برایت بارها باید بگویم....

برایت بارها باید بگویم که در رگهای من جاری شدی چون خون که از من ساختی بار دگر مجنون. شاید از شکوه عشق خانمانسوز برایت بارها باید قسم یاد کرد برایت بارها باید سر سجده فرود آورد. شاید!

ز دست تو به تاریکی کوهستان غم باید سفر کرد به دنبال تو تا خورشید باید رفت به پیش پای تو شاید که چون یک مشت خاک بی بها گردم برای قلب تو شاید خدا گردم نمی دانم که در جای نگین تاج زرین کلاهت جای میگیرم و یا در زیر پاهای تو بی رحمانه میمیرم. شاید!

نمیدانم که بعد از سال های سختی و دشوار که بعد از روزهای گرم و شیرین زمان مردنم آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد و یا این آرزو در نطفه میمیرد. شاید!