دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

آدما

  آدما از جنس برگند .             پاییییییییییییز

          گاهی سبزند ، گاهی پائیزن و زردند .                   

                              زمستون دیده نمیشن .  

    تابستون سایبون سبزند.

                    آدما خیلی قشنگن .

                           حیف که هر لحظه یه رنگند

دوستت دارم

 

عشقی که یک بار نابود شد دیگه مثل اولش نمی شه   اینو خوب یادمون بمونه.

 

دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌د
ارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستتدارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دو
ستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌
دوست
ت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌دوستت‌دارم‌

هرچه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

بیا در یک شب آرام و مهتاب

کمی هم صحبت یک یاس باشیم

اگر صد بار قلبی را شکستیم

بیا یک بار با احساس باشیم

زندگی کوتاه تر از آن است که به خصومت بگذرد

و قلبها گرامی تر از آنند که بشکنند

فردا خورشید طلوع خواهد کرد حتی اگر ما نباشیم

غریبه:

هرچه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو
صد دوبیتی،صد غزل دارم و حتی یک بغل
شعرهای خوب نیمایی تمامش مال تو
ضرب آهنگ غزلهایم صدای پای توست
این صدای پای رویایی تمامش مال تو
بی کران سبز اقیانوس آرام تنم
ای پری خوب دریایی تمامش مال تو
عشق من عشق زمینی نیست،باور کن عزیز
عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو
باز هم بیت در پایان شعرم مال من
بیت های خوب بالایی تمامش مال تو

زندگی چیست ؟

زندگی گل سرخی است که گلبرگهایش خیالی و خارهایش واقعی است

زندگی کتابی است پرماجرا ، هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز

هنگامی که خدا انسان را اندازه می گیرد متر را دور ''قلبش '' می گذارد نه دور سرش...........

حرف دل یک غریبه

آبی تراز آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم


تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم


شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

تو کیستی!

 

آنقدر در دنیای بیهودگی ها گشتم و گشتم, آنقدر پرسه زدم, تا شاید نوری, نگاهی, نوایی, نشانی از آنکه همیشه در جستجویش بودم, بیابم. اما نمی دانستم ابتدای راه معلوم و مقصد ناپیداست. آنکه در میانه راه همراهت شود, نه به انتها می سپاردت, رهایت می کند, به دنبال آغازی نو ترکت می کند, پس عشقرا از یاد ببر, زمان را فراموش کن, تیک تاک ثانیه ها را به خود واگذار, آدمک های زیادی راه را به تو نشان خواهند داد, باور مکن, باور مکن.

همیشه در جستجویت بودم, من ناپیدای پنهانم  توبودی, تو دستانم را فشردی آن زمان که تنها بودم, دلم گرفته بود و تو آن را با گرمی صدایت در آغوش گرفتی. کلماتت به ظاهر   ساده, اما بار دیگر مرا از خواب چند ساله بیدار کرد.

تو کیستی! نمی شناسمت! تو از راه رسیدی بی آنکه من در جستجویت باشم, بی هیچ تمنایی, بی هیچ خواهشی........چگونه آمدی که گویی همیشه بوده ای! کنارم, همراهم, نیازم, عشقم.....

  آغوشت گرم و آرامشم به وسعت دنیاست....

تنها نوازش دستان توست که وسوسهء بودن و ماندن را برایم معنا می کند.پس بمان تا همیشه,تا آخر دنیا....................

          آغوشت امن و آرامشم به وسعت دنیاست.  

000

چقدر دلتنگم

دلم تنگ است برای در کنارت بودن

دلم تنگ است برای خیره شدن در چشمانت

نازنینم نمیدانی که شبها تا سحر به یاد روزهایی که در کنار هم بودیم

 و درد دل میکردیم اشک میریزم

نمیدانی که دیداری دوباره در وجودم آتش عشقت را برانگیخته کرده است

نمیدانی چندین برابر از قبل به قلب مهربان و عاشقت وابسته شده ام

و باری دیگر عهد سوختن و ماندن را به تو دادم

هنوز رنگ چشمانت در خاطرم مانده و زنگ صدایت در گوشم زمزمه میکند

انتظار به پایان رسید و تو را از نزدیک تماشا کردم

 و به محبتت آمیخته شدم

ای پاکترین احساس به یادت آنقدر از اعماق وجود اشک خواهم ریخت

 تا تو را دوباره ببینم و تو را باری دیگر در آغوش بکشم

 و باری دیگر دستان گرمت را بفشارم و با همان دستها صورتم را نوازش دهی

نمیدانی که چقدر دلتنگم عزیزم 

چقدر دلتنگم

442

 

به یاد بیار ........

 

وقتی دلتنگ شدی به یاد بیار کسی رو که خیلی دوست داره

وقتی ناامید شدی به یاد بیار کسی رو که تنها امیدش تویی

وقتی پر از سکوت شدی به یاد بیار کسی رو که به صدات محتاجه

وقتی دلت خواست از غصه بشکنه به یاد بیار کسی رو که توی دلت یه کلبه ساخته

وقتی چشمات تهی از تصویرم شد به یاد بیار کسی رو که حتی توی عکسش بهت لبخند میزنه

وقتی جایی نشستی که کنارت خالی بود به یاد بیار کسی رو که توی آغوشت جا میگرفت

وقتی به انگشتات نگاه کردی به یاد بیار کسی رو که دستاش همیشه بین دستات بود

وقتی شونه هات خسته شد به یاد بیار کسی رو که هق هق گریش اونها رو می لرزوند

75

 

زندگی

زندگی را دریاب ...که زندگی حبابی بیش نیست .

با زندگی عطوفت نما ... که زندگی عطش کویری بیش نیست.

زندگی را به فردا واگذار مکن ... که دقایقی بیش نیست .

به زندگی بنگر با چشم دل ... که زندگی نقاشی بیش نیست .

زندگی را به خاطر بسپار ... که زندگی خاطراتی بیش نیست.

زندگی در غربت و سیاهی ... سرابی بیش نیست.

زندگی را انگونه که دوست داری نخواه ... که حسودی بیش نیست.

زندگی تو را به دور دستها می برد ... رویای خوشی بیش نیست.

زندگی را در انبوه گلهای دشت بیاب ... که زندگی شقایق عاشقی بیش نیست.

زندگی درک زیبایی گلهاست

قلب شکســــــــــــــته

سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت ...

هوا دلگیر

      درها بسته

             سرها در گریبان

                       دستها پنهان

                    نفسها ابر

                               دلها خسته و غمگین

             درختان اسکلتهای بلورآجین

زمین دلمرده  

                سقف آسمان کوتاه

غبار آلوده ، مهر و ماه

زمستان است ....


گذشته های خیلی دور فکر میکردم که شکستن قلب فقط برای عاشقای دل شکسته پیش میاد

فقط عاشقها هستند که فکر میکنند قلبشون شکسته و صدای شکسته شدن قلبشون به عرش خدا رسیده

ولی بعدها متوجه شدم که نه....

واقعا میشه که قلب آدم بشکنه و این هم مثل هزاران هزار درد و مرض دیگه است که دست از سر بنی بشر بر نمیداره

شکسته شدن قلب و احساس درد شدید در قفسه ی سینه ... چیزی شبیه به سکته با درد خفیف تر

و جالبتر اینکه  کسانی بودند که به خاطر شکسته شدن قلبشون جونشون رو از دست دادند...

حیف که من از مباحث پزشکی خیلی سر درنمیارم

 ولی فکر میکنم قلب من هم  شکسته باشه و دردش رو احساس کرده باشم....

راستی شماچطور..... تا بحال قلبتون شکسته؟؟؟

 

****************

انتظار

می نویسم تنها  برای منتظرانی که به انتظار روزهای شیرین مانده اند و ناامید نیستند از بدست آوردن آنچه میخواهند .... همچون خاری که به انتظار نشست و ....

به راستی که انتظار چه زیباست...چه زیباست آن چشمانی که هر روز چشم به راه معشوق می ماند

 و چه پاک و مقدس است آن دلی که هر لحظه برای معشوق بتپد

زندگی آن لحظه ای است که منتظری خود رادرزیر سایه ی معشوق بیابد،معشوقی که تمام هستی اش تنها با وجود او معنا پیدا می کند.

معشوقی که نام قشنگش کبوتر دل را دیوانه وار به شوق پرواز در می آورد.

و اما چه سخت است
که تو از همه چیز برای او بگذری ولی او همه آنها را نادیده بگیرد.
و چه  سخت است که کسی را دوست داشته باشی ولی نتوانی به زبان بیاوری عشقت را.....


 

 ****************************************

 

 

 

شیرینی انتــــــــــظار

غنچه ازخواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحم که آمد نزدیک
گل مغرور ز وحشت پژمرد
لیک ناگاه!
خار در دست خلید و گل از مرگ رهید !
صبح فردا خار با شبنمی از خواب پرید!
گل صمیمانه به او گفت سلام
خار صمیمانه به او گفت: علیک!

 

می خندم

می خندم تا نگویند این مرد دیوانه است
می خندم تا نگویند
این مرد بی روح است
می خندم تا نگویند
این مرد عاشق است
ولی که میداند این
این مرد خندان در دل...
چه معصومانه می گرید و میداند که نمی تواند
راز دل خود را به کسی بگوید
پس می خندد ...

 

گناهــــم چیست؟؟

گناهـــــــــم را نمیدانم تقاصم را سبک تر کن

                مرا اینگونه آزردن خـــــــــــدا را خوش نمی آید

                          بگو جانا گناهــــم چیست که اینگونه سزاوارم؟؟

                                     که هر شب خون دل خوردن خدا را خوش نمی آید

 

خدایا چگونه میتوان بهتر زندگی کرد ؟؟؟
چگونه می توان گذشته  را بدون هیچ تأسفی پذیرفت؟؟.

چگونه می توان تهمت را نادیده گرفت؟؟

چگونه می توان به راحتی زمان حال را گذراند و بدون ترس برای آینده آماده شد؟؟

آینده ای پر از دروغ و افترا

چگونه می توان ایمان را نگه داشت و ترس را به گوشه ای انداخت؟؟

چگونه می توان شادیها را باور کرد و هیچگاه به باورها شک نداشت؟؟

چگونه ....

چگونه....

 

گـــــــــره کـــــــــور

 

کلاف سر در گم سرنوشتم را گره کوری زدند که حتی برای لحظه ای باز نخواهد شد

دیروزترها مسیر قصه هایم جاده ای بود تا به خورشید پاکیها و مهربانیها

و امروز بیراهه ای است به شوره زار تردید و بدگمانی

ازهمه ی داشته ها و نداشته هایم دل کندم.... خسته به کوره راه زندگی رسیده ام

نه راهی به پشت سر دارم و نه راهی در پیش رو

نه آغازی برایم مانده و نه به پایان رسیده ام

خدایا یاری ام کن تا گره کور زندگی را بگشایم و در این بیراهه هستیم را نبازم


 

تردید در زندگی

شاید ناخواسته است...... دست خودم نیست

باور کنید دلم نمیخواهد با سایه ای از شک و تردید به کوچکترین حرکات دیگران بنگرم

و شاید این تردیدها ناشی از حساسیت بی حد من است

نمیدانم....

ولی آنچه که میدانم این است که همیی شک و تردیدها ناخواسته بر تمام زندگی ام چیره شد

و شد.... آنچه که نباید میشد

 

و خدایی که همین نزدیکیســـت

حکایت  من  حکایت مردیست که دستانش را بسوی آسمان دراز کرد و گفت :

 خدایا سلام ،امشب میخواهم اندکی با تو صحبت کنم ، امشب به کسی برای شنیدن نیاز

 دارم ،به کسی برای گوش دادن به نگرانیها و ترسهایم ؛

خدایا تو خود شاهدی که به تنهایی نمی توانم ، از تو می خواهم تا خانواده ام را در پناه خود حفظ کنی و

علیرغم سرنوشتی که برایشان رقم زده ای زندگیشان را پر از اطمینان و اعتماد نمایی

تا بدون ترس و واهمه ای با لحظه لحظه زندگیم روبرو شوم .

" خدایا از تو سپاسگزارم که به حرف هایم گوش دادی . شب بخیر . دوستت دارم "

آنگاه زمزمه کرد : خدایا بامن حرف بزن ، سینه سرخی آواز خواند ، اما مرد نشنید؛  پس دوباره گفت :

 خدایا با من حرف بزن و آسمان غرشی کرد اما بازهم مرد نشنید .

به اطراف نگاهی انداخت و گفت :

خدایا بگذار تا تورا ببینم وستاره ای در آسمان روشن تر شد و چشمک زد، اما مرد ندید و فریاد زد :

خدایا معجزه ای به من نشان بده ؛ نوزادی متولد شد اما مرد متوجه نشد .

در نا امیدی گریه سر داد و گفت :

خدایا مرا لمس کن ، بگذار بدانم که در اینجا حضور داری  ؛ پروانه ای روی شانه هایش نشست اما او آنرا دور کرد .

مرد فریاد زد : به کمکت نیاز دارم ؛ و نامه ای دریافت کرد پر از خبرهای شاد و امیدوار کننده اما او آنرا خواند و به کناری انداخت و از آنجا دور شد ...

خدا در همین جا ست... همین نزدیکی هاست.... در همین چیزهای به ظاهر ساده و بی اهمیت

اما ممکن است که نعمت های خدا آنطور که منتظرش هستیم بدستمان نیاید.....

 

 

حدیثم را نمی دانی

حدیثم را نمی دانی تمام مردم این شهر می دانند

ز هرکس نام من پرسی به هرکس نام من گویی

سری جنباند و گوید ولش کن مرد بدنامی است

حدیثش از همه رنگ است رفیق باده و بنگ است

ولی با این همه ناپاکی و بی باکی ما

شبنم صبح خجل می شود از دیدن ما

ای کاش ...

بیاد بوی دستهایت می گریم

ای کاش معلم هندسه بودم تا به تو اثبات می کردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم می گذرد.

ای کاش معلم جغرافیا بودم تا به تو می فهماندم که خوش آب و هواترین نقطه آغوش گرم توست.

ای کاش معلم دینی بودم تا که اثبات می کردم که تو را دوست دارم و فقط تو را می پرستم.

ای کاش معلم شیمی بودم تا وجودم را با وجودت چنان حل می کردم که توسط فرمولی از هم تجزیه نشود.

ای کاش معلم تاریخ بودم تا تمام درهای قلعه های شاهنشاهی را به روی تو باز می کردم.

ای کاش معلم عربی بودم تا که ندای اَنا نَجیبُکَ را سر می دادم.

ای کاش معلم ریاضی بودم تا خوبی را در خوشبختی ضرب می کردم و جدایی را از هم کم می کردم.

ای کاش معلم انگلیسی بودم تا که فریاد می زدم I Love You

ای کاش...

نمی دانم چه حکمی است ...

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
همیشه در بچگی دختر ها عاشق عروسک ها می شوند

و پسر ها عاشق مردهای غول پیکر !!!

اما نمی دانم چه حکمتی است وقتی که بزرگ می شوند: 

دختر ها عاشق مردهای غول پیکر می شوند

و پسر ها عاشق عروسک ها.