دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دلم هواتو کرده...

 

باز دلم هوای نوشتن کرده

باز می خواهم از تو بنویسم

از تویی که تنهایم گذاشتی

از تویی که دلتنگ دیدن روی ماهت هستم و تو...

این روزهای تکراری و این زندگی فلاکت بار، این شب های تکراری و بدون همدم را با یاد تو و حظور ستاره آسمانم و آن ستاره کوچولو میگذرانم. براستی که چه بیهوده تکراریست دنیا. من با این روزها و شب های بی پایان و دیوهای انتظار و تنهایی دست و پنجه نرم می کنم و از تو هیچ خبری نیست، تنها آرزویم باران است و ستاره. گاهی که پای صحبت با دلم می نشینم به او می گویم یعنی رفت؟ و دلم جواب مرا با سکوت میدهد. سکوتی که اصلاً دوستش ندارم. سکوت را دوست ندارم، شاید چون از سکوت می ترسم. شاید چون سکوت مرا یاد انتظار می اندازد. یاد این می اندازد که همه روزی می روند و تنهایت می گذارند و آن کسی که دوستش داری از همه زود تر میرود. مگر لیلی و مجنون نبودند؟ مگر شیرین و فرهاد نبودند؟ خوبه خودم میگم بودند. دیگر نیستند. این رسم زندگی است ستاره. نمی دانم واقعاً نمی دانم چی بنویسم و نمی دانم الان چی دارم مینویسم. این بار واقعاً نمی دانم. ولی می گویند مرام عشق تنهایی است. شب ها وقتی که می خواهم بخوابم باورت نمی شود آن ستاره اگر نباشد خوابم نمی برد. شب ها اولین کاری که می کنم حاضر غایب کردن ستاره است و بعد از اینکه دیدمش و از حظورش مطمئن شدم، حرف زدن با او را شروع می کنم. خیلی دوره حتی بیشتر از تو ولی بعضی موقع ها احساس می کنم دارد گریه می کند. من نمی توانم ببینم و همین بهتر که نمی توانم ببینم کاش گریه های تورا هم نمی دیدم. می دانم چه فکر می کنی. به خودت میگویی این که نمی داند، این که من را درک نمی کند، این که هیچ نمی داند. بله نمی دانم همیشه هم خودت می گفتی هیچ نمی دانی. ولی چرا نمی گفتی و مرا از این ندانستن رهایی نمی دادی،نمی دانم.

شاید محرم نبودیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد