دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

زیبا تر ین قلب

مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد او آمدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تا کنون دیده اند. مرد جوان در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرد اخت. ناگهان  پیر مردی جلوی جمعیت آمد و گفت:«اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست


ادامه مطلب ...

دخترک و پیرمرد

فاصله دخترک تا پیرمرد یک نفر بود، روی نیمکتی چوبی، روبروی یک آبنمای سنگی.
پیرمرد از دختر پرسید:
- غمگینی؟
- نه.
- مطمئنی؟
- نه.
- چرا گریه می کنی؟
- دوستام منو دوست ندارن.
- چرا؟
- چون قشنگ نیستم
- قبلا اینو به تو گفتن؟
- نه.
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
- راست می گی؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...

زنده را تا زنده است ...

زنده را تا زنده است باید به فریادش رسید , ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

ازدواج در ضرب المثل های جهان

١-هنگام ازدواج بیشتر با گوش هایت مشورت کن تا با چشم هایت.( ضرب المثل آلمانی)

٢ - مردی که به خاطر " پول " زن می گیرد، به نوکری می رود. ( ضرب المثل فرانسوی )

3- لیاقت داماد ، به قدرت بازوی اوست . ( ضرب المثل چینی )

ادامه مطلب ...

معروفترین داستانهای عاشقانه تاریخ و ادبیات

 

آیا شما به عشق حقیقی اعتقاد دارید؟ آیا شما به عشق در نگاه اول معتقدید؟ به عشق همیشگی و مداوم چطور؟ من فکر می‌کنم داستانهای عاشقانه ای که پیش روی شماست اعتقاد شما به عشق را محکم می‌کند. آنها مشهورترین داستانهای عاشقانه در تاریخ و ادبیات هستند. عشق آنها عشقی ابدی و جاودانه است.

ادامه مطلب ...

هیچ وقت برای کسی گریه نکن

هیچ وقت برای کسی گریه نکن چون هیچکس ارزش اشک تو رو نداره

اونی هم که ارزش اشکت رو داره طاقت دیدنشو نداره


                                                   

ازش پرسیدم چه قدر منو دوست داری؟

گفت به اندازه جوهر خودکارم

گفتم: خیلی نامردی چون جوهر خودکارت یه روز تموم میشه

لبخند زد وگفت؟خودکار من اصلا جوهر نداره.


نمی دانم چرا رسوا شد این دل

غریب و بی کس تنها شد این دل

نمی دانم چرا از ابر گریان

نصیب ما نشد یک قطره باران

نمیدانم چرا با من چنین کرد

دل دیوانه را عاشق ترین کرد

نمی دانم چرا سبزی خزان شد

وجود خنده ای بر ما گران شد

نمی دانم چرا دلها شکسته

زمین و اسمان از هم گسسته

نمی دانم چرا من را فدا کرد؟

                                                                                  

سپندارمذگان

تاریخچه سپندارمذگان روز عشاق ایرانی

 

 

فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند.... آیا زمان آن نرسیده است که همچون سال های اخیر و گسترش جشن های سده و مهرگان در ایران نسبت به پیش تر، سپندار مذگان را هم گرامی بداریم ؟

 

جالب است بدانید که این روز در تقویم جدید ایرانی دقیقا مصادف است با 29 بهمن، یعنی تنها 4 روز پس از والنتاین فرنگی است! این روز "سپندارمذگان" یا "اسفندارمذگان" نام داشته است. فلسفه بزرگداشتن این روز به عنوان "روز عشق" به این صورت بوده است که در ایران باستان هر ماه را سی روز حساب می کردند و علاوه بر اینکه ماه ها اسم داشتند، هریک از روزهای ماه نیز یک نام داشتند. بعنوان مثال روز اول "روز اهورا مزدا"، روز دوم، روز بهمن ( سلامت، اندیشه) که نخستین صفت خداوند است، روز سوم اردیبهشت یعنی "بهترین راستی و پاکی" که باز از صفات خداوند است، روز چهارم شهریور یعنی "شاهی و فرمانروایی آرمانی" که خاص خداوند است و روز پنجم "سپندار مذ" بوده است. سپندارمذ لقب ملی زمین یعنی گستراننده، مقدس، فروتن است. زمین نماد عشق است چون با فروتنی، تواضع و گذشت به همه عشق می ورزد. زشت و زیبا را به یک چشم می نگرد و همه را چون مادری در دامان پر مهر خود امان می دهد. به همین دلیل در فرهنگ باستان اسپندارمذگان را بعنوان نماد عشق می پنداشتند. در هر ماه، یک بار، نام روز و ماه یکی می شده است .در همان روز که نامش با نام ماه مقارن می شد، جشنی ترتیب می دادند که با نام آن روز و ماه تناسب داشت. همین طور روز پنجم هر ماه سپندارمذ یا اسفندارمذ نام داشت که در ماه دوازدهم سال که آن هم اسفندارمذ نام داشت، جشنی با همین عنوان می گرفتند.

سپندارمذگان جشن زمین و گرامی داشت عشق است که هر دو در کنار هم معنا پیدا می کردند. در این روز زنان به شوهران خود هدیه می دادند. مردان نیز زنان و دختران را بر تخت شاهی نشانده، به آنها هدیه داده و از آنها اطاعت می کردند.

یه سوال و درس بگیریم

برو به ادامه مطلب تا سوال رو ببینی و جواب بده ممنون

ادامه مطلب ...

روز ولنتاین - روز عشق بر عاشقان مبارک

روز والنتاین (به انگلیسی: Valentine's Day) (روز عشاق و یا روز عشق ورزی) عیدی در روز ۱۴ فوریه (۲۵ بهمن‌ماه) است که در بعضی فرهنگ ها روز ابراز عشق است.

این ابراز عشق معمولاً با فرستادن کارت والنتاین یا خرید هدایایی مانند گل سرخ انجام می‌شود. سابقهٔ تاریخی روز والنتاین به جشنی که به افتخار قدیس والنتاین در کلیساهای کاتولیک برگزار می‌شد، باز می‌گردد.

پیشینهٔ‌ تاریخی
تاریخچه کامل و دقیق ولنتاین در دست نیست و آنچه از پیشینه این روز می‌‌دانیم با افسانه درآمیخته است. امروزه کلیسای کاتولیک به این نتیجه رسیده است که حداقل سه قدیس به نام والنتاین وجود داشته‌اند که همگی به شهادت رسیده اند، به همین دلیل چندین افسانه سعی در بازگوئی تاریخچه این آئین دارند.


 روایت مشهور
در سده سوم میلادی که مطابق می‌شود با اوایل شاهنشاهی ساسانی در ایران، در روم باستان فرمانروایی بوده‌است بنام کلودیوس دوم. کلودیوس عقاید عجیبی داشته‌است از جمله اینکه مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای سربازان امپراتوری روم قدغن می‌کند. کلودیوس به قدری بی‌رحم وفرمانش به اندازه‌ای قاطع بود که هیچ کس جرات کمک به ازدواج سربازان را نداشت. اما کشیشی به نام والنتاین (والنتیوس)، مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری می‌کرد. کلودیوس دوم از این جریان خبردار می‌شود و دستور می‌دهد که والنتاین را به زندان بیندازند. والنتاین در زندان عاشق دختر زندانبان می‌شود. با توجه به آنچه که در افسانه آمده کشیش ولنتاین برای او نامه‍ایی نوشته و آنها را با نوشتن «از طرف ولنتاین تو» (From Your Valentine) امضاء کرده است، اصطلاحی که تا به امروز مورد استفاده قرار گرفته و به وفور بر روی کارتهای ولنتاین مشاهده می‌‌شود. سرانجام کشیش به جرم جاری کردن عقد عشاق بر خلاف قانون کلودیوس دوم اعدام می‌شود. بنابراین او را به عنوان فدایی و شهید راه عشق می‌دانند و از آن زمان والنتاین تبدیل به نمادی برای عشق شده است.


شهرهای منتسب به والنتاین قدیس
بر اساس باورهای کنونی، بقایای والنتاین قدیس که در قرن ۱۹ میلادی در قبرستانی باستانی در ایتالیا کشف شد هم‌اکنون در سه شهر رم، دوبلین و گلاسگو نگهداری می‌شود. بخشی از این بقایا پس از انتقال به یک تابوت طلایی توسط پاپ گرِگوری شانزدهم به کلیسای کاتولیک وایت فرایر در دوبلین پایتخت جمهوری ایرلند اهدا شد. بخش دیگری از این بقایا که گفته می‌شود شامل استخوانهای والنتاین قدیس هم هست توسط یک خانواده متمول فرانسوی در قرن ۱۹ به کلیسای فرانسیس مقدس در شهر گلاسگو در اسکاتلند منتقل شد خارج از حلقه‌های مذهبی از مردم عادی کمتر کسی از وجوداین بقایا در شهر اطلاع داشت تا اینکه در سال ۱۹۹۹ تصمیم به انتقال این بقایا به کلیسای دیگری به نام The Blessed John Duns Scotus گرفته شد. این اقدام توجه گسترده‌ی رسانه‌ها و به طبع آن عموم مردم را به دنبال داشت به‌طوری که شهر گلاسگو به خاطر میزبانی والنتاین قدیس شهر عشاق لقب گرفت و از سال ۲۰۰۲ این شهر در روز والنتاین میزبان فستیوالی به نام فستیوال عشق می‌باشد.

رسوم والنتاین
در کشورهای اروپایی و امریکائی دادن شکلات به عنوان هدیه روز والنتاین از شهرت خاصی برخوردار است. تزئین شکلات و پختن انواع ان نیز از اداب این روز به شمار می‌رود. از نظر علمی هم ثابت شده‌است که خوردن شکلات دات یا همان سیاه میزان عشق را در انسان بالا می‌برد البته نه مصرف   بی رویه ان

در فرهنگ ایرانی
 سپندارمذگان
در ایران باستان، نه چون رومیان از سه قرن پس از میلاد، بلکه از چند هزاره پیش از میلاد، جشن هایی برای ابراز مهر و وفاداری و عشق بوده‌است. این جشن ها که خوشبختانه هنوز زنده هستند و بین ایرانیان شناخته شده اند سیزده بدر، مهرگان و اسفندگان یا سپندارمذگان هستند. در گاهشماری ایرانی تاریخ این جشن ها بدین ترتیب است : سیزده بدر = تیر روز از فروردین ماه (13 فروردین) مهرگان = مهر روز از مهر ماه (16 مهر) اسفندگان = سپندارمذ روز از اسفندماه (5 اسفند) در واقع سه جشن هزاره ای به جای یک جشن چند سده ای با پیدایش نا مشخص و افسانه ای. که اسفندگان یا سپندارمذگان دقیقا چند روز پس از روز والنتاین رومی است. سپندارمذگان جشن گرامیداشت زمین و زن و روز مهرورزی به مظاهر مهر و فروتنی است. در این روز مردان به زنانان خود، با محبت هدیه می‌دادند و زنان و دختران را از کارهای روزمره معاف کرده بر تخت شاهی می نشاندند و از آنها اطاعت می‌کردند.

اخیرا گروهی از دوستداران فرهنگ ایرانی پیشنهاد کرده‌اند که به خاطر اختراع نمودن کلمات نا مانوس جدید فارسی و هویت دادن به فرهنگ هخامنشی خود و به منظور حفظ فرهنگ ایرانی به دور از ارزش دادن به فرهنگ قومهای دیگر به غیر از فارسی سپندارمذگان بجای والنتاین به عنوان روز عشق گرامی داشته شود.

در عربستان سعودی
در عربستان سعودی فروش محصولات مربوط به روز والنتاین مانند گل رز در روزهای نزدیک به این روز، ممنوع می باشد و پلیس مذهبی این کشور از مغازه داران می خواهد تا چنین چیزهایی را به فروش نرسانند.

ادامه مطلب ...

استخر شیطان !

 Clip2Ni.Com -برترین سایت کلیپ های تصویری و چند دقیقه ای در ایران - کلیپ دونی دات کام



آبشار ویکتوریا به ارتفاع 128 متر در کشور زیمباوه واقع در افریقا واقع شده
که به استخر شنای شیطان معروف است !!!
از نکات جالب این آبشار اینست که در طی ماه های سپتامبر و دسامبر،
مردم میتوانند در لبه استخر بایستند، شنا کنند، بدون اینکه سقوط کنند !

ادامه مطلب ...

تصاویر باور نکردنی

 Clip2Ni.Com -برترین سایت کلیپ های تصویری و چند دقیقه ای در ایران - کلیپ دونی دات کام

این تصاویر فوق العاده زیبا و هیجان انگیز و بی نظیر و ..... را هرگز از دست ندهید. هرگززززززززززززززز

ادامه مطلب ...

دروغ گفتن به خدا

 Clip2Ni.Com -برترین سایت کلیپ های تصویری و چند دقیقه ای در ایران - کلیپ دونی دات کام

من یک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هیچ گاه به خاطر دروغ هایم مرا تنبیه نکرد. می توانست، اما رسوایم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد. هر آن چه گفتم باور کرد و هر بهانه ای آوردم پذیرفت. هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.
 اما من! هرگز حرف خدا را باور نکردم، وعده هایش را شنیدم اما نپذیرفتم. چشم هایم را بستم تا خدا را نبینم و گوش هایم را نیز، تا صدای خدا را نشنوم. من از خدا گریختم بی خبر از آن که خدا با من و در من بود.
 می خواستم کاخ آرزوهایم را آن طور که دلم می خواهد بسازم نه آن گونه که خدا می خواهد. به همین دلیل اغلب ساخته هایم ویران شد و زیر خروارها آوار بلا و مصیبت ماندم. من زیر ویرانه های زندگی دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم. اما هیچ کس فریادم را نشنید و هیچ کس یاریم نکرد. دانستم که نابودی ام حتمی است. با شرمندگی فریاد زدم خدایا اگر مرا نجات دهی، اگر ویرانه های زندگی ام را آباد کنی با تو پیمان می بندم هر چه بگویی همان را انجام دهم. خدایا! نجاتم بده که تمام استخوان هایم زیر آوار بلا شکست. در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هایم را باور کرد و مرا پذیرفت. نمی دانم چگونه اما در کمترین مدت خدا نجاتم داد. از زیر آوار زندگی بیرون آمدم و دوباره احساس آرامش کردم. گفتم: خدای عزیز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمایم.


خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان در همه حال در کنار تو هستم

.

گفتم: خدایا عشقت را پذیرفتم و از این لحظه عاشقت هستم. سپس بی آنکه نظر خدا را بپرسم به ساختن کاخ رویایی زندگی ام ادامه دادم. اوایل کار هر آنچه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم و خدا فوری برایم مهیا می کرد. از درون خوشحال نبودم. نمی شد هم عاشق خدا شوم و هم به او بی توجه باشم. از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام از خدا نظر بخواهم زیرا سلیقه خدا را نمی پسندیدم. با خود گفتم اگر من پشت به خدا کار کنم و از او چیزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم. پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا این که وجودش را کاملاً فراموش کردم. در حین کار اگر چیزی لازم داشتم از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست کمک می کردم. عده ای که خدا را می دیدند با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ایستاده بود نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند. اما عده ای دیگر که جز سنگهای طلایی قصرم چیزی نمی دیدند به کمکم آمدند تا آنها نیز بهره ای ببرند. در پایان کار همان ها که به کمکم آمده بودند از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند. همه اندوخته هایم را یک شبه به غارت بردند و من ناتوان و زخمی بر زمین افتادم و فرار آنها را تماشا کردم. آنها به سرعت از من گریختند همان طور که من از خدا گریختم. هر چه فریاد زدم صدایم را نشنیدند همان طور که من صدای خدا را نشنیدم. من که از همه جا ناامید شده بودم باز خدا را صدا زدم. قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود. گفتم: خدایا! دیدی چگونه مرا غارت کردند و گریختند. انتقام مرا از آنها بگیر و کمکم کن که برخیزم.

خدا گفت: تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی. از کسانی کمک خواستی که محتاج تر از هر کسی به کمک بودند.

گفتم: مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غیر تو روی آوردم و سزاوار این تنبیه هستم. اینک با تو پیمان می بندم که اگر دستم را بگیری و بلندم کنی هر چه گویی همان کنم. دیگر تو را فراموش نخواهم کرد. خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهایم را باور کرد. نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بایستم و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گریخته مرا، تنبیه کرد.
گفتم: خدا جان بگو چگونه محبت تو را جبران کنم.

خدا گفت: هیچ، فقط عشقم را بپذیر و مرا باور کن و بدان بی آنکه مرا بخوانی همیشه در کنار تو هستم.

گفتم: چرا اصرار داری تو را باور کنم و عشقت را بپذیرم.
گفت: اگر مرا باور کنی خودت را باور می کنی و اگر عشقم را بپذیری وجودت آکنده از عشق می شود. آن وقت به آن لذت عظیمی که در جست و جوی آنی می رسی و دیگر نیازی نیست خود را برای ساختن کاخ رویایی به زحمت بیندازی. چیزی نیست که تو نیازمند آن باشی زیرا تو و من یکی می شویم. بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم و از هر چیزی بی نیازم. اگر عشقم را بپذیری می شوی نور، آرامش و بی نیاز از هر چیز.



غم نامه

هرگز این قصه ندانست کسى 

     آن شب آمد به سراى من خاموش نشست

           سر فرو داشت نمى گفت سخن     

         نگهش از نگهم داشت گریز

        مدتى بود که با من بر سر مهر نبود  

   آه "این درد مرا مى فرسود

         گریه سر دادن و در دامن او    

  هاى هایى که هنوز

  تنم از خاطره اش مى لرزد

      در کنارم بنشست "بوسه بخشید به من 

   بر سرم دست کشید

لیک مىدانستم"مدتى است

دل او با دل من "سرد شده است !...

 

 

یاد آنروز بخیر 

بی خبر از غم بی همنفسی 

روی دیواره یک باغ نشستیم 

من وتو 

کاش میدانستیم 

آخرین بار که با هم هستیم 

شاید اکنون باشد 

چه شد 

باد بیرحم جدایی از کدام سمت آمد 

تو رو از من بگرفت و 

سوی آن باغ کشید 

و من اما گوشه ای 

خارج باغ افتادم 

غم بی همنفسی زود سراغم آمد 

آنزمان که تو را آنور دیدم 

دست در دست یک یار دگر 

در همان باغ به هم پیوستید 

آن روز که صمیمانه تو به من دست دادی

تو فقط دست دادی و

من هر چه هست دادم

 

 

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: من می شناختم او را ،نام تو راهمیشه به لب داشت ،حتی در حال احتضار! آن دل شکسته عاشق بی نام و بی نشان ،آن زن بی قرار، روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگو نمی کرد جز با درخت سرو در باغ کوچک همسایه !شبها به کارگاه خیال خویش تصویری از بلندی اندام می کشید و در تصورش
تصویر تو بلندترین سرو باغ را تحقیر کرده بود... روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:
او پاک زیست پاک تر از چشمه ی نور ،همچون زلال اشک، یا چو زلال قطره باران به نوبهار، آن کوه استقامت ،آن کوه استوار وقتی به یاد روی تو می بود می گریست !روزی اگر سراغ من آمد به او بگو او آرزوی دیدن رویت را حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت !!!اما برای دیدن توچشم خویش را آن مروارید سرشک غوطه ور آن چشم پاک را، پنداشت، آلوده است و لایق دیدار یارنیست !روزی اگر سراغ من آمد به او بگو: آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست آن نام خوب بر لب لرزان او نشست شاید روزی اگر چه ؟ او ؟ نه آه ... نمی آید !

اما اگر آمد به او بگو،

من به دعای آمدنش نشسته بودم...

قصه دل

 

 

امشب کنار پنجره تنه نشسته ام
تنها تر از همیشه در
اینجا نشسته ام.
دور از منی یاد عزیز تو با من است

دور از تو با خیال تو
تنها نشسته ام.
ای شب! مپای دیر رها کن مرا که من

بیدارم و به خاطر فردا
نشسته ام

 

 

هرگز این قصه ندانست کسى
آن شب آمد به سراى من خاموش نشست
سر فرو داشت نمى گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتى بود که با من بر سر مهر نبود
آه این درد مرا مى فرسود
گریه سر دادن و در دامن او
هاى هایى که هنوز
تنم از خاطره اش مى لرزد
در کنارم بنشست بوسه بخشید به من
بر سرم دست کشید
لیک مىدانستم مدتى است
دل او با دل من سرد شده است

 

ع ش ق بر باد رفته.

برو غم من تنهای من نگریستن ندارد

دفتر عشـــق که بسته شـــــــــــد
دیـدم منــم تــموم شـــــــــــــــــــــــــــــدم
خونـم حـلال ولـی بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدون
به پایه تو حــروم شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
اونیکه عاشـق شده بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــود
بد جوری تو کارتو مونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
برای فاتحه بهـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
حالا باید فاتحه خونــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد
تــــموم وســـعت دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو
بـه نـام تـو سنـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد زدم
غــرور لعنتی میگفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت
بازی عشـــــقو بلــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم
از تــــو گــــله نمیکنــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
از دســـت قــــلبم شاکیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
چــرا گذشتـــم از خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــودم
چــــــــراغ ره تـاریکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیم
دوسـت ندارم چشمای مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن
فردا بـه آفتاب وا بشـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
چه خوب میشه تصمیم تــــــــــــــــــــــــــــــــــو
آخـر مـاجرا بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشه
دسـت و دلت نلــــــــــــــــــــــــــــرزه
بزن تیر خـــــــــــــــــــلاص رو
ازاون که عاشقـــــــت بـود
بشنواین التماســــــرو

برای اینکه بزرگ و پر ارزش شوید باید هنگامی که اشکها ی شما می خواهد بریزد تبسم کنید.

تنهایی را دوست دارم زیرا مجبورم

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست .. 

 تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست .. .

 تنهایی را دوست دارم زیرا....

در کلبه تنهایی هایم در انتظار خو اهم گریست

 و انتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

هرچند ...

 

هر چند مال من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم.

 یاد گرفتم به خاطر کسی که دوسش دارم باید دروغ بگم.

 یاد گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورمو نداره.

 یاد گرفتم تو زندگیم به اون که بفهمم چقدر دوسم داره

هر روز دلشو به بهونه ای بشکنم.

یاد گرفتم گریه های هیچ کس رو باور نکنم.

یاد گرفتم بهش هیچ وقت فرصت جبران ندم.

 یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم.

فصل جدید من و تو

 

من و تو دیگر ما نمی شود ای عزیز رفته 

من و تو

من و تو خانه ی عشقمان را سست بنیاد کردیم

گرچه قصری ساخته بودیم زیبا ولی اندرون دیوار هایش چه بود؟

اندرون دل هایمان چه بود؟

روز به روز بر آجر های عشقمان می افزودیم به خیال خود

ولی ای عشق بر باد رفته من با اولین زلزله ای که آمد

کاخ عشقمان ویرانه ای شد

که خود نیز از آن در فراریم

آری آجر های عشقمان را بدون فکر روی هم چیدیم و شاید....

می دانم تقصیر تو نیست. لعنت بر این زلزله شوم .

 ولی چه کسی کاخ عشقمان را سست بنیاد کرد؟

     من و تو

نمی گویم باز آی تا این ویرانه ی شوم را دگر بار سازیم

گویم حال که قصد رفتن داری ای محبوب دل آزار من چرا با سنگ های کاخمان مرا شکنجه می دهی؟

آجر هایی  که خود روی هم گذاشتیم.

برو تا این ویرانه را ویرانه تر نکنیم

گر قصد ماندن داری من درمانده از عشق را آزار مده.

خدای من این چه رسمیست ؟       خدای من این چه رسمی بود؟

نه میرود تا با خاطرات شیرینش        با غم های رنگارنگم تنهایم گذارد 

حال که مانده به کدامین جرمم این چنین دانسته آزارم میدهد؟

آیا این بهای عشق بود؟؟؟

تو رفتی به سلامت.!. ولی هنوز خاطراتت در کنج قلب من مانده.

حیف حیف حیف ...

حیف اون قلبه پاکم که دست تو سپردم....کاشکی که روز اول تو تنهایی میمیردم

*میگن اگه عشق خوب بود خدا هم معشوقی داشت*

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشتم بودم...

تنهایی را دوست دارم چون  بی وفا نیست...

تنهایی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام..

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغین دران نیست ..

تنهایی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست...

تنهایی را دوست دارم چون در خلوت وتنهاییم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشک هایم را نمبیند...!!!

عشق دروغین