
به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پا می یفتم
به تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم
به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتن
حالا من موندم و اشک و بغض و اه و تک ستاره تو و من بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده
به تو گفتم قبل رفتنت اگه نباشی یک روز می میرم از پا می یفتم
به تو گفتم خودم و می کشم و پر می زنم تو اسمون بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم
به تو گفتم زنده ام با نفس خیال چشمات چشاتم تنهام گذاشتن
حالا من موندم و اشک و بغض و اه و تک ستاره تو و من بگو گفتم یا نگفتم بگو گفتم یا نگفتم
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده
مگه بهت نگفته بودم بی تو روزگار من تیره و تاره
حالا یادگار من بعد سفر کردن تو طناب داره
دیگه جون نداره دستام اخر قصه رسیده
عطر تو مثل نفس بود واسه این نفس بریده
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید باغ صد خاطره خندید عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام بخت خندان وزمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آمد تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فردا که دلت با دگران است
تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ندانم سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نگسستم نرمیدم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید ماه بر عشق تو خندید
یادم آمد که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از این کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم