هیچ کس را در هم نفشردم

به خاطر حرفهای عاشقانه تو بود

                                   که حرفهای هیچ کس را باورنداشتم

به خاطر دل پاک تو بود

                                    که پاکی باران را درک نکردم

به خاطر عشق بی ریای تو بود

                                     که عشق هیچ کس را بی ریا ندانستم

به خاطر صدای دلنشین تو بود

                                   که حتی صدای هزار نی روی دلم ننشست
و به خاطر خود تو بود
 
                                      فقط به خاطر تو
 
 
من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه
                         بس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
                        بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم
وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی
                       واسه عشقایه تو خالی ساده مردن واسه چی
نمی خوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
                      نمی خوام گناه بی عشقی بیفته گردنم
نمی خوام در به در پیچ و خم این جاده شم
                     واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
با یه موجود کم و خالی پر افاده شم
                    وایسا دنیا وایسا دنیا من می خوام پیاده شم
همه حرف خوب می زنن اما کی خوبه این وسط
                   بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
                  آره دنیا نخواستیم دل و با خودت نبین
این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
                  اون بلیط شانس دائم بگو قسمت کی شد
همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
 

آن که دلم را

آن که دلم را
برده خدایا
زندگیم را
کرده تبه
کو؟
آن که دلم را
برده خدایا
زندگیم را
کرده تبه
کو؟
همنفسم کو؟
آن که نگاهش
روز من از غم
کرده سیه کو؟

بی خبر ماندی ز حالم زآن چه آمد بر سر من
عشق تو آخر به توفان می دهد خاکستر من
شعله عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیده مست تو
گریم از بخت بد خود نالم از دست تو

بی خبر ماندی ز حالم زآن چه آمد بر سر من
عشق تو آخر به توفان می دهد خاکستر من
شعله عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیده مست تو
گریم از بخت بد خود نالم از دست تو

رخت سحر نو دمیده من
فروغ رخت نور دیده من
برخیز و بیا ای امید دلم شام من سپری کن
تویی که به دل نقش غم زده ای
چو غنچه گره بر دلم زده ای
بر خسته دلان چون نسیم سحر یک نفس گذری کن
هر کجا گذری زیر پا نظری کن

بی خبر ماندی ز حالم زآن چه آمد بر سر من
عشق تو آخر به توفان می دهد خاکستر من
شعله عشق تو از بس در دلم بالا گرفته
سینه مالامال آتش غم وجودم را گرفته
هر زمان آید به یادم دیده مست تو
گریم از بخت بد خود نالم از دست تو


فکر نکن نمی دونم دستای تو سرد شده 

 رنگتم مثل غروبه ، پاییزی زرد شده

چشات دیگه بی فروغه چشممو دوست نداره 

                                دیگه پیداست قلبتم از عشقم دلسرد شده

 

                               تو می گفتی ، نا تمومه زندگی بی اسم تو

 

                              مگه میشه زنده بود بی یاد تو و عشق تو

 

                             می شه دید زندگی رو، توی اون چشمای تو

 

                           می ریزم هر چی که دارم تو زندگی، به پای تو

 

                             حالا چی شده که حرفات دیگه یادت نمی آد

 

                            دل به عشق تو سپردم زندگیمو دادی بر باد


ی   صاحب  فتوا  ز  تو  پر کارتریم

با  این همه مستی  ز تو  هُشیار  تریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف  بـده    کـدام   خونخوار تریم؟


گویند که  دوزخی  بود  عاشق  و مست

قولی است خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و مست  دوزخی  خواهد  بود

فردا  باشد  بهشـت همچون  کف  دست


گویند بهشت و و حور عین خواهد بود

وآنجا می  ناب  و  انگبین  خواهد بود

گر ما می  و معشوقه  گزیدیم  چه باک

آخر نه  به  عاقبت  همین  خواهد  بود


گویند بهشت  و حور و   کوثر  باشد

جوی می و شیر و شهد و شکر  باشد

پر کــن  قـدح  بـاده  و بـر دستم   نِه

نـقدی  ز  هزار  نـسیه  بـهتـر  باش


زندگی بی تو تراکم لحظه های سنگین و مغشوش بر گرده زمین است.

زندگی بی تو یک حرف بیهوده در دفتر زمان است.

زندگی بی تو یک اندوه تبدار و تاریک است،یک خاطره غم انگیز و متروک.

زندگی بی تو یک قصه ملال آور و تکراری است که حتی اگر شهرزاد آنرا باز گوید به دل نمی نشیند.

زندگی بی تو یک برکه کدر و خاموش است که از پیچ و تاب محروم مانده است.

زندگی بی تو یک غریبه سیاهپوش است که در هیچ خانه ای راه ندارد و همه پنجره ها به روی او بسته است.

زندگی بی تو یک شعر ناموزون و مهمل است که حتی دیوانگان آنرا زمزمه نمی کنند.

زندگی بی تو یک کابوس وحشتناک و تلخ است که از پلک ها می گذرد و خواب شیرین را می آشوبد.

زندگی بی تو حسرت طولانی یک مسافر سرگردان است که از کاروان جا مانده است.

اما...

زندگی با تو یک کاغذ نا نوشته و سپید است که ستارگان مشق هایشان را بر آن می نویسند.

زندگی با تو یک تالار مواج است که از دره های بادام و بلوط می گذرد و به دروازه صبح می رسد.

زندگی با تو یک شعر نجیب و عاشقانه است،همانی که مجنون در صحرا برای لیلی می خواند و فرهاد در بیستون به تیشه اش می آموخت.

زندگی با تو یک آینه زیباست که فرشتگان گیسوان ازلی خود را در آن می بافند.

زندگی با تو یک باغ معلق در آسمان است که پیچک های عشق از همه سوی آن سر بر آورده اند.

زندگی با تو یک نگاه پر رمز و راز است که از مهتاب سرچشمه می گیرد و در کوچه های افسانه ای دیدار جاری می شود.

زندگی با تو یک خوشبختی دامنه دار است که مرا از کناره سخت و گنگ آن جدا می کند و به نیزارهای روشن و مترنم باران می برد


بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد

 مثل یک بیت ته قافیه ها خواهم مرد

 تو که رفتی همه ثانیه ها سایه شدند

 سایه در سایه آن ثانیه ها خواهم مرد

 شعله ها بی تو ز بی رنگی دریا گفتند

موج در موج دراین خاطره ها خواهم مرد

 گم شدم در قدم دوری چشمان بهار

 بی تو یک روز در این فاصله ها خواهم مرد


آن شبانگاه که دل بر سر راهت دادم

 

بنده عشق تو گشتم تو شدی بنیادم

 

طالع سعد من از یاد نگاه تو بود

 

چشم زیبای خمارت نرود از یادم

 

با تو بودن چه خوش است آی پریزاد امید

 

    مست روی مه تو هستم و اینک شادم

 

در کمینم که شبی بگذری از کوچه دل

 

که من اینگونه به دنبال رهت افتادم

 

نیستم در غم حسرت که تویی یاور من

 

با تو ای افسانه  من تا به ابد آزادم

طاهره جان

شور عشق نگه گرم تو در جان من است

 شور شیرین بنما تا که کنی فرهادم

 تا امید هست در این دامگه دیر مغان

   افسانه ایی باشد و هر لحظه بود در یادم


قسم به هر چه بخواهی قسم به تو

 

دنیای من تویی که فقط می دهم به تو

 

 

دیگر سکوت و شعر و خیابان بهانه است

 

 

در خویش می زنم قدم ومی رسم به تو

 

 

دوستت دارم. مجید

 

 تا صورت بهار تو در آسمانم است  

ابر بهار می شوم و می وزم به تو

هر شب بهانه ام در انتظار صدای تو

صبرم تمام شد راهی می شوم به سوی تو

 این را بلند گفته ام و در دلم به تو


گفتمش از دیدن روت دلم وا می شود

گفت در هر کس چنین احوالی پیدا می شود

گفتمش از سنگ هجوت کاسه صبرم شکست

گفت با چسب وفا این کاسه درمان میشود

گفتمش گاهی چرا از دیده پنهان می شوی؟

گفت مه گاهی نهان گاهی هویدا می شود

گفتمش رسوای خلقی گشته ام از عشق تو

گفت آری هر که عاشق گشت رسوا می شود

گفتم از لعل هوس خیز تو خواهم بوسه ای

گفت گر بخشم مکرر این تمنا می شود


حالمان بد نیست غم کم می‌خوریم

کم که نه هرروز کم کم می‌خوریم

آب می‌خواهم سرابم می‌دهند

عشق می‌ورزم عذابم می‌دهند

خود نمی‌دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب؟

خنجری بر قلب بیمارم زدند

بیگناهی بودم و دارم زدند

سنگ را بستند و سگ آزاد شد

یک شب داد آمد و بیداد شد

عشق آخر تیشه زد بر ریشه‌ام

تیشه زد بر ریشه اندیشه‌ام

عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر این است من بد می شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است

در عیان خلق سرد ر گم شدم

عاقبت آلوده مردم شدم

بعد از این با بی کسی خو می‌کنم

هر چه در دل داشتم رو می‌کنم

من نمی‌گویم دگر گفتن بس است

گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

نیستم از مردم خنجر به دست

بت برستم بت برستم بت برست

بت برستم بت برستی کار ماست

چشم مستی تحفه بازار ماست

درد می‌بارد چون لب تر می‌کنم

طالعم شوم است باور می‌کنم

من که با دریا تلاطم کرده‌ام

راه دریا را چرا گم کرده‌ام

قفل غم بر درب سلولم مزن

من خودم خوش باورم گولم مزن

من نمی‌گویم که خاموشم مکن

من نمی‌گویم فراموشم مکن

من نمی‌گویم که با من یار باش

من نمی‌گویم مرا غمخوار باش

آه ! در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود

وای ! رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آ باد بود

از در و دیوارتان خون می‌چکد

خون من فرهاد مجنون می‌چکد

خسته‌ام از قصه های شومتان

خسته از همدردی مسمومتان

این همه خنجر دل کس خون نشد

این همه لیلی کسی مجنون نشد

آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسرت فرهادتان

کوه کندن گر نباشد پیشه ام

گویی از فرهاد دارد ریشه ام

عشق از من دورو پایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود

گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود

هیچ کس فکر ما را کرد؟ نه

فکر دست تنگ ما را کرد؟ نه

هیچ کس از حال ما پرسید ؟ نه

هیچ کس اندوه ما را دید؟ نه

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هر که با ما بود از ما می‌گریخت

چند روزی است که حالم دیدنی است

حال من از این و آن پرسیدنی است

گاه بر روی زمین زل می‌زنم

گاه بر حافظ تفأل می‌زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت:

*ما ز یاران چشم یاری داشتیم*
*
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم*


سرگرمی تو

شده بازی با این دل غمگین وخستم

یادت نمیاد

اون همه قول وقرارایی که با تو بستم

با این همه ظلم تو ببین باز چه جوری

پای این همه قول قرار من نشستم

نشکن دلمو

به خدا آهم میگیره دامنتوعاقبت یه روز

نگو بی خبری

نگو نمیدونی

دلم پر از یه نفرین سینه سوز

نگو بی خبری

نگو نمیدونی وقتی که نیستی

گریه شده کار این دل عاشق شب و روز

دیونه نکن دلم

آهم میگیره دامنتوعاقبت یه روز

نگو بی خبری

نگو نمیدونی

دلم پر از یه نفرین سینه سوز

نگو بی خبری

نگو نمیدونی وقتی که نیستی

گریه شده کار این دل عاشق شب و روز


دوستت دارم،

               در پشت پنجره‌های غرور

                           در پس لبخندهای دروغین

                                       در ورای اشکهایم

 

دوستت دارم

               به اندازه هق هق ‌های شبانه‌ام

                           و به اندازه مرگی که ناامیدانه

انتظارش را می‌کشم

 

دوستت دارم

               به وسعت سکوتی که سالهاست

                           چون قفسی در برم گرفته

                                       و حرفهایی که در انتظار شنونده‌ای

بر لبانم خشکیده‌اند

 

دوستت دارم

               به اندازه فریادی که گلویم را

هرگز تاوان برون دادن آن نبوده است

 

دوستت دارم

               به اندازه آزادی

                           و رهایی دیوانه‌واری که

                                       که شبها خوابشان را می‌بینم

 

دوستت دارم

به اندازه تمام حرفهای خفه شده در گلو

                           و به اندازه تمامی نامه‌های نانوشته

 

به پهنای این زنجیر

که دور دستانم حس می‌کنم

                           و به بلندای دیواری که در چهار سویم

 

به درازای این زمستان طویل

               به بلندای آه مادرانی که

                           ناامیدانه چشم انتظار فرزندانشان را می‌کشند

                                       دوستت دارم

 

آری، به اندازه سردی این نگاه‌ها

               که چون شنلی از برف

مرا در بر گرفته

 

با من بمان!

               در این شب طولانی ترکم نکن

                           نه در این زمانه بی‌رحم

                                       در این تنهایی، رهایم نکن

 

بگذار تا دوباره خورشید را در چشمان بیگناهت بنگرم

               بگذار این شب طولانی را با هم سحر کنیم

                           و تا صبح برای هم شعر بخوانیم

 

بگذار فراموش کنیم این مردمان نامرد را

               بگذار خود را به دست شراب بسپاریم

                           و تنهایی‌هامان را قسمت کنیم

  

بگذار نقش کبوتر‌های عاشق را بازی کنیم

               در این آسمان پر از دود و کثافت

  

دوستت دارم

               به وسعت تمامی نفرتهایم

                           و به بزرگی خشمم

 

               ترکم نکن

                           در این شب تیره تنهایم نگذار!


لا لا لا لا نخواب خواب که دوا نیست

دل دیوونه داشتن که خطا نیست

میگن دست از سرش بردار نمیشه اخه عاشق شدن که دست ما نیست

لا لا لا لا نخواب تنها میمونم کاش اون قدر چشماتو بدونم

چرا چشمات پر خشم عزیزم مگه من مثل اون نامهربونم

لا لا لا لا نخواب ماه رو نگاه کن

من اسفند رو میارم تو دعا کن

بگو برگرده پیش ما بمونه کتاب حافظ رو بردار و وا کن

لا لا لا لا نخواب سرما تو راهه همیشه عمر خوشبختی کوتاهه

میگن با یه فرشته اونو دیدن دروغه جون دریا اشتباهه

لا لا لا لا نخواب تلخ جدایی کمر خم میشه زیر بی وفایی

تو بیدار باش همه تو خواب نازن برای کی بخونم پس لالایی

لا لا لا لا نخواب تنهایی زرده اگه طولانی شه مثل یه درده اگه چشم انتظار باشی که

هیچی دروغ میگی به دل که بر میگرده

لا لا لا لا نخواب اشکت زلاله مثل بارون پای نخل وصاله

من و تو هم شب و هم قلب و کشتیم ولی اون چی ؟ چقدر اون بی خیاله

لا لا لا لا نخواب دنیا خسیسه واسه کم ادمی خوب مینویسه

یکی لبهاش تو خوابم غرق خنده است یکی پلکاش تو خوابم خیسه خیسه

لا لا لا لا نخواب عاشق یه سیبه همیشه سرخ و تب دار و غریبه


دوستت دارم را من دل آویزترین شعر جهان یافته ام
 این گل سرخ من است دامنی پرکن از این گل
که بری خانه دشمن که فشانی به دوست
راز خوشبختی هرکس به پراکندن اوست
 تو هم ای خوب من این نکته به تکرار بگو
این دل آویزترین شعر جهان را همه وقت
 نه به یک بار و به ده بار به صد بار بگو
دوستت دارم را با من بسیار بگو
دوستم داری را از من بسیار بپرس


بود    آیا   که   در  میکده​ها      بگشایند                            گره   از  کار  فروبسته   ما  بگشایند

 اگر    از بهر    دل    زاهد خودبین بستند                          دل قوی دار که  از  بهر خدا   بگشایند 

به صفای دل رندان     صبوحی     زدگان                            بس در  بسته به مفتاح دعا  بگشایند

   نامه    تعزیت   دختر     رز      بنویسید                           تا  همه مغبچگان زلف  دوتا  بگشایند   

 گیسوی  چنگ  ببرید به مرگ می  ناب                            تا حریفان همه خون از مژه​ها بگشایند

  در    میخانه   ببستند    خدایا   مپسند                              که   در  خانه  تزویر   و  ریا   بگشایند

 حافظ این خرقه که داری تو ببینی  فردا                             که چه  زنار  ز زیرش به دغا  بگشاین

ای مرا آزرده از خود؛ گر پشیمانی بیا


ای مرا آزرده از خود؛ گر پشیمانی بیا
نغمه های ناموافق؛ گر نمی خوانی بیا


تا که سر پیچیدی از راه وفا، گفتم: برو
جز وفا؛ اکنون اگر راهی نمی دانی بیا


یک نفس با من نبودی مهربان، ای سنگدل
زان همه نامهربانی؛ گر پشیمانی بیا


تاب رنجوری ندارم، در پی رنجم مباش
گر نمی خواهی که جانم را برنجانی ، بیا


خود تو دانی دردها بر جان من بگذاشتی
تا نفس دارم اگر در فکر درمانی بیا


دشمن جانم تو بودی، درد پنهانم ز توست
با این همه شکوه ها ، گر راحت جانی بیا


 من گریه نخواهم کرد من اشک نخواهم ریخت

 من خسته نخواهم شد افسرده نخواهم شد

 فریاد زنم فریاد:

من عشق نمی خواهم

معشوق نمی خواهم می خندم و می رقصم

 فریاد زنم فریاد :

اینگونه خزانم را در عشق نهان کردم

من درد جدا بودن بر گور عیان کردم

 افسوس نخواهم خوردافسانه نمی بافم

 بر شانه هر بادی کاشانه نمی سازم

من زشت نمی گویم بر چهره معشوقم

 اوخوب و وفادار ست من خسته و رنجورم

امروز چنان دیروز افسوس نخواهم خورد

من یادگرفتم عشق بیگانه نمی داند