دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

به نام خدای عشق

به نام خدای عشق  

ساقی حدیث سرو وگل ولاله می رود                 وین بحث با ثلاثه غساله می رود
         می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت               کار این زمان زصنعت  ولاله می رود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند                    زین قند پارسی که بنگاله می رود
طی مکان ببین وزمان در سلوک شعر              کاین طفل یکشبه ره یکساله می رود
آن چشم جاودانه عابد فریب بین                     کش کاروان سحر زدنباله می رود
از ره مروبه عشوه دنیا که این عجوز                 مکاره می نشیند ومحتاله می رود
باد بهاری وزد از گلستان شاه                        وز ژاله باده در قدح لاله می رود
حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین
غافل مشو که کار تو از ناله می رود

زیباترین قلب

زیباترین قلب
 


مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می‌کرد که زیبا ترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند.قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند.
مرد جوان، در کمال افتخار با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت: اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست. مرد جوان و بقیه جمعیت به قلب پیر مرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام می‌تپید، اما پر از زخم بود. قسمت‌هایی از قلب او برداشته شده و تکه‌هایی جایگزین آن شده بود.
 اما آنها به درستی به درستی جاهای خالی را پر نکرده بودند و گوشه‌هایی دندانه
دندانه در قلب او دیده می‌شد. در بعضی نقاط شیار‌های عمیقی وجود داشت که هیچ تکه ای آنها را پر نکرده بود. مردم با نگاهی خیره به او می‌نگریستند. و با خود فکر می‌کردند این پیر مرد چطور ادعا می‌کند که قلب زیبا تری دارد.

مرد جوان به قلب پیر مرد اشاره کرد و با خنده گفت: تو حتما شوخی می‌کنی... قلبت را با قلب من مقاسیه کن. قلب تو، تنها مشتی زخم و خراش و بریدگی است. پیر مرد گفت: درست است قلب تو سالم به نظر می‌رسد، اما من هرگز قلبم را با قلب تو عوض نمی‌کنم. می‌دانی، هر کدام از این زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او داده ام، من بخشی از قلبم را جدا کردم و به او بخشیده ام. گاهی او هم بخشی از قلب خود را به من داده که به جای آن تکه بخشیده شده قرار داده ام. اما چون این تکه‌ها مثل هم نبوده اند، گوشه‌هایی دندانه دندانه در قلبم دارم که برایم عزیزند، چرا که یاد آور عشق میان دو انسان هستند. بعضی‌ها از قلبم را به کسانی بخشیده ام.
 اما آنها چیزی از قلب خود به من
نداده اند. اینها همین شیارهایی عمیق هستند. گرچه دردآورند، اما یادآور عشقی هستند که داشته ام امیدوارم که آنها هم روزی بازگردند و این شیار‌های عمیق را با تکه ای که من در انتظارش بوده ام، پر کنند. حالا می‌بینی زیبایی واقعی چیست؟ مرد جوان بی هیچ سخنی ایستاد. در حالی که اشک از گونه‌هایش سرازیر بود، به سمت پیر مرد رفت. از قلب جوان و سالم خود تکه ای بیرون آورد و با دستهای لرزان به پیر مرد تقدیم کرد.

پیر مرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی‌خود را جای زخم مرد جوان گذاشت. مرد جوان به قلبش نگاه کرد، دیگر سالم نبود، اما از همیشه زیباتر بود. عشق از قلب پیر مرد به قلب او نفوذ کرده بود.

وصیتنامه

بگویید بر روی گورم بنویسند زندگی را دوست داشت ولی آنرا نشناخت مهربان بود ولی مهر نورزید .

 در زندگی احساس تنهایی می نمود  و کسی هم نبود که تنهایش را پر کند

 طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد

 وخلاصه بنویسید زنده بودن را برای زندگی دوست داشت   نه زندگی را برای زنده بودن

برای زمستان نگاهت ...

گرمای نگاهت  را در دلم زندانی میکنم

برای روزهای

سرد و بیقرار

روزی که

نگاهت را از من  دریغ خواهی کرد.


کاش میشد این روزها

دلم را هم می تکاندم

تا ببینی

چگونه یادت

در وجودم جاریست!!!!!

راستی شما هم دل تکونی کردین ؟؟؟؟؟؟؟؟


به تودلبسته شدم

از همان روز که قاموس زمان

چله ازقلب فرومرده من بازگشود

به توعادت کردم

چون دم وبازدمم

که همه عمرمکرر شده است

ونمیدانم من

ونمیدانیم ما

که چه تعدادنفس

در همه عمردراز

رفته درکام فرو

گاه حتی زتو آزرده شدم

تو گل وحشی دشت

من یکی مست تماشای رخت

وه که پیکان نظر بازی تو

خوش فرو هشت

در این قلب ستمدیده من

ومن واله تو

به عبث در هوس چیدن تو

دست بردم بر آن ساقه ناب تن تو

آه ،افسوس به این نکته نیندیشیدم

ساقه ناب گل وحشی دشت

خار خود می خلد اندر تن من

آری ای آبی نیلوفریم

من همان شب پره ام

که شبی رازغم عشق تو را

با یکی شمع نهادم به میان

شمع نالید زشب تادل صبح

وشرر بر تن زارم بفکند

وکنون باز منم شب پره سوخته پر

وسحر نزدیک است

لیک اینبار دگر میدانم

وتو هم میدانی

عمر یک شب پره تا سحر است

پس دگر من نگهم را زتو برمیدارم

تانظر برسحرمرگ نشان آویزم

لیک ای چشمه زیبایی ونور

بر بلندای افق

گر گذرکرد دلت

یاداین عاشق پر سوخته کن

که تو را دید شبی

و

شبی رفت زیاد.


می روم...نمی دانم به کجا...

نمی دانم چه زمان پاهایم عزم بازگشت کنند

نمی دانم وقتی می روم لبخندی بدرقه ام می کند یا نه...

نمی دانم وقتی نیستم دلی دلتنگم می شود یا نه...

نمی دانم وقتی آمدنم دور می شودچشمی چشم انتظارم می ماند یا نه...

هیچ نمی دانم

تنها می دانم باید بروم

مراقب دلهایتان باشید...

نکند سرمای زمستان بر دلهایتان بنشیند

هر چه باشد دلهایتان آنقدر ظریف است که می ترسم زمستان...

باز هم می گویم

مراقب دلهایتان باشید.


سال نو مبارک شرمنده که دیر شد

باز شد چشم بهاران بر خزر

شد صدف ها خانه ی در وگوهر

دامن ایران زگل سرشار شد

عاشقانه موقع دیدار شد

قاصدک آمد که میهمان آمده

بوی نرگس های ایران آمده

آمده نوروز در ایران زمین

خاک ما شد رشک فردوس برین

خون پاک عاشقی در جان ماست

ریشه این عشق ،ایران ماست

ما اگر این دیده را دریا کنیم

عاشقانه عشق را معنا کنیم

خاک من ای قبله گاه عاشقان

نوبهارانت همیشه جاودان

رودهایت پرخروش وبی قرار

کوه هایت سربلند و استوار

تار و پود ما زخاک پاک توست

سینه هامان تا قیامت چاک توست

پاس میداریم ما این عهد را

سنت دیرینه ی جمشید را

بعد از این هر روز بهتر روز ما

جاودانه تا ابد نوروز ما

هموطن نوروز تو پیروز باد

ای وطن هر روز تو نوروز باد.

عاشقانه ها ( عکسهای دیدنی )