مرگ من

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای امروزها دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم مرمر های زرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد و درد

می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارق از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشم های نا شناسی می خزند
روی کاغذ ها و دفتر های من