قصه دل

 

 

امشب کنار پنجره تنه نشسته ام
تنها تر از همیشه در
اینجا نشسته ام.
دور از منی یاد عزیز تو با من است

دور از تو با خیال تو
تنها نشسته ام.
ای شب! مپای دیر رها کن مرا که من

بیدارم و به خاطر فردا
نشسته ام

 

 

هرگز این قصه ندانست کسى
آن شب آمد به سراى من خاموش نشست
سر فرو داشت نمى گفت سخن
نگهش از نگهم داشت گریز
مدتى بود که با من بر سر مهر نبود
آه این درد مرا مى فرسود
گریه سر دادن و در دامن او
هاى هایى که هنوز
تنم از خاطره اش مى لرزد
در کنارم بنشست بوسه بخشید به من
بر سرم دست کشید
لیک مىدانستم مدتى است
دل او با دل من سرد شده است