دل

آن زمان ، از شاخسار ترد سیب
نو بهار مهر و شادی می دمید .
 از زمین زنده ، آوند گیاه
 خون گرم زندگانی می مکید .

شوق پنهانی به دل می آفرید
باد نمنک بیابان های دور ،
 ذره هایش در مشامم می نشست
بوی زن می داد و بوی خون شور .


طعم سوزان سحرگاه سپید
 درد را می کشت و شادی می فزود .
 نور نیروبخش خورشید بلند
 خواب را از پلک چشمان می ربود .


روز بود و روز بود و روز بود .
خستگی در دستهایم مرده بود .
 تیرگی در کوچه ها جان می سپرد
 روز ، شبها را به یغما برده بود .

هر نگاهی خوشه یی از نور بود .
 هر تنی ، سرشار خون زیستن .
 چون خلیجی پیش می رفت آن زمان !
 هر هوس در پهنه ی احساس من .


دستها با دوستی پیوند داشت .
 عشق بود و شادی و مهر وصفا .
هستی ما ، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها ، در گام ها .


 این زمان ، از راه می اید بهار ،
 خسته گام و نیمرنگ و ناشناس .
 من ندانم باز هم باید گشود
 دستها را از پی حمد و سپاس ؟


دوست داری بگم می خوام هر روز صبح با صدایی تو

بیدار بشم بعدش بگم با ساعت بودم ....

دوست داری بگم چرا رفتی بی معرفت اونم حالا

بعدش بگم با برق بودم ....

دوست داری بگم هر جایی که باشی پیدات میکنم

بعدش بگم با دسته کلیدم بودم ....

دوست داری بگم دوستت دارم بعدش بگم

نه ٫ نه ٫ نه ٫ این دفعه دیگه با خودتم ٫ با خود٫ خودت

تو فقط لیاقت دوست داشتن رو داری عشق من ...

نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن/ تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن/ نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن/ عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن/ الهی بشکنه اون دل سیاتون/ نمونه دیگه هیچ کسی باهاتون/ خدا اون روز و بیاره که ببینم/ افتادید به دست و پای عاشقاتون/ الهی یه روزی بی صدا بمیرید/ نخونه هیچکی فاتحه براتون

 

اجازه هست خیال کنم تا آخرش مال منی؟ خیال کنم دل منو با رفتنت نمی شکنی ؟اجازه هست خیال کنم بازم می آی می بینمت ؟ با اون چشمای مهربون دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت غزل بگم برای تو با اتکا به عشق تو تو زندگی برم

 

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست ، گاه سکوت است و گاه نگــــــاه

 

ای کاش اشک بودم تا از چمانت زایده می شدم در گونه هایت زندگی می کردم ودر لبانت می مردم****

 

در آن لحظه ی پر شور دل من با چه اسراری ترا خواست و من میدانم چرا خواست و میدانم که پوچ هستی واین لحظه هایی که نامش عمر و دنیاست اگر تو باشی با من ، خوب و جاویدان و زیباست

 

عاشقت خواهم ماند..............بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت ................بی آنکه بگویم . درد دل خواهم گفت............بی هیچ کلامی . گوش خواهم داد ....................بی هیچ سخنی . در آغوشت خواهم گریست.......بی آنکه حس کنی . در تو ذوب خواهم شد ...........بی هیچ حرارتی . این گونه شاید احساسم نمیرد

 

مهم این نیست که تو اَد لیست مسنجرمون چند نفر اَدد شدن. مهم اینه که تو قلبمون فقط 1 نفر ادد شده باشه که با هم آن بشیم، باهم آرشیو زندگی رو دوره کنیم و با هم آف بشیم. امّا باید یادمون باشه پسورد دوستیمون رو جوری بسازیم که کسی نتونه هکمون کنه

 

 

در داداگاه عشق ....قسمم قلبم بود و وکیلم دلم......و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان.....نامم را بلند خواندو گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد....پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ.....کنار چوبه دار از من خواستن تا اخرین خواسته ام را بگویم.......ومن گفتم به تو بگویند که......دوستت دارم

 

 

عشق باز این ترانه ها را عشق است رخش سرخ بادپا را عشق است ***************** عشق درگیر غروب درداست بازهم طلوع ما را عشق است **************** آی از خانه زخم و گریه غربت بغض گشا را عشق است ***************** آی از آب وهوای بی عشق بادبان ناخدا را عشق است **************** اهل بی مرزترین دریا باش آی اهل همه جا را عشق است **************** از غزل باختگان می ترسم شعرهای بی هوا را عشق است ***************** ای قشنگ سازها آوازها روزهای بی عــــزا را عشق است

 

هیچوقت کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست نده همیشه سعی کن غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی

 

اگه تونستی پر کلاغ ها رو سفید کنی برف رو سیاه کنی یه بوسه به آتش بزنی یه نفس عمیق زیر آب بکشی اون موقع من می تونم تو رو فراموش کنم

 

 

نه!نرو!صبر کن قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم .....صبر کن سکه بیندازیم اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل


مرگ رویاها

به زمین پست

به اسارتم

به ادمها

به رویای اعتماد

به خیانت که تنها

 لیاقت این ادمهاست

به زنجیرهایم

به بی بال و پری ام

به کدامیک ؟

از دل شکسته ام

از پای بستگی ام

از لودگی و خوشباوری ام

از دل حالا سیاه شده ام

از مرگ

از ترس ادمها

از حماقت و لجاجت خودم

از اصرار من

از انکار ادمهای فراموشکار

تا مرز جنون

تا مرز اوارگی و بیچارگی

تا مرگ

تا سپیدی و سرعتش

تا دوباره زنده شدن

تا دوباره مردنم

تا رنج

تا امید

تا حیرتم

تا حسرتم

تا تحقیر دوباره ام

 

به کدامیک بیاندیشم ؟

از کدامیک ضجه بزنم و ناله سر دهم؟

تا کجا تا کجا جلو می روم ؟

 

من ادمم

روی زمین پست

نه این زمین پاک و منزه است.

این ادم ناچیز حتی لیاقت بودن از خاک را ندارد

تنها سزاوار خیانت است

تنها سزاوار رنج کشیدن است

من ادمم

من هرگز به شکستن دلی راضی نبوده ام

اما سزاوار بدبختی ام

من ظالم نبوده ام پس

سزاوار مظلوم بودنم

من بنده ام

سزاوار زندگی ام

کاش سزاوار مردگی باشم

کاش همین زمین پست به مکیدن لاشه ام مایل باشد

دیگر اسمان نمی خواهم

دیگر یار وفادار نمی خواهم

دیگر بال و پر پریدن نمی خواهم

دیگر دل دریایی نمی خواهم

می ترسم

می جنگم

خیانت می کنم

مثل همه ادمهای لایق به خیانت

مرگ می خواهم

مرگ اسمانی نمی خواهم

دل پاک و یکدست نمی خواهم

مرگ می خواهم

رهایی می خواهم

اسارت جسمم در زمین می خواهم

مور و مار و گور می خواهم

دیگر انسان نمی خواهم

دیگر انسان نمی مانم.


بخوانم

 اگه روزی رسد دستم به دامانت

کنم جان را به قربانت

ولی بی لطف و احسانت چگونه...؟

شوم نا خوانده مهمانت چگونه...؟

تو معبود منی بگزار تا در دل بگیرم

پناهم ده که بر سقف حرم منزل بگیرم

تو دریای ومن تنها غریق مانده در باران

تو فانوس رهم شو تا ره ساحل بگیرم

در این بازار بی مهری به دیدار تو شادم

که شادم کن که سوز غم بایم از حض نهادند

تومی گفتی صدایم کن به روز سینه هر شب

صدایت می کنم اما رسی آیا به دادم

کمک کن تا ابد تنها به تو عا شق بمانم

به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم


قلبم را به درد هجر سپردم ولی چه سود

 

گفته بودی که چرا مست تماشای منی

              

                  آنقدر مست که یکدم مژه بر هم نزنی

 

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

 

                 ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

 

خیالت شبانه بر سر بستر بیمناکم هجوم آورد

 

و خواب را برای همیشه از چشمان من ربود

 

و مرا همراه کرد با اشک سماء

 

ولی اشک من از فراق بود و اشک او از وصال

 

از وصال تپش قلب کوچک قطره به تازیانه ی باد

 

و تلالوء داغ عشقشان در پوسته ی رنگین رنگین کمان

 

و اشک من از دوری فاصله ها بود

 

از پس پرچین های بلند بین من و تو

 

از فراسوی تنهایی

 

تا همیشه در انتظارت خواهم ماند

 

طنین آرامش بخش زندگی من

 

 


خداوندا

دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا خداوند

 بسی غم در دلم آکنده و تنها و غمگینم

نمی آید کسی دیگر بگیرد

دست سردم را میان دست گرم خود

فشارد تا که شاید غم نخواهد تا مرا آزار دارد

نمی آید کسی دیگر

بگوید حرفی از جنس گل اطلس به این تنها به این بی کس

به این زندانی پر بسته مانده در قفس

نمی آید بگوید حرفی از جنس گل مهتاب به تنها به این بی تاب

دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا خداونا

 


ماه تنها بود

ماه تنها بود، منم

این همه به آسمان نگاه کردیم و ندانستیم

ماه نقطه آخر خط است

و این هوای کوچک

دل شوره هایمان را جا نمیدهد دیگر...

نمیدانم به جای کدامین واژه سکوت را جایگزین کرده ام و به جای کدامین غصه تمام

رنجها و دردها را در کوله بارم ذخیره کرده ام و با خود می برم، به هوای کدامین نگاه

و کدامین دیدار چشمهایم را بسته ام و در جاده ای بی سر و ته زندگی قدم می گذارم

تنها، در این تنهایی عمیقی که به اندازه همه تنهایی خدا عمیق است که حتی

دستهای فرشته های خدا هم به آن نمیرسد...!

این جا و آن جا

حالا تمام آن روزها روی دستمان مانده

و هیچ کس آن خیابان را تا انتها نرفت

این خنده گاهی بیخ گلویم را آنچنان می بندد که به بغض تبدیل می شود این روزها،

این روزهای که رابطه ها شده اند کاری و هیچ کس به فکر هیچ کس نیست، این

روزهای که دوستی ها و رفاقتها به طنابی پوسیده و کهنه می ماند، کاش کسی

میدانست که تقصیر کدامین ماه است که بدون اینکه ما بدانیم شب تو آسمان در کنار

ستاره تا صبح بزمی عاشقانه بر پا می کنند و ما خیره به آسمان تا صبح بیدار می

مانیم.


از عبور یه غریبه

سرگذشت روزگار، سوت کور یه غریبه

قصه بودن و رفتن تا ابد هم سفرم شد

وقتی آیینه پر شد از حضور یه غریبه

می گذرم از شب و باور می کنم

که تموم قصه هام پر از غمه

باز دوباره جای زخم بی کسی

روی قلبم چشم به راه من همه

می گذرم از تو که اون غریبه ای

اون که تنهاییمو زیر پا گذاشت

آینه قدیمی مو شکسته ام

تا ابد دل منو تنها گذاشت


 

فراموشی آسانی وای

 

فراموشی به این آسونیا نیست          امید من دلم از تو جدا نیست 

    می خوام تو یاد من عشقت بمیره          ولی از قلب من مهرت جدا نیست 

           دارم آتیش میگیرم از جدایی          ولی همیشه به فکر دل ما نیست 

      خدایا پس میون این همه دل          چرا حتی یکیشون باوفا نیست 

     همه ی دنیا میدونن این حدیثو 

    که آرامش برای عاشقا نیست


از رفتنت

دفترم را باز میکنم،اولین صفحه حکایت از رفتنت دارد

به صفحات دیگر نگاه میکنم،تمام صفحات دفتر از نبودنت،ازغم دوریت،از

چشم انتظاریم وازامیدبه بازگشت ات پر کرده ام

تنها یک برگ سفید باقی مانده،

برگی که برای آمدنت خالی گذاشته ام....


تنهایی

مانده ام درکوچه های بی کسی

سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مردم و خاکسترم روباد برد

بهترین یارم مرا از یاد برد.....


بی قرار

 

دیر گاهی است در این آشفته هوای دل من

 

روشنی خاموش است

 

مدتی چند است که آرامی خسته و مدهوش است

 

اندکی مهر در این بازار نیست

 

هر چه هست قشقرق پوچی است

 

عاشق نمایان رسوا چه غمگین شده اند

 

همدم تاریکی شب بی  سحر مرغابی ها

 

همره قاصدکی که جز خبر شوم ندارد همراه

 

چه تاریک شده بستر شب هایی که

 

تا دمی پیش پر از روز بودند

 

پر از بیداری

 

آغشته با همهمه ی شاپرکان کوچک

 

و سالار بال های کوچک سنجاقک ها

 

دشت شقایق ها شادان بود

 

و دل شهر پر از بیداری

 

تا جهان بود همه خوبی بود

 

اندکی پیش ستاره هر شب

 

همراه می شد با دل ماهی کوچک بستر حوض

 

و چه عشقی ساطع می کرد

 

به چشمان خیس کبوتر ها

 

دامن مهر سرا پا پر از خوشحالی

 

بی تابی ها را به یغما برده بود

 

هر چه بود،گرد خواب آلودی بر سر شهر نبود

 

غم بود،نه آنقدر که خوشی را گریزان کند

 

عشق پادشه دنیا بود

 

باغ ها از گل سرخ

 

جنس شب شیشه نبود رویا بود

 

دل ها مهتابی

 

قاصدک عاشق او

 

دهکده پر از راه بهشت

 

از پس رود عمیق دل شهر

 

الماس های عشق آمیز هویدا بود

 

نگرانی از کلبه ی عاشقانه ی ما حذر می کرد

 

آن وقت ها تو بودی

                         

 


غرق شده

دفتری از شعر و از عطر بهار

عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز


زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

عشق یعنی چشم خیس مست او


زیر باران دست تو در دست او

 

عشق یعنی ماتهب از یک نگاه


غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق


گرمی دست تو در آغوش عشق

عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "


تا سحر از عاشقی با او بخوان

عشق یعنی هر چه داری نیم کن


از برایش قلب خود تقدیم کن


عاشق تنهایی ام  که شدم فهمیدم

بهترین یار را جسته ام ........

یاری که

تنهایم نمیگذارد

و هیچ جا رد پایی از آن باقی نمیماند

نه بر سنگ فرشهای خانه ......

و نه بر کنج قلبی شکسته ........

تنهایی بی انتهایم همچون یاسمینهای خاطراتم

می پرستمت


ای ساکن سرزمین صدای بی ریایی:

قلب مرا، عشق مرا دزدیدی و هرگز تا به حال بر زبان نیاوردی آنچه را که در انتظارش هستم.

ناب و التیام بخش بود عشقی که به ارمغان آوردی اما نمی خواهم بگویم دوستت دارم!!!

ای کاش حد اقل می دانستی که به حد مرگ دوست دارم بدانم که در دلت چه میگذرد...

ای کاش دلت دریچه ای داشت تا خواهش میکردم و در میافتم حرف های ناگفته ی درونت را...

زندگی بیشترش سوختن است...درس آموختن است

زندگی انتظاری ست که انسان ز برادر دارد

زندگی زندانی ست که در آن بیشتر از زندانی زندانبان دارد

زندگی دِین بزرگی ست که بر گردن ماست

چون از همیشه عاشق ترم با من باش

چون آبروی عشق و می خرم با من باش...!

 
آفرید
 مرا بی یارو غم خوار آفریدند مرا بیمار بیمار آفریدند مرا با درد عشق سینه سوزی از اول بی پرستار آفریدند مرا دائم قرین رنج کردند چو گل در سایه ی خار آفریدند مرا چون مرغ خوشخوانی در این باغ گرفتار گرفتار آفریدند مرا لبریز محنت خلق کردند مرا از غصه سرشار آفریدند مرا در بزم گیتی مات ومبهوت نه سر مست ونه هوشیار آفریدند مرا از آمیزش امید ویآسی پی یک لحظه دیدار آفریدند 
 
گل نیلوفر
 

یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر

 تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر

می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده


شبها با دلی گرفته و چشمانی اشک آلود پشت پنجره به انتظارت می نشینم به یاد تو گل های باغچه را

 می بویم و دانه دانه مهره های تسبیح را به یادت لمس می کنم ، می مانم در فراغت ، آن قدر روی سجاده

گریه می کنم که خدای مهربان مرا به وصال تو برساند ، مرا در این قفس خاکی تنها مگذار