سرنوشت

با تو تا انتهای خط سرنوشت.

چه خوشایند است رقص قلم بر صفحه ی احساس

چه زیباست نقش تو را ترسیم کردن بر آسمان خیال!

زیبا ترین سلامها بر تو باد ای عشق من ! دوستت دارم حتی از

خورشید و ماه بیشتر. حتی از زندگی و جوانه های سبز بیشتر.

یادت هست غروبهای باران و عشق را و من که عمق عشقمان را

می سنجیدم در نگاهت!

یادت هست خنده ها را در مشت می گرفتیم و می پاشیدیم بر

لبها یمان !

ولی اینک منم و تنهایی و غروبهایی که خیس می خورم در

یادت .دلم در سینه احساس غریبی میکند بهانه میگیرد و تو را می

خواهد. تو نیستی و بجز خوشبختی همه چیز اینجا هست ! می

نویسم...... امشب نیز چون تمام شبها دلم هوایت را کرده. با تو دنیا

را جور دیگری می بینم . درود بر تو که پرواز را به پرنده ها آموختی.

کلمه ای بودم ساکت و دلتنگ در طبقه ای از آسمان . تو از پشت

پنجره ای ازلی نگاهم کردی و من غزلی شدم بر لبان هستی.

ثانیه به ثانیه تیک تا ک های قلبم طنین صدای تو را منعکس می

کند . هرچه می خواهم تو را فراموش کنم قلبم باطریش را شارژ

می کند. به من بگو چگونه می توانم رها باشم وقتی که قلبم با من

 بازی می کند.

من منتظرتم آیا این برای اومدنت کافی نیست ؟

می خواستم زیبا ترین کلام را برایت بنویسم اما احساس واقعی من

 

در کلام نمی گنجد پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن

زیباست پس صادقانه می گویم :

" دوستت دارم ."

دلم را صادقانه پیشکشت می کنم تا باور کنی وسعت هر فاصله

ای به امید وجود تو کوتاه می شود. بهترین صدای زندگی ام تپش

قلب توست.

پرسید بخاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام

وجودم داد بزنم بخاطر تو.بهش گفتم بخاطر هیچکس . پرسید بخاطر

چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم می خواست فریاد بزنم بخاطر تو .

با یک بغض غمگین ازش پرسیدم : تو بخاطر کی زنده هستی ؟ در

حالی اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی که

بخاطر هیچکس زنده است.

" بی تو هرگز با تو عمری "

با قلبی سرشار از عشق پیش میروم


منتظرم یه قاصدک از تو خبر بیاره

یه قاصدک که با خودش عطر تن تو داره

بیاد و همراه خودش تو این شبای گریه

خورشید چشمای تو رو تو ایینه ها بذاره

بودن تو مث نفس نبودنت مث مرگ

بی تو یه برگ زخمی ام اسیر دست تگرگ

یه نیمه جونم توبیا که ازتو جون بگیرم

یه بی نشونی که میخوام ازتو نشون بگیرم

تو مث یک معجزه حقیقی

 تو لحظه های بیم و ناامیدی

که در غروب آخرین دقایق

از آسمون به داد من رسیدی

من آخرین امید این نگاه و

به لحظه امدن تو بستم

بیا که در نهایت صداقت

منتظر آمدنت نشستم


زندگی شیرین است نه به شیرینی حقیقت

حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی

جدایی سخت است نه به سختی تنهایی




عاقبت میریزه اشکاش

                     چشمی که چشمی رو گریوند

نمیتونه که نلرزه

                    دلی که دلی رو لرزوند


چشم‌ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.

واژه‌ها را باید شست

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

چترها را باید بست.

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.

رخت‌ها را بکنیم:

آب در یک قدمی است.


مرا به یاد آور در تنها ترین لحظه های زندگی ام. ...


شنیده بودم شیشه ها احساس ندارند اما وقتی که روی شیشه بخار

 گرفته نوشتم دوستت دارم ، آرام آرام گریست


وقتی دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرا گریه میکنم

                                     پس هر وقت بارون بارید بدون دلم برات خیلی تنگ شده


شیرین و فرهاد:

گفتم تو شیرین منی؛

 گفتی تو فرهادی مگر؟

 گفتم خرابت میشوم؛

 گفتی تو آبادی مگر؟

گفتم ندادی دل به من؛

گفتی تو جان دادی مگر؟

گفتم ز کویت میروم؛

گفتی تو آزادی مگر؟

گفتم فراموشم مکن؛

 گفتی تو در یادی مگر؟

گفتم خاموشم سالها؛

گفتی تو فریادی مگر؟

 گفتم که بربادم مده؛

گفتی که بر بادی مگر؟


وقتی که بارون مییاد

                هر چند تاقطره بارون  که تونستی بگیری

                همون قدر منو  دوست داری

               وهر چند تا که نتونستی من تو رو دوست دارم.


گریه کردم ، گریه کردم ، اما دردمو نگفتم

 تکیه دادم به غرورم ، تا دیگه از پا نیفتم

        چه ترانه بی اثر بود ، مثل مشت زدن به دیوار 

 

  اولین فصل شکستن آ خرین خدا نگهدار.

 


شب رفتنت عزیزم ، هرگز از یادم نمیره

     واسه هر کی که میگم قصه اش رو آتیش می گیره

     شب رفتن تو یا سا ، دلمو دلداری دادن

   اونا عاشقن ولی کن ، تنها نیستن که ، زیادن

    سر نوشت ما یه میدون ، زندگی ولی یه بازی

    پیش اسم ما نوشتن ، حقته باید ببازی!!!

 شب رفتن تو غربت ، جای اونجا ، اینجا پیچید

دل تو بدون منظور رفت وخوشبختیمو دزدید

شب رفتن تو دیدم ، یکی از قناریها مرد

فرداش اما دست قسمت ، اون یکی رم با خودش برد .

 

 


از زبان یک دانشجو بشنویید

از صفر من تا بیست تو، راهی به جز تقدیر نیست ، دلخوش به استادم نکن،حذف

      اضطراری دیر نیستمن غایبم یا در سکوت ، تو حاضر و در گفتگو ، من غافل از

      استاد ودرس، تو مینویسی موبهمو با جزوه وفرمول بیا ، تا پاس کنم یه واحدی ،

      چیزی نخواندن بهتر از ، یک شب تلاش بی خودی با عشق در دانشکده جایی

       برای درس نیست البته ترم هفت و هشت دیگر مجال ترس نیست .

   دانشجو گر عاشق شود             بی پرده مشروط می شود  .


تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست

            

    وعهدهایی که کسی آنها را نبست  

                 

    تقدیم به چشمهایی که در راه ماندند

 

    و دل هایی که آنها راراندند   

 


گفتم شاید ندیدنت از خاطرت دورم کنه

                                                                                                        

دیدم ندیدنت میتونه که کورم کنه

 

گفتم صدات نشنوم شاید که از یادم بری

               دیدم توگوشم جزصدات نیستش صدای دیگری


 

تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست :

 

 

دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس آنهارا روی کاغذ

کشید . آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه

قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی نگاهی پر

 معنا به خط دومی کرد وگفت: ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .

خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت : ما میتوانیم خانه ای داشته

باشیم در یک صفحه دنج کاغذ ... من روز ها کار میکنم . میتوانم خط

کنار یک جاده متروک شوم یا خط کنار یک نردبان . خط دومی گفت: من

هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم . یا خط کنار

 یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک وخلوت ، چه شغل شاعرانه ای

... در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ گاه به هم نمیرسند.

وبچه ها تکرار کردند ..... !!!!!!!

                      چه سخت است دوست داشتن وبه هم نرسیدن.