دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

قصه من و تو

دلم مثل دلت از جنس سنگ نیست

چشام مثل چشات از همه رنگ نیست

ما دوتا باهم بودیم مهربون مثل قناریها

به جون هرچی عاشقه دوستی ما یه جنگ نیست

زندگیمون بهاری بود ولی ابر بهار نداشت

دلهای اسیر ما حتی راهی واسه فرار نداشت

مثل مهتاب بودیم و گریه تو کارمون نبود

دل نامهربون تو مگه با دل من قرار نداشت
می دونم رسم همه عشقهای خوب جداییه

جدا شدیم از همدیگه کجای این عاشقیه؟

رفتی آسمون و من تو زمین موندگار شدم

خیالی نیست عشقت برام یه عشق جاودانیه

شب میلاد عشقمون همیشه یادم می مونه

تا جون دارم صدای قشنگت تو گوشم می خونه

هر جا می رم عطر تو مشاممو پر می کنه

فقط خدای مهربون راز عشقمونو می دونه

صبر من تموم شده طاقت موندن ندارم

دلم اسیر شده حس بی تو بودن ندارم

من و گریه با هم بدجوری رفیق شدیم

بی تو من حتی حس و حال سرودن ندارم

قصه عشق ما هرچی بوده اماحالا تموم شده

زندگیمون به پای هم یه عمر که حروم شده

فرشته ی مهربون تو قصه ها از پیش مارفته دیگه

شاید خدا درهای لطفشو به روی ما بسته دیگه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد