دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

هر کس بطریقی دل ما می شکند

شیشه ای می شکند ...

یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟

مادری می گوید...شاید این رفع بلاست

یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی

مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست.

کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست،

عابری خنده کنان می آمد...

تکه ای از آن را بر می داشت...

مرحمی بر دل تنگم می شد...

اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت،

قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم

آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر است؟

دل سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا !!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد