برای تو ( افسانه )

 

برای تو

من به هوای کوی تو همسفر صبا شدم

همسفر صبا شدم من به هوای کوی تو

فدای خاک پای تو بی دل و بی نشان شدم

بی دل و بی نشان شدم فدای خاک پای تو

خسته ی این ریای تو قصه ی هر زبان شدم

قصه ی هر زبان شدم خسته ی این ریای تو

عشق منو جفای تو پیر کدامیک شوم

پیر کدامیک شوم عشق منو جفای تو

شاه خود و گدای تو شهره به شهر خود شدم

شهره به شهر خود شدم شاه خود و گدای تو

آن دل و جان برای تو ز عشق تو رها شدم


می رسد روزی که بی من زندگی را سر کنی , مرگ عشق را باور کنی ,

میرسد روزی که تنها در کنار عکس من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی...

ز عشق تو رها شدم آن دل و جان برای تو


ترانه ای ماندگار

بردی از یادم دادی بر بادم

با یادت شادم

دل به تو دادم فتادم به غم

ای گل بر اشک خونینم مخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن

کی آیی به برم ای شمع سحرم

در بزمم نفسی بنشین تاج سرم

تا از جان گذرم

یا به سرم نه جان به تنم ده چون

به سر آمد عمر بی ثمرم

نشسته بر دل غبار غم ز آن که من در دیار غم

گشته ام غمگسار غم

امید اهل وفا تویی نرفته راه خطا تویی

آفت جان ما تویی

بردی از یادم دادی بر بادم


مرا ببخش

اگر این دفترم را هم تمام کنم چه میشود؟

هیچ , همچنن میان این دیوارهای پوسیده خواهم ماند.

شعرهایم را هم انگار تو دیگر دوست نداری . مرا ببخش , دلم هنوز تنهاست , تنها.

کاش میشد از این یاس و اندوه رهایی یافت .

کاش میتوانستم دوباره امید را به ساقه ی نیمه جان نیلوفری که در دلم ریشه دارد پیوند بزنم


***آموخته ام که هرچه اتفاق افتد یا هرچه امروز بدیمن باشد , زندگی میگذرد و فردا روز بهتری خواهد بود

***آموخته ام که در مورد سه چیز " یک روز بارانی / کیف گم شده و چراغ های درخت کریسمس " میتوانی ساعتها با کسی هم صحبت شوی.

***آموخته ام که بدون توجه به روابط فعلی با والدینت , بعد از آنکه برای همیشه با زندگی وداع گفتند , دلتنگشان خواهی شد.

***آموخته ام که " زنده بودن " و " زندگی کردن " با هم بسیار متفاوت هستند.

***آموخته ام که زندگی هراز گاهی یک شانس دومی جلوی پایت می گذارد.

***آموخته ام که هرگاه با دل زلال و روشن تصمیمی گرفته ام , تصمیم درستی بوده است.

***آموخته ام که حتی وقتی در بیماری و رنج به سر می برم , تنها من نیستم.

***آموخته ام که همه دست نوازشگر را دوست دارند , پس دست نوازشگر خود را از کسی دریغ نمی کنم.

***آموخته ام که هنوز چیزهای زیادی باید یاد بگیرم.

***آموخته ام که مردم آن چه را که از تو شنیده اند یا در حقشان انجام داده ای فراموش میکنند ,

اما هرگز احساسی را که در دلشان برانگیخته ای از یاد نمی برند..


صدای پای تو

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هر چه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دو بیتی , صد غزل دارم و حتی یک بغل

شعرهای خوب یغمایی تمامش مال تو

ضرب آهنگ غزلهایم صدای پای تو

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

باز هم بیت بد پایان شعرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو


مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا

تو مهی مث حقیقت , مهربونی مث رویا

چه قدر تازه و پاکی , مث یاسای تو باغچه

مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه

تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر

مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر

تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر

تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر

مث برق دو تا چشمی تو یک قاب شکسته

مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته

مث اون مهمون خوبی که می آد آخر هفته

مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته

مث پاییزی و لیکن پری از گل های پونه

مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه

تو مث چشمه آبی , واسه تشنه تو بیابون

تو مث آشنه تو غربت, واسه عاشق مجنون

تو مث یه سر پناهی , واسه عابر غریبه

مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه

چشمه چشمانی نازت , مث اشک من زلاله

مث زندگی رو ابرا , بودنت با من محاله

یه روزی بیا تو خوابم , بشو شکل یه ستاره

توی خواب دختری که هیچکس و جز تو نداره

تو یه عمر می درخشی , تو یه قاب عکس خالی

اما من چشمام رو دوختم به گلای سرخ قالی

تو مث بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا

بی خبر رفتی و خواستی بمونم تنهای تنها

تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی

مث شاگردای اول , کمی مغرور و نجیبی

دل تو یه آسمونه , دل تنگ من زمینی

میدونم عوض نمی شی , تو خودت گفتی همینی

تو مث اون کسی هستی , که می ره واسه همیشه

التماسش میکنی که بمون , اون میگه نمی شه

مث یه تولدی تو , مث تقدیر , مث قسمت

مث الماسی که هیچ کس , واسه اون نذاشته قیمت

مث نذر بچه هایی , مث التماس گلدون

مث ابتدای راهی , مث آینه مث شمعدون

مث قصه های زیبا , پری از خوابای رنگی

حیفه که پیشم نمونن , چشای به این قشنگی

پر نازی مث لیلی , پر شعری مث نیما

دیدن تو رنگ مهره , رفتن تو رنگ یلدا

بیا مث اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد

دید یادش داره میره , موندش و صرف نظر کرد


درخواست های من از خدا

از خداوند خواستم تا دردهایم را التیام بخشد ,

خداوند پاسخ گفت :

مخلوق خوب من ! هر دردی را درمانی است و این تویی که باید درمان دردهایت را بجویی .

از خدا خواستم تا جسم فرزند ناتوانم را توانایی بخشد ,

خداوند پاسخ گفت :

آفریده ی من ! آنچه که باید تکامل یابد روح اوست , جسمش تنها قالب گذراست .

از خدا خواستم تا به من صبر عنایت کند ,

خداوند پاسخ گفت :

بنده قدرتمند من ! صبر حاصل سختی است , عطا شدنی نیست , بلکه آموختنی است .

از خدا خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد ,

خداوند پاسخ گفت :

نازنینم ! من به تو موهبت بسیار بخشیدم , شاد بودن با خود توست .

از خدا خواستم تا رنجم را کاستی دهد ,

خداوند پاسخ گفت :

مخلوق صبورم ! بهای رنج تو دوری از دنیا و نزدیکی به من است .

از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد ,

خدا پاسخ گفت :

پرورش روح تو با تو اما آراستن آن با من .

از خدا خواستم تا از لذایذ دنیا سرشارم سازد ,

خداوند پاسخ گفت :

من به تو زندگی بخشیدم , بهرمندی از آن با تو .

از خدا خواستم تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد ,

اشرف مخلوقات من , بالاخره دریافتی که از من چه بخواهی :

به خاطر داشته باش که در مسیر عشق ورزیدن به من , به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید