دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

گوشه وکنار شعر...

تا که بودیم نبودیم کسی

کشت ما را غم بی همنفسی

تا که رفتیم همه یار شدند

خفته ایم و همه بیدار شدند

قدر آئینه بدانید چو هست

نه در آن وقت که افتاد و شکست

-----------------------------------------------------------------------------------

از دوستان آنقدر بد دیده ایم. از دوست می ترسم

به هیچکس دل نمی بندم. از این دوست می ترسم

نمی ترسم از عقرب. نه از شیطان و جادوگر

من از نامردی دوستان به ظاهر مرد می ترسم

----------------------------------------------------------------------------------

ای دل اگرت طاقت غم نیست برو

آوازه عشق چون تو کم نیست برو

ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید

گر می ترسی کار تو هم نیست برو

----------------------------------------------------------------------------------

با گل گفتم ابر چرا می گرید

ماتم زده نیست بر کجا می گرید

گل گفت اگر راست همی باید گفت

بر عمر من و عهد شما می گرید

 ----------------------------------------------------------------------------------

هر کس بد ما به خلق گوید

ما چهره به دل نمی خراشیم

ما خوبی او به خلق گوییم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد