گلدونای اطلسی توی حیاط خشکیده بی تو
رفتی و خنده رو هیشکی رو لبام ندیده بی تو
چشم تو با بی زبونی هی می گفت منو نمیخوای
خیلی وقته که تو حتی توی خواب من نمیای
جای خالیت توی خونه مث خاری به چشامه
هنوزم اسم قشنگت شب و روز حرف لبامه
از اون روزای خوب حالا برام چی مونده
همه فراق تو به دل غصه نشونده
من و یه خونه ی پر از خاطره ی تو
بیا که طاقتی به این دلم نمونده
جای خالیت توی خونه مث خاری به چشامه
هنوزم اسم قشنگت شب و روز حرف لبامه
ابرای پاره پاره خبر میدن بهاره
درخت یاس خونه گل میکنه دوباره
چشمای خسته ی من هوای گریه داره
کاشکی یکی بیاد و از تو خبر بیاره
جای خالیت توی خونه مث خاری به چشامه
هنوزم اسم قشنگت شب و روز حرف لبامه
گلدونای اطلسی توی حیاط خشکیده بی تو
رفتی و خنده رو هیشکی رو لبام ندیده بی تو
چشم تو با بی زبونی هی می گفت منو نمیخوای
خیلی وقته که تو حتی توی خواب من نمیای
جای خالیت توی خونه مث خاری به چشامه
هنوزم اسم قشنگت شب و روز حرف لبامه
دختر نازنینم ، دخترک مهربون
کشته منو با نگاش، خشکل شیرین زبون
صداش قشنگ و نازه ، مثل صدای سازه
می دونه که گل باغاست ، ناز می کنه فراوون
همش امیدم اینه بیاد پیشم بنشینه صداش برام تسکینه
راستی قشنگ و نازه ، ترانه و آوازه ستاره ی پروینه
همش امیدم اینه بیاد پیشم بنشینه صداش برام تسکینه
راستی قشنگ ونازه ، ترانه و آوازه ستاره ی پروینه
شبا وقتی ماه میاد تو آسمون خونه
صورت دخترکم انگار تو ماه پنهونه
وقتی ابرا می گیرن آسمون شبا رو
انگاری بسته خدا رو من در دنیارو
نمی دونه من شبا به انتظار می شینم
رخ زیبای اونو تو قرص ماه می بینم
همش امیدم اینه بیاد پیشم بنشینه صداش برام تسکینه
راستی قشنگ و نازه ، ترانه و آوازه ستاره ی پروینه
ام کی زد
طراحی خارجی :
ام کی زد یک سدان لوکس آمریکایی است که به نوبه ی خود سعی دارد با سایر خودروهای این کلاس رقابت کند .
چراغ های جلو این خودرو ظاهری نسبتا معمولی ولی زیبا دارند جلوپنجره ی آلومینیومی این خودرو که به صورت قرینه طراحی شده حاصل از اصالت یک خودروی آمریکایی دارد .
خطوط بدنه در طرفین کمی نرم تر طراحی شده ولی در قسمت میانی خودرو خطوط زمختی مشاهده میشود که به جلوپنجره ختم میشود .
در کل چراغ ها - آینه ها - خطوط بدنه و... به گونه ای طراحی شده اند تا ضمن نشان دادن اصالت یک لینکلن آن را مدرن نشان دهند و میتوان گفت که طراحان در این امر تا حدی موفق بوده اند .
طراحی قسمت عقب این خودرو به هیچ وجه جالب از کار درنیامده . چراغ های بسیار بزرگی که در قسمت عقب قرار گرفته اند بسیار بزرگتر از ابعاد مورد نیاز برای خودرو میباشند و به نظر میرسد که برای یک خودروی اس یو وی بوده اند و ناگهان از این مدل سر درآورده اند !!!
در این بخش میتوان لینکلن را یک خودروی قابل قبول و مناسب دانست خصوصا وقتی که آن را در مقابل اصلی ترین رقیبش یعنی مزدا۶ قرار میدهیم .
تجهیزات رفاهی و ایمنی :
ام کی زد با تحهیزاتی نظیر : سیستم انتقال قدرت به جلو یا دو دیفرانسیل - صندلی راننده و سرنشین با تنظیم ۱۰ گانه همراه با مموری - فرمان تلسکوپی - طرح چوب - ۶ بلندگو و شیشه بالابرهای اتوماتیک اشاره کرد .
البته میتوانید تجهیزات اضافه ای چون : سیستم صوتی ام پی ۳ با ۱۴ بلندگو و ۶۰۰ وات قدرت - مانیتور دی وی دی و چراغ های زنون از نوع ولتاژ بالا ( اچ آی دی ) اشاره کرد .
ام کی زد جدید علاوه بر تجهیزات ایمین فعال از ۸ ایربگ نیز سود میبرد . به گفته ی لینکلن این ایربگ ها جان راننده و سرنشینان خودرو تا حد امکان حفظ مینمایند و از وارد شدن ضربات به سر توسط شیشه یا سقف جلوگیری میکنند .
قیمت ام کی زد برای مدل پایه از نوع دیفرانسیل جلو ۲۹۸۹۰ دلار میباشد و مدل دو دیفرانسیل از ۳۱۷۶۵ دلار آغاز میگردد .
البته میتوانید تجهیزاتی را که در بالا نام برده شد به خودرو اضافه کنید . به طور مثال نصب مانیتور دی وی دی و سیستم ناوبری به تنهایی ۲۴۹۵ دلار هزینه دارد .
طراحی داخلی :
داخل این خودرو بیشتر به خودروهای کانسپت شباهت دارد تا یک خودروی تولید سری !
طراحان لینکلن با هوش و ذکاوت زیادی قطعات و اجزای کابین را در کنار هم قرار داده و ترکیب کرده اند . به گونه ای که حاصل کار طرحی زیبا و کلاسیک از کار در آمده است .
داخل این خودرو با الهام گیری از خودروهای دهه ی ۵۰ و ۶۰ میلادی طراحی شده به طوریکه دریچه های کولر و نشان دهنده ی کوچکی که در میان آن وجود دارد همگی یادآور آن خودروها هستند .
البته یک چنین طرحی ولی نه در این سطح در کرایسلر ۳۰۰ دیده شده ولی لینکلن به دلیل استفاده از قطعات فلز در کنار قطعات چوب که تقریبا همه جای کابین را پوشانده اند نه تنها ظاهری شکیل تر به خودرو داده بلکه با کمک فرمان ۴ شاخه ی این خودرو آن را بسیار اصیل تر نیز نموده است .
تکمه های کابین همگی در جای مناسبی نصب شده اند و از کیفیت و کارآیی لازم برخوردارند .
در کل طراحی داخلی لینکلن طرحی لوکس و فراتر از خودروهای این رده از بازار میباشد و اصولا ارزش پرداخت مبلغ بیشتر برای طرح چوب را داراست .
موتور و گیربکس :
ام کی زد از یک موتور ۶ سیلندر به حجم ۵/۳ لیتر و ۲۶۳ اسب بخار نیرو که در دور موتور ۶۲۵۰ به دست می آید استفاده میکند .
این موتور میتواند در دور موتور ۴۵۰۰ حداکثر گشتاور خود را که بالغ بر ۲۴۹ پوند فوت میباشد ارایه دهد .
جعبه دنده ی این خودرو از نوع ۶ سرعته اتوماتیک میباشد که از عملکرد مناسبی در کنار سیستم کنترل کششی برخوردار میباشد .
لاستیک های خودرو از نوع ۲۵۵/۷۰ آر ۱۷ میباشد .
میانگین پیمایش این خودرو به ازای یک گالن در مدل تک دیفرانسیل برابر ۲۷/۱۹ و برای مدل دو دیفرانسیل ۲۶/۱۸ میباشد .
پایان سخن :
لینکلن ام کی زد را حداقل باید یک مدل موفق بر روی کاغذ دانست که از گروه فورد عرضه شده . این خودرو میتواند نظر خریداران خودروهایی چون مزدا ۶ و فولکس پاسات را به خود جلب کند . ضمن این که خودروهایی چون کرایسلر ۳۰۰ و کادیلاک سی تی اس نیز از تیررس این خودرو دور نخواهند بود .
امروز میخوام درباره ی ولوو اس-۴۰ که یک خودروی سوئدی است مطلب بنویسم. امیدوارم من رو از نظراتتون محروم نکنید .
طراحی خارجی :
این خودرو از طرحی زیبا و جذاب در قسمت جلو بهره مند است . چراغ های اسپرت و زیبای این خودرو که تا حدودی خشن نیز مینماید به همراه رینگ های اسپرت با ابعاد مناسبی که در این اتومبیل وجود دارد شما را برای راندن این خودرو وسوسه میکند!
خطوط موجود بر روی بدنه در هماهنگی کامل با یکدیگر میباشند و در کل حالت خودرو رو به جلو میباشد .
ضمت این که این خودرو از لحاظ ابعاد بدنه نیز در رده خودروهای سدان نسبتا بزرگ جای میگیرد و از این حیث از جای کافی برای سرنشینان برخوردار است .
قسمت عقب این خودرو تا حدودی به محصولات اپل شباهت دارد ولی مشخصات بازر یک ولوو ی جدید در این خودرو کاملا مشهود است . ضمن این که ولوو از دیرباز به عنوان یک سازنده ی ایمن در سراسر دنیا شناخته شده بود . این خودرو نیز از این قاعده مستثنی نیست و از ایمنی بالایی برخوردار است .
طراحی داخلی :
درون این خودرو نیز همچون برون آن از طرحی ساده ولی زیبا بهره مند است . داشبورد ساده ی این خودرو با داشتن تعدادی تکمه در قسمت میانی داشبورد که کیفیت مناسبی نیز دارند و به صورتی منظم در کنار هم قرار گرفته اند و دریچه کولرهای خود به همراه پوشش آلومینیومی موجود بر بخش میانی داشبورد چهره ی مناسبی دارد .
البته قسمت راست داشبورد از پهنای زیادی برخوردار بوده و رنگ سیاه استفاده شده در این قسمت منظره ی چندان جالبی را ایجاد نمیکند .
استارتر نیز در قسمت کناری داشبورد جاسازی شده تا در هنگام تصادفات به راننده آسیبی نرساند .
موتور و گیربکس :
برای این خودرو میتوانید یک موتور ۴/۲ لیتری استاندارد سفارش داده و یا گونه ی توربو و قویتر ۵/۲ لیتری را انتخاب نموده . این موتور ۲۱۸ السب بخار نیرو تولید میکند . گشتاور این موتور نیز ۲۳۶ پوند بر فوت میباشد که در دور ۱۵۰۰ به دست می آید .
این گشتاور بالا که در چنین دور پایینی به دست می آید میتواند شتاب و کشش بالای این خودرو را تضمین کند .
پایان سخن :
در پایان این خودرو را باید اتومبیلی با تجهیزات مناسب و قیمت متعادل به همراه موتور پرقدرت و ایمنی بالا دانست که همراه با چهره ی زیبای خود فروشی خوبی را در بازار تجربه نموده است .
...........................................................................................................................................
BENZ - S550
VS
BMW 750Li
طراحی ظاهری :
ب ام و سری 7 پس از عرضه از طرحی کاملا غیر عادی برخوردار بود تا جایی که صدای بسیاری را درآورد . البته این به معنای عدم موفقیت سری 7 نبود و این مدل توانست در تاریخ خود رکورد شکن باشد . بالاخره سال قبل ب ام و طراحی ظاهری این خودرو را دچار تغییرات و بهینه سازی هایی نمود تا از انتقادات آن کاسته شود . البته طرح این خودرو اگر چه خیلی جدید نیست ولی برای خودش حرف هایی برای گفتن دارد .
اما در مقابل مرسدس از طرحی کاملا جدید سود میبرد . این خودرو با چراغ های کشیده ی خود که بر روی گلگیر ادامه پیدا کرده ظاهری به مراتب جذاب تر و زیباتر از ب ام و دارد رینگ های اسپرت آن و طرح لوکس این مرسدس زیبایی را نمایش میدهد .
اما وقتی به طرح ب ام و مینگریم به یک نوع بی هویتی و سنگینی بر میخوریم . اگر چه در این خودرو سعی شده تا با رینگ های دیواره کوتاه به جذابیت آن بیفزاید ولی این طرح در برابر طراحی مرسدس رنگ میبازد .
در کل باید طراحی مرسدس را چه در عقب و چه در جلو از ب ام و برتر دانست .
طراحی داخلی :
به داخل هر دو خودرو نگاهی میکنیم . قضاوت مشکل است! کابین هر دو خودرو فوق العاده لوکس و زیباست .
کابین ب ام و از طرحی نسبتا ساده ولی زیبا و در عین حال کارآمد برخودار است که جوی استیک موجود در کنسول میانی در کاستن کلیدهای آن بی تاثیر نیست . البته شاید عدم وجود فرمان چوبی کمی در چنین خودرویی عجیب باشد . سیستم آی-درایو در ب ام و اطلاعات کاملی را به شما ارایه میکند . در کل کیفیت کابین ب ام و بالا و طراحی آن زیبا و ساده میباشد .
طراحی کابین مرسدس جدید و بروز است ولی این به آن معنا نیست که از ب ام و برتر است . رنگ طوسی که در اغلب نقاط کابین دیده میشود به هیچ وجه جذاب نیست و حتی مقدار جوب استفاده شده در کابین نیز از ب ام و کمتر است در حقیقت ب ام و علی رغم طرح قدیمی تر به مدد طراحی قوی و استفاده زیاد از جوب بر کابین مرسدس با چوب های تیره رنگ پیشی گرفته است .
در مرسدس نیز همانند ب ام و از جوی استیک استفاده شده که در کاهش کلیدها نقش موثری داشته .
ارگونومی کابین مرسدس فوق العاده است و صندلی های آن از راحتی بسیار بالایی برخوردار است . در ب ام و نیز همین وضع حاکم است و به اصطلاح چیزی از ینز کم تر ندارد .
در کل در بخش کابین برنده ی اصلی ب ام و 740 میباشد .
موتور و گیربکس :
هر دوی این خودروها به موتورهای 8 سیلندر وی شکل قدرتمند مجهز هستند .
ب ام و این آزمایش بر خلاف نامش از موتوری به حجم 4800 سی سی به قدرت 360 اسب بخار بهره مند است که در برابر موتور 5/5 لیتری مرسدس با 382 اسب بخار قرار میگیرد .
موتور مرسدس چه در حجم موتور و چه در قدرت و گشتاور از ب ام و برتر است ولی نباید فراموش کرد که ب ام و یکی از بهترین موتورسازان جهان است و در ضمن اختلاف قدرت آن نیز چندان نیست .
ب ام و این آزمایش از گیربکسی 6 دنده اتوماتیک استفاده میکند ولی مرسدس از گیربکسی 5 دنده اتوماتیک بهره مند اسنت که قطعا نمونه های مجهز به گیربکس 7 دنده عملکرد بهتری دارند .
در زمینه ی دینامیک نیز ب ام و با سیستم فنربندی قدرتمند خود مرسدس را جا میگذارد . پایداری هر دو خودرو با استفاده از تمامی سیستم های پایداری و ایمنی در سطح بسیار بالایی است ولی در کل عملکرد فنربندی ب ام و از مرسدس بهتر است .
در این بخش مرسدس با اختلاف اندکی ب ام و را از پیش رو بر میدارد .
پایان سخن :
قضاوت میان این دو خودرو سخت و مشکل است .
مرسدس از طرحی زیبا و مدرن و موتوری پر قدرت بهره مند است . ولی ب ام و نیز از کابینی زیبا و دینامیک و گیربکسی بهتر استفاده میکند .
ولی در پایان باید مرسدس را با اختلاف کمی برنده ی آزمایش اعلام کرد و ب ام و را باید در پس آن جای داد .
اینجا هنوز تاریکی ست.
تو به ازدحام کدامین کوچه ی خوشبخت
خواهی نگریست
وقتی دریچه مسدود است . . .
باز شب دگر آمد و
من باید ترانه های عاشقانه بگذارم
و آنها را در دلم برای تو زمزمه کنم .
باز شب دگر آمد و
من باید دست به قلم ببرم
و حرفهای دلم را برای تو بنویسم .
باز شب دگر آمد و
هیچ چیز جز روی تو به چشمم نیامد
حتی خواب ...
می خواهم ازاین دیار بروم
از این دنیا بروم
در اینجا همه چیز تکراریست
در اینجا هیچ چیز جز جفا نیست
در اینجا عشق مرده است
در اینجا محبت کمرنگ شده است
باید به دیار دیگری سفر کنم
باید به دنیای دیگری بروم
دیاری که در آنجا عشق و محبت رنگی داشته باشد
دنیایی که وفا به عهد ، عادت باشد
می خواهم آنقدر صدای فریاد دلم را بالا ببرم
تا ستارگان، تا ماه، تا خورشید،تا آسمان،
تا زمین این صدا را بشنوند
و بفهمند که دلم از دوری یار چه می کشد .
بفهمند و این صدا را،
این فریاد را، به گوش یارم برسانند
تا که یارم به یاریم بشتابد
بیاید و او هم به من بگوید،
بگوید که از دوری من بی قرار است.
بگوید که برای همیشه با من می ماند.
بگوید که از دوری من بی قرار است.
سهراب :گفتی چشمها را باید شست ...شستم
گفتی جور دیگر باید دید ...دیدم
گفتی زیر باران باید رفت ...رفتم
گفتی ساده باشیم ...بودم
گفتی اب را گل نکنیم ...نکردم
ولی او نه چشمهای خیس و شسته ام را
نه ساده بودنم را نه نگاه دیگرم را
نه قدمهای لرزانم را هیچکدام را ندید
هیچ کس ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای گفت : دیونه ی بارون ندیده
محبت:
آثار وضعی و نتایج دینوی مهر و محبت نیز بسیار چشمگیر است و در زمینه ی پاداش اخروی و ثواب معنوی این خلق و خوی عالی هر چدیث و اثر روشنگر فراوانی وجود دارد.
پیامبر (ص) در مورد موقعیت کسانی را که برای خشنودی خدا ، با مردم مهربانی می کنند و نسبت به مؤمنین محبت دارندچنین فرموده: ( آنان در روز قیامت در جایگاهی از زبرجد سبز در سمت راست سایه ی عرش الهی که هر سویش دست راست است قرار خواهند گرفت، صورتهایشان سفید تراز برف و نورانی تر از آفتاب درخشان است ، مردم می پرسنداین هاصاحبان چه عملی هستند؟ پاسخ می شنوند: اینان کسانی هستند که برای خدا و در راه رضای خدا محبت می کردندو به مردم مهر می ورزیدند. ))
از حضرت امام باقر(ع)روایاتی در بحث نتایج مهرورزی وجود دارد که به نوشتن یکی از آنها برای درک مهر ومهرورزی بسنده می کند آن حضرت فرمودند: (( اینان همسایگان خدا در کنار رحمت و لطف اویند روزی که مردم دچار ترس وحشت اند اینان وحشت و ترسی نخواهند داشت و روزی که همه باید حساب پس دهنداینان بدون حساب وارد بهشت می شوند.))
حضرت امام صادق (ع) در حدیثی فرمودند (( محبت و علاقه شخصی به برادران دینی اش مایه ی فضلیت و ارزش او نزد خدای تعالی است ، و هرکس با وظیفه ی مهرورزی به برادران ایمانی ، آشنا باشد خداوند او را دوست می دارد، و هرکه را خداوند دوست بدارد پاداش او را کامل و تمام خواهد داد.))
اظهار دوستی و محبت با خدا باید همراه با تبعیت و اطاعت باشدنه معصیت ، چون حب صادقانه به اطاعت محبانه منجر میشود ادعای دوستی با اهل بیت ، ولی اهل گناه و آلودگی بودن ، نوعی تناقض است باید تفهیم کرد که هر چند دین ، (دین محبت و مهرورزی) است ، ولی محبتی صادقانه است که به همرنگی و هماهنگی کشیده شود همچنان که دو نفر وقتی به هم محبت می کنند به خاطر همین تلاش می کنند مثل هم باشندو از رنجاندن و مخالفت دیگری پرهیز کنند.
«« اعلام محبت »»
محبت همیشه محبت آفرین است ، انسان بواسطه ی غریزه « خوددوستی» انسان ها را که به او محبت می ورزند، دوست دارد بنابراین ، می توان گفت برای گسترش و تعمیق دوستی ما، باید دوستان و معاشران خود را از محبت و علاقه خویش نسبت به آن ها آگاه کنیم در این صورت محبت ، دو سویه و ژرف تر خواهد شد.
به کاروان محبت نمى رسد دستم
اگر چه دل به سر زلف عالمى بستم
پیام ما که رساند بدان غزاله حسن
که یک نگاه تو دل مى رباید از دستم
خمار چشم تو باید وگرنه جرعه مى
هزار اگر بچشانى نمى کند مستم
به تیغ کفر کشندم که در مقام دعا
به طاق ابروى جانان نماز مى بستم
بجان دوست که چشمى به روزگارم نیست
اگر چه نان جوین دارم و تهى دستم
گُلى که بر سر خاکم نهند بعد حیات
چه مى شد ار بسرم مى زدند تاهستم
به خاکپاى تو دستم نمى رسد «رامش»
که آفتاب بلندى که سایه اى پستم
پرستوهای شب پرواز کردند
قناری ها سرودی ساز کردند
سحرخیزان شهر روشنایی
همه دروازه ها را باز کردند
شقایق ها سر از بستر کشیدند
شراب صبحدم را سرکشیدند
کبوترهای زرین بال خورشید
به سوی آسمان ها پر کشیدند
عروس گل سر و رویی بیاراست
خروش بلبلان از باغ برخاست
مرا بال این سبکبالان سرمست
سحرگاهان زهر گفتگوهاست
خدا را بلبلان تنها مخوانید
مرا هم یک نفس از خود بدانید
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنویداز خود مرانید
شما دانید و من کاین ناله از چیست
چه دردست این که در هر سینه ای نیست
ندانم آنکه سرشار از غم عشق
جدایی را تحمل می کند کیست
مرا ?ا نازنین از یاد برده
به آغوش فراموشی سپرده
امیدم خفته اندوهم شکفته
دلم مرده تن و جانم فسرده
اگر من لاله ای بودم به باغی
نسیمی می گرفت از من سراغی
دریغا لاله این شوره زارم
ندارم همدمی جز درد و داغی
دل من جام لبریز از صفا بود
ازین دلها ازین دلها جدا بود
شکستندش به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبت ها خطا بود
خدا را بلبلان تنها مخوانید
مرا هم یک نفس از خود بدانید
هزاران قصه ناگفته دارم
غمم را بشنوید از خود مرانید
در کوی محبت به وفایی نرسیدیم
رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم
هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت
چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم
با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز
چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم
گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات
چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم
بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز
هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم
ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه
رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم
محبت دانه ای است که حتی در سخت ترین کوها و شورترین کویرها نیز خواهد روئید
وبه گل خواهد نشست.
استاد کائنات که این کارخانه ساخت
مقصود عشق بود ، جهان را بهانه ساخت
یک شب بارونی بسه
برای از نو تر شدن ...
نگفتم به جز با خدایی که هست
وزین درد بی انتهایی که هست
من و کوله بار خلوصی که نیست
شب و اشک و دست دعایی که هست
به دنبال خود می کشاند مرا
در این کوچه ها ردپایی که هست
برایم در این بی کسی ها تویی
صمیمی ترین آشنایی که هست
خجل می کند ماه و خورشید را
تو را دست بی ادعایی که هست
بازم گل نرگس اومد به خونه ، به کوچه اومده نعنا و پونه
بیا گل ریحون دارم دیگه نوروز تو راهه
بیا رنگین کمون دارم دیگه نوروز تو راهه
پرستو بر گشته لونه میسازه ، لونشو گوشه ایوون می سازه
بیا گل ریحون دارم دیگه نوروز تو راهه
بیا رنگین کمون دارم دیگه نوروز تو راهه
اسب سفیدشو سرما زین کرده ، باد و بارونشو تو خورجین کرده
بیا گل ریحون دارم دیگه نوروز تو راهه
بیا رنگین کمون دارم دیگه نوروز تو راهه
خورشید خانوم پنجه ش گرم و طلایی ، تو باغ درختا رو چراغون کرده
بیا گل ریحون دارم دیگه نوروز تو راهه
بیا رنگین کمون دارم دیگه نوروز تو راهه
سهراب سپهری , 15 مهرماه سال 1307 در شهر کاشان
به دنیا آمد . او سومین فرزند خانواده اسدالله سپهری و
فروغ سپهری است .منوچهر, همایوندخت , سهراب ,
پریدخت , و پروانه .پدرش اسدالله سپهری کارمند اداره
پست و تلگراف بود و به هنر و ادب علاقهای وافر داشت .
نقاشی می کرد , تار می ساخت , تار هم می زد ، خط
خوبی هم داشت . مادر سپهری « فروغ ایران » بعد از فوت
شوهرش فرزندانش را بزرگ کرد و سهراب او را بسیار
دوست می داشت . سهراب درخانوادهای ادیب و
دانشدوست دیده به جهان گشود . مادر بزرگش حمیده
سپهری شاعری بنام و پدر بزرگش مورخ شهیر
ملک المورخین , نگارنده ناسخ التواریخ بود .
سهراب خود می انگاشت که دوران کودکی بسیار خوبی
داشته است . سهراب از هشت سالگی شعر می گفت و
نقاشی می کرد . خط او نیز خوب بود . با اتمام تحصیلات
مقدماتی و متوسطه در کاشان , دانشکده هنرهای زیبای
تهران فرصتی بود تا ذوق و استعداد هنرمند جوان شکوفا
کند . اندکی بعد از اتمام دوره دو ساله دانشسرای مقدماتی
به استخدام اداره فرهنگ کاشان « اداره آموزش و پرورش »
در آمد . بدون شک , بارزترین صفت سهراب عشق بیریای
او به طبیعت بود . او شیفتهکاشان بود , شیفته دیاری که سالهای
نوجوانی خود را در آن سپری کرده بود , عاشق قریه چنار و
گلستانه مجذوب باغها و دشتهای با صفا و مردم بی ریای روستاها
بود . سهراب به نقاشی , آن هم از طبیعت عشق می ورزید .
تابلوهای بسیار زیبائی از آثار او زینت بخش موزه های معتبر
جهان است .سهراب تحصیلاتش را در رشته نقاشی ادامه داد
و لیسانس خود را از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران
دریافت (سال 1332). سهراب با احراز مرتبه نخست و نشان
درجه اول علمی , دانشکده را پشت سر گذاشت .چهار سال
بعد وی فرصت پیدا کرد تا به غرب سفر کند . بعد از سفر به
پاریس توانست در دانشکده هنرهای زیبای پاریس , به رشته
لیتوگرافی مشغول شود و در عین حال , موزهها و گالریهای
نقاشی آنجا را نیز ببیند . سپس به لندن و رم سفر کرد و در
سال 1337 به تهران بازگشت . می توان گفت سپهری در تمام
مدت زندگی خود در سفر بوده است .اما وی در این سالها به
سرعت , به سوی مرگ پیش می رفت . بیماری سرطان خون
او را هر روز نحیفتر و رنجورتر میساخت . در سال 1358 به
بیماریاش پی برد و برای درمان به انگلستان رفت , ولی بیماری
بسیار پیشرفت کرده بود . در اواخر عمرش بسیار ضعیف شده بود
ولی هنوز یارای حرف زدن داشت و می گفت : هنوز خیلی کار
دارد ! سپهری میدانست که دیگر فرصتی برای زنده ماندن ندارد
اما با روحیه ای آرام و دلی سرشار از اطمینان , یک لحظه در ایمان
و امید خویش تزلزل و تردیدی راه نداد و سرانجام در روز اول
اردیبهشت ماه 1359, به ابدیت پیوست . آرامگاه وی در صحن
« امام زاده سلطان علی دهستان مشهد اردهال » قرار دارد .
دریا و مرد
تنها ، و روی ساحل،
مردی به راه می گذرد.
نزدیک پای او
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و در چشم های مرد
نقش خاطر را پر رنگ می کند.
انگار
هی میزند که :مرد! کجا می روی ، کجا؟
و مرد می رود به ره خویش.
و باد سرگران
هی میزند دوباره: کجا می روی ؟
و مرد می رود.
و باد همچنان...
امواج ، بی امان،
از راه میرسند
لبریز از غرور تهاجم.
موجی پر از نهیب
ره می کشد به ساحل و می بلعد
یک سایه را که برده شب از پیکرش شکیب.
دریا، همه صدا.
شب، گیج در تلاطم امواج.
باد هراس پیکر
رو می کند به ساحل و ...
می خروشد دریا
می خروشد دریا.
هیچکس نیست به ساحل دریا.
لکه ای نیست به دریا تاریک
که شود قایق
اگر آید نزدیک.
مانده بر ساحل
قایقی ریخته شب بر سر او ،
پیکرش را ز رهی نا روشن
برده در تلخی ادراک فرو.
هیچکس نیست که آید از راه
و به آب افکندش.
و دیر وقت که هر کوهه آب
حرف با گوش نهان می زندش،
موجی آشفته فرا می رسد از راه که گوید با ما
قصه یک شب طوفانی را.
رفته بود آن شب ماهی گیر
تا بگیرد از آب
آنچه پیوندی داشت.
با خیالی در خواب
صبح آن شب ، که به دریا موجی
تن نمی کوفت به موجی دیگر ،
چشم ماهی گیران دید
قایقی را به ره آب که داشت
بر لب از حادثه تلخ شب پیش خبر.
پس کشاندند سوی ساحل خواب آلودش
به همان جای که هست
در همین لحظه غمناک بجا
و به نزدیکی او
می خروشد دریا
وز ره دور فرا می رسد آن موج که می گوید باز
از شب طوفانی
داستانی نه دراز.
داستانی نه دراز
سپیده
در دور دست
قویی پریده بی گاه از خواب
شوید غبار نیل ز بال و پر سپید
لبهای جویبار
لبریز موج زمزمه در بستر سپید
در هم دویده سایه و روشن.
لغزان میان خرمن دوده
شبتاب میفروزد در آذر سپید
همپای رقص نازک نیزار
مرداب میگشاید چشم تر سپید.
خطی ز نور روی سیاهی است:
گویی بر آبنوس درخشد رز سپید
دیوار سایهها شده ویران
دست نگاه در افق دور
کاخی بلند ساخته با مرمر سپید.
من دلم می خواهد خانه ای داشته باشم پردوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو!
هر کسی می خواهد وارد خانه ی پر لطف و صفامان گردد
شرط وارد گشتن ،شست و شوی دل هاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست!
بردرش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار ، می نویسم ای یار !
خانه ی دوست این جاست
تاکه سهراب نپرسد دیگر
«خانه ی دوست کجاست؟»
با سهراب سپهری
از کتاب زندگی خواب ها
خواب تلخ
مرغ مهتاب
میخواند.
ابری در اتاقم میگرید.
گلهای چشم پشیمانی میشکفد.
در تابوت پنجرهام پیکر مشرق میلولد.
مغرب جان میکند،
میمیرد.
گیاه نارنجی خورشید
در مرداب اتاقم میروید کم کم
بیدارم
نپنداریدم در خواب
سایه شاخهای بشکسته
آهسته خوابم کرد.
اکنون دارم می شنوم
آهنگ مرغ مهتاب
و گلهای چشم پشیمانی را پرپر میکنم.
تا گل هیچ
میرفتیم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سیاه!
راهی بود از ما تا گل هیچ.
مرگی در دامنهها، ابری سر کوه، مرغان لب زیست.
میخواندیم: «بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به
کران، و صدایی به کویر».
میرفتیم، خاک از ما میترسید، و زمان بر سر ما
میبارید
خندیدیم: ورطه پرید از خواب، و نهانها آوایی
افشاندند.
ما خاموش، و بیابان نگران، و افق یک رشته نگاه.
بنشستیم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهایی، و
زمینها پر خواب.
خوابیدیم، میگویند: دستی در خوابی گل میچید
عشق من یادم کن گاهی
که به دل دارم اهی
تو که از دردم اگاهی
یه دنیا یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست خویش ومن مست عشقم
اگه نباشی می میرم
بیا که عمر از سر گیرم
تاستم با یادت شادم
اخه دلبر جون با یادت
دیگه از غمها ازادم
یه دنیا یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست خویش ومن مست عشقم
اگه نباشی می میرم
بیا که عمر از سر گیرم
به انتظار دیدنت
به لحظه رسیدنت
دل داره پر پر میزنه
از سینه ام پر میزنه
ای چشمه حیات من
فرشته ی نجات من
شوق نفسهای منی همیشه رویای منی
یه دنیا یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست خویش ومن مست عشقم
اگه نباشی می میرم
بیا که عمر از سر گیرم
عشق تو در قلب من
هدیه جاودان است
برای زنده موندن قشنگترین بهانه است
یه دنیا یه دنیا عاشقم من
بدون که به عشقت صادقم من
تو مست خویش ومن مست عشقم
اگه نباشی می میرم
بیا که عمر از سر گیرم
بمان برای من بمان
دو چشمت آسمان من
ببین ترانه وفا نشسته بر لبان من
بیا که جز تو ... ندارم آرزو به سر
سفر نکن بیا مرا به شهر آرزو ببر
بیا که با تو زنده ام امید و آرزوی من
ببین که بی تو خسته ام
بیا بیا به سوی من
بیا بیا ...
بمان برای من بمان
امید دلنواز من بگو به من بگو به من
چراتو خسته ای ز من بیا که جز تو ... ندارم آرزو به سر
سفر نکن بیا مرا به شهر آرزو ببر
درانتظار دیدنت به دشت غم نشسته ام
رها مکن دل مرا بیا که دل شکسته ام
بیا که ...
سلام
از خویش خانه و سرپناهی ندارم و باور کن که به همه عمر در آرزوی آن هم نبوده ام اما در عمق آرزوی من است که در دل تو خانه ای داشته باشم
اگر چه به مساحت یک قلب
. پنجــره ای دارم به وسعت دلهــای پـاک که شیـشه های
رنگارنگش به سوی تو و دنیای تو می نگرم و چون تو را دارم ، همه دارم .
اگر سراسر گیتی از آن من بود و خدای ناخواسته تو نبودی . عرصه گیتی در دیده ام زندان بود ، نه زندان ، که گورستان .
ای نازنین !
ای بهترین !
ای عزیزترین !
شادیهایت را با خود به خلوت خویش ببر ، ولی غمت را با من قسمت کن . اما
بدان ، پیش از آنکه غمت را با من قسمت کنی ، من بار غمت را بردوش دل داشته ام چرا که همزاد توام
ای به داد من رسیده
تو روزای خود شکستن
ای چراغ مهربونی
تو شبای وحشت من
ای تبلور حقیقت
توی لحظه های تردید
تو منو از شب گرفتی
تو منو دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی
برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم
تو رفیقی جون پناهی
ناجی عاطفه ی من
شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من
از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم
اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه نداره
که منو دادی نشونم
وقتی شب ، شب سفر بود
توی کوچه های وحشت
وقت هر سایه کسی بود
واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه ی شب
تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست
بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی
به تنم مرهم کشیدی
برام از روشنی گفتی
پرده ی شبو دریدی
یاور همیشه مؤمن
تو برو سفر سلامت
غم من نخور که دوری
برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست
ای رفیق آخر من
به سلامت ، سفرت خوش
ای یگانه یاور من
مقصدت هر جا که باشه
هر جای دنیا که باشی
اونور مرز شقایق
پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت
سپر بلای من بود
تنها دست تو رفیق
دست بی ریای من بود
در من شک لانه کرده بود
دستهای تو چون چشمه یی به سوی من جاری شد و من تازه شدم ... من یقین کردم ... و لبخند آن زمانی ، به لبهایم برگشت
چشمهای تو با من بود ... ومن چشمهایم را بستم ... چرا که دستهای تو اطمینان بخش بود
بدی ، تاریکی ست ... شب ها جنایتکارند ... ای دلاویز من ای یقین ! من با بدی قهرم ... وتورا بسان روزی بزرگ ... آواز می خوانم
صدایت می زنم ... گوش بده ... قلبم صدایت می زند . شب گرداگردم حصار کشیده است ... ومن به تو نگاه می کنم ... از پنجره های دلم به ستاره هایت نگاه می کنم ... چرا که هر ستاره آفتابی است
من آفتاب را باور دارم ... من دریا را باور دارم ... و چشم های تو سر چشمه ی دریاهاست
من / عشق
پاک یعنی
سرزمین لحظه
یعنی بیداد
عشق من
باختن عشق
جان یعنی
زندگی لیلی و
قمار مجنون
در عشق یعنی ... شدن
ساختن عشق
دل یعنی
کلبه وامق و
یعنی عذرا
عشق شدن
من عشق
فردای یعنی
کودک مسجد
یعنی الاقصی
عشق / من
عشق آمیختن افروختن
یعنی به هم عشق سوختن
چشمهای یکجا یعنی کردن
پر ز و غم دردهای گریه
خون/ درد بیشمار
عشق من
یعنی الاسرار
کلبه مخزن
اسرار یعنی
من / عشق
اسیرم ، پشت این درهای بسته
ببین با من چه کردی ای شکسته
تو می خواستی شب و ازم بگیری
اون قدر حتی ، که جای من بمیری
ولی تو عاقبت بازی رو باختی
واسم از عشق یک ویرونه ساختی
می خوام امشب بیاد تو نباشم
مث بارون عشق بی ادعا شم
دیگه بسه واسم عشق تو داشتن
روی خاک وجودم تورو کاشتن
چه شبهائی که از عشق تو گفتم
چه حرفائی که از مردم شنفتم
می دونستم تو هم نامهربونی
سر عهدی که بستی نمی مونی
بزار دل خسته ای تنها بمونم
که پایان وفا شد مرگ جونم
برو ، حرفی واسه گفتن ندارم
نمی خوام مهر تو ، تو دل بکارم
گفتی که ساده ای
گفتی که ساده ای
موجِ صدای تو
همرنگ نور شد
تابید بر سیاهیِ چشمم
دنیا سپید شد
دنیا سپید شد
پیچید بر تنم
من امدم به سوی تو سر تا پا عروس
با تاجی از شکوفه بادام های باغ .
امیخت پیکرم
با دانه های خاک
امیخت چشمِ من
با ذره های ساده مهتاب
با ذره های ساده ابی،
بنفش،
سرخ،
اما صدا،صدای تو گمُ بود.
بادام تلخ شد.
آه ای همه بسیطِ مرکب،
پیراهنِ سپیدِ تنم...وای...!
صدای باران را می شنوی ؟
منتظر نباش که شبی بشنوی
از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام !
که عزیز بارانی ام را ،
در جاده ای جا گذاشتم !
یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم !
توقعی از تو ندارم !
اگر دوست نداری ،
در همان دامنه ی دور دریا بمان !
هر جور تو راحتی ! باران زده ی من !
همین سوسوی تو
از آن سوی پرده ی دوری
برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست !
من که این جا کاری نمی کنم !
فقط گهگاه
گمان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم !
همین !
این کار هم که نور نمی خواهد !
می دانم که به حرفهایم می خندی !
حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم
باران می آید !
صدای باران را می شنوی ؟!
می دانم
اندوه مرگ من کسی را درهم نخواهد شکست
و باور دارم که روز مرگ من ، شادی بزرگ تری از روز میلادم
برایشان به ارمغان خواهد آورد ...
دلبرکم چیزی بگو ، به من که از گریه پُرم
به من که بی صدای تو ، از شب شکست می خورم
من از بیگانگان هرگز ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد
اومدی توو سرنوشتم ، بی بهونه پا گذاشتی
اما تا قایقی اومد ، از من و دلم گذشتی
چی می شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده چرا که دیروز ما وقت نکردیم از او تشکر کنیم.
چی می شد اگه خدا فردا دیگه ما را هدایت نمی کرد ، چون امروز اطاعتش نکردیم .
چی می شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود چرا که امروز قادر به درکش نبودیم.
چی می شد دیگه هرگز شکو فا شدن گلی را نمی دیدیم چرا که وقتی خدا بارون فرستاده بود گله کردیم.
چی می شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دریغ می کرد چرا که ما از محبت ورزیدن به دیگران دریغ کردیم .
چی می شد اگه خدا در خا نه اش را می بست چون ما در قلبهای خود را بسته ایم .
چی می شد اگه خدا امروز به حرفهایمان گوش نمی داد چون دیروز به دستوراتش خوب عمل نکردیم.
چی می شد اگه خدا خواسته هایمان را بی پاسخ می گذاشت چون فراموشش کردیم.
چی می شد اگه ما از این مطالب به سادگی بگذریم ؟
می دانم
اندوه مرگ من کسی را درهم نخواهد شکست
و باور دارم که روز مرگ من ، شادی بزرگ تری از روز میلادم
برایشان به ارمغان خواهد آورد ...
لحظه ی تصمیم
از هجری و از درد نهانیش مپرس
ز آزرده دلی و خسته جانیش مپرس
پرسی اگر از زندگیش دور از تو
زنده است ، ولی ز زندگانیش مپرس
« سایه های خاکستری »
روی تخت دراز کشیده بود ؛ و برای خودش در تقویم می نوشت . داشت به نوشتن یک داستان فکر می کرد . موضوعی که چند وقت بود فکرش را مشغول کرده بود . آن هم خفه کردن یک نفر با دست !
لبخندی بر لبش نشست . تصمیم گرفت بنویسد ، موضوع خوبی بود ، پس شروع کرد . زمان با سرعت سپری می شد . هر چند وقت یک بار دست از نوشتن می کشید و نوشته اش را از اول می خواند . به انتهای داستان رسیده بود .
در همان هنگام سنگینی چیزی را روی کمرش احساس کرد . آمد سرش را بلند کند تا نگاهی بکند ، ولی دستانی سرد گردنش را ثابت نگه داشتند . دلش می خواست جیغ بزند ولی صدایی از گلویش خارج نمی شد . سردی دستانی را که پاها و دست هایش را گرفته بودند ، حس می کرد .
احساس خفگی کرد ، صورتش به شدت درون تشک فرو می رفت و دستی که گردنش را گرفته بود ، صورت او را بیشتر فشار می داد .
زمان به کندی می گذشت . به طور معجزه آسایی احساس خفگی از بین رفت . دیگه هیچ فشاری را بر دست و پا و کمر خود حس نمی کرد .
چشمانش به سایه های خاکستری افتاد که هنوز او را در اختیار داشتند ....
« دارم عجب روز و شبی ... »
شب از فراقت در فغان ، روز از غمت در زاریم
دارم عجب روز و شبی ، آن خواب و این بیداری ام
« تنها فقط مال ِ منی »
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم ، یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
این قدر ظریفی که با یه نگاه هرزه می شکنی
اما توو خلوت خودم ، تنها فقط مال منی
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
ترسم اینه که رو تنت ، جای نگاهم بمونه
یا روی ِ تیشه ی چشات ، غبار ِ آهم بمونه
تو پاک و ساده مثل خواب ، حتی با بوسه می شکنی
شکل همه آروزهام ، تجسم خواب ِ منی
حتی با این که هیچ کس ، مثل ِ من عاشق تو نیست
پیش ِ تو آیینه ی چشمام ، حقیره لایق ِ تو نیست ،
حقیره لایق ِ تو نیست
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم
یا از تو حتی با خودم ، یه لحظه صحبت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
ترسم اینه که رو تنت ، جای نگاهم بمونه
یا روی ِ تیشه ی چشات ، غبار ِ آهم بمونه
تو پاک و ساده مثل خواب ، حتی با بوسه می شکنی
شکل همه آروزهام ، تجسم خواب ِ منی
حتی با این که هیچ کس ، مثل ِ من عاشق تو نیست
پیش ِ تو ، آیینه ی چشمام ، حقیره لایق ِ تو نیست ،
حقیره لایق ِ تو نیست
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم
بگم فقط مال منی ، به تو جسارت بکنم
....
یه نیمکت تنها ...
یه شعله ی خاموش ...
یه لحظه یک رویا ...
من و تو در آغوش ...
یه یادگار از عشق
رو تن ِ درخت پیر ...
یه قصه ی کوتاه ...
ای وای از این تقدیر .
بگو منو کم داری ... بگو ...
بگو کمی غم داری ... بگو ...
بگو منو کم داری ... بگو ...
بگو کمی غم داری ... بگو ...
....
بگو که نامه ها مو خوندی
بگو برام دل سوزوندی
هق هق ِ گریم رو شنیدی
بگو که اشکامو دیدی ....
بگو دلت برام تنگ شده ...
همون دلی که میگن از سنگ شده
بگو دیگه طاقت نداری ...
اشک روی چشمام بیاری .
بگو منو کم داری ... بگو ....
بگو کمی غم داری ... بگو ...
چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک و ساده
پنجره ی باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده
چشمای منتظر به پیچ جاده
دلهره های دل پاک وساده
پنجره ی باز و غروب پاییز
نم نم بارون تو خیابون خیس
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده
تو ذهن کوچه های آشنایی
پر شده از پاییز تن طلائی
تو نیستی و وجودم و گرفته
شاخهء خشک پیچک تنهایی
یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه
سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه
غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده
برام یه یادگاریه جزءاون چیزی نمونده
علیرضا افتخاری - ای دل اگر عاشقی ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش
معین - مهمان |
|
رضا صادقی - مرتضی علی |
|
محسن چاوشی و محسن یگانه - دل |
|
تین - الاهه عشق |
|
لیرضا افتخاری - دلبر |
|
امیر حسین مدرس - زندگی به شرط خنده نقش من چی نقش تو چی_ راه من چی راه تو چی_
دکتر محمد اصفهانی - اخراجی ها |
|
|
ای کاش:
اسمت را برای همیشه در قلبم ننوشته بودم
و عشقت را برای همیشه در دلم جای نداده بودم
ولی حالا که این کارا کرده ام برای همیشه دوستت خواهم داشت
و هیچگاه و در هیچ مکانی از کاغذ و برگه قلبم حذف نکرده و نخواهد کرد
پس:
دوست دارم
دوست دارم یه عالمه
دوست دارم به وسعت یه آسمون به وسعت سیارمون
دوست دارم به خاطر مهربونیات؛به خاطر صبوریات
دوست دارم نه در هوس بلکه مثل یه بت پرس
راحتت کنم دوست دارم تا آخرین نفس.
از کسی که دوست داری ساده دست نکش
شاید دیگه هیچکسو مثل اون دوست نداشته باشی
و از کسی که دوستت داره
بی تفاوت عبور نکن
چون شاید دیگه هیچکس
مثل اون تو رو
دوست نداشته باشه
کابوس بی تو بودن
######## غریبه ای نشسته
لبخند،به لب داره ####### سکوت چشاش قشنگه
انگار توی نگاهش ####### لحظه ها پر میزنه
توی دستاش شاخه گل ######درسرش ،عشق،پرمیزنه
دادبزن ای غریبه####### توکولت چی آوردی
سکوت لحظه هاتو###### چرا همرات آوردی
جای تو خالی بود ###### تو این غربت مسافر
تالحظه هام پر بشه ###### کمی از عشق تازه
زندگی را دوست دارم(نه در قفس)
عشق را دوست دارم(نه در هوس)
تو را دوست دارم (تا اخرین نفس)
وقـتـی کـه دلـتـنـگ مـیـشـم و
هـمـراهـه تـنـهـایـی مـیـرم
داغ دلـم تـازه مـیـشـه
زمـزمـه های خـوندنـم
وسـوســـه هـای مـونـدنـم
بــا تــو هـــم انـــدازه مـیــشــه
قـد هـزار تـا پـنـجـره
تـنـهـایـی آواز مـیـخـونـم
دارم بـا کــی حــرف مـیــزنـم
نـمـیـدونـم نـمـیـدونـم
ایـن روزا دنـیـا واسـه مـن از خـونـمـون کـوچـیـکـتـره
کــاش مـیـتـونـسـتـم بـخـونـم قـد هـزار تـا پنجـره
طـلـوع مـن طـلـوع مـن
وقـتی غـروب پـر بزنـه مـوقـع ی رفتنـه منـه
طـلـوع مـن طـلـوع مـن
حـالا کـه دلـتـنـگـی داره
رفـیـق تـنـهـایـیـم مـیـشـه
کـوچــه هـا نــا رفـیـــق شـدن
حـالا کـــه مـیـخـوان شــب و روز
بـه هـمـدیـگـه دروغ بـگـن
سـاعـتـهــا هـم دقـیـق شـدن
طـلـوع مـن طـلـوع مـن
وقـتی غـروب پـر بزنـه مـوقـع ی رفتنـه منـه