دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

متن و تصاویر زیبا

این روزا که میگذرد احساس می کنم
 
یکی از جاده های پر و پیچ و خم و مه آلود
 
زندگی منو به سوی خود می خواند.....
 
برای پیدا کردنش همه جا را می گردم
 
از هر پنجره بازی به امید اینکه اورا ببینم
 
سرک می کشم ولی نیست......
 
روزها منتظر یه قاصدک تا خبری برایم بیاورد
 
ولی قاصدکها هم نشانی من را گم کرده اند......
 
شبها آسمان را نگاه می کنم تا شاید بتوانم نشونیشو
 
از ستاره ها بگیرم ولی ستاره ها هم یادشون
 
رفته نیم نگاهی به زمین بندازن تا نگاه یه منتظر
 
را ببینند.....

منتظرم باید به جاده ی زندگی باشه....؟؟؟


((نقاش برکه))

افسانه چشمان تو غریب است مانند برکه ای نا آرام ودرحال گریز کاش نقاش چیره دستی بودم

تاجنگل سبز چشمان تورا به تصویر می کشیدم.

من التماس نگاهت رابا مظلومیت تمام فریاد کردم وهر شب نوشته های عریانم را در کوچه پس

کوچه های خلوت شهر به دست نسیم صبحگاهی سپردم هرشب از راز چشمان تو نوشتم و تورا با قلمم

به شهر بت رساندم ودست آخر از نامه گذشتم.کاش امشب بغض آسمان با بغض دردآلود من همدرد شود

تاغم از دست دادن تورا با نوای غریبانه ای به اوج فلک برسانم و چشمان اشکبارم را در عزای بی تو

بودن در گورستان تنهایی سبکبار کنم. دلم یک همدرد می خواد قلمم همدرد است اما هر چه می نویسم

تو را فراتر از نوشته هایم می بینم وای قلمم کم کم می میرد ومن می مانم و بغضی که در گلو به شیداییم

دامن زده است. وقتی نمی آیی و خورشید بی وفای چشمانت در پس ابرها غروب می کند نماز آیات

میخوانم شاید توبیایی اما دردی گریبانگیر سرنوشت من و توست کاخ کاغذی ما را آب و باد برد.

اول دبستان بودم که نوشتم:آب, باد, باران............

***شادی ام دیدن رویت بود نه نوشته ای که فریبم دهد***

***من انسان نخستین نیستم که وجودم تشنه تکلم باشد***





دستانت را در دستانم بگذار تا برایت نوید شادی بخش پر ستو ها را به ار مغان بیاورم

دستانت را در دستانم بگذارتا بتوانم امید ها در دلت زنده کنم

دستانت را در دستانم بگذار تا شاید بتوانم گوشه ای از تنهایی هایت را پر کنم

دستانت را در دستانم بگذار تا حداقل بتوانم همراهت باشم

دستانت را در دستانم بگذار تا دوباره احساس زیبایی ها را در وجودت زنده کنم

دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم ارامش را در تو زنده

دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از خسته گی هایت

دستانت را در دستم بگذار تا بتوانم ارامش کودکی ات را به توباز گردانم

دستانت را در دستانم بگذار تا آرزو ها ی قشنگت دوباره به سویت پر واز

دستانت را در دستانم بگذار تا بتوانم کوله باری که از درد بر دوشت هست کمی من آن را به

دوش کشم

دستانت را در دستانم بگذار تا کمی از دل تنگی هایت بکاهم

دستانت را در دستانم بگذار و بدان که فا صله ای که در بین انگشتانت هست برای چیه؟؟!!

اینه که یکی اونو برات پر کنه پس به دنبال اون کس باش...

به این امید ندارم که همیشه و همیشه تا ابد دستانم را در دستانت قرار دهم

ولی بیا تا این چند صباحی که در کنار هم هستیم دستانمان در دست هم قرار گیرد و به آنچه

 که

در این سالها در انظار ش بودیم برسیم از این لحظات استفاده کنیم و با هم با شیم و از کنار

هم بودن و هم صحبت هم بودنبه آرامش برسیم و حر فای نا گفته را به هم بگوییم

نا گهان چه قدر زود دیر می شود...

پس بیا تا دیر نشده دست هایمان را در دستان هم قرار دهیم تا دیر نشده...



سلام کاش بودی پیشم تا برات تمام این حرفای که توی دفترم همین الان

  نوشتم برات می خوندم!

می دونی برات نوشتم که اگه خوابت نمی بره میتونی به تنها چیزی که

  قبلا به تو آرامش می داد به اون فقط و فقط به اون فکر کنی . به

  چی؟می تونی به لالایی های شبانه که زمانی که کوچولو بودی مادرت

  تو رو تو آغوش گرفته بود با دستای نرم و مهربونش تو را نوازش

 می  کردوقتی در آغوشت می گرفتو می بوسیدتت می تونی اونها رو ب

ه  یاد بیاری ودر آرامش کامل بخوابی برات لالایی هاش آشناست به اون  ها فکر کن فکر کن کوچولویی و مادرت کنارته به لالایی و

 صدای  قشنگ مادرت فکر کن به اون دستای مهربونش به اون ترنم

 صداش با   اون چشمای پر از عاطفه و مهرش به محبت بی انتهایش

، به اون قلب صاف و ساده اش، قلب مهربونش، به اون علاقه ی بی

 انتهاش که بهت  داره که هیچ کس نمی تونه تو دنیا این طوری که اون

 دوست داره تو  رو دوست داشته باشه حتی ما دوستای قدیمی...

.می تونی به اون همه پاکی و قشنگی مادرت فکر کنی تا بخوابی اون

  موقع است که ذهنت از همه چیز خالی می شه و می تونی به ارامش 

 برسی و بخوابی حالا اروم و ساکت اون چشمای قشنگتو ببند به مادر

  مهربونت فکر کن گوش کن صداش داره می یاد حالا می تونی اروم 

 بخوابی صدایی لالایی شو می شنوی به گوشت آشناست برو و مثل

  فرشته کو چولو ها بخواب و خوابای شیرین ببینی ...به خواب ....به

  خواب... به خواب ...

کوچولوی قشنگم بخوابدستاتو بزار تو دستم اروم بخواب





جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه

زیر دیوار بلندی یک نفر جون میکنه

کی می دونه تو دل تاریکه شب چی می گذره

پای برده های شب حصیر زنجیره غمه

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه ی در ها به روم بسته شده

من اسیرسایه های شب شدم

شب اسیر تور سرده اسمون

پا به پای سایه ها باید برم

همه شب به شهرجنون

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه ی در ها به روم بسته شده

چراغ ستاره ی من رو به خاموشی می ره

بین مرگ و زندگی اسیر شدم باز دوباره

تاریکی باپنجه های سدش از راه می رسه

توی خاک سرده قلبم بذر کینه می کاره

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه ی در ها به روم بسته شده

مرغ شومی پشت دیوار دلم

خودش واین ورو اون ور می زنه

تورگهای خسته ی سرده تنم

ترس مردن داره پر پر می زنه

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه ی در ها به روم بسته شده

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه ی در ها به روم بسته شده

دلم از تاریکی ها خسته شده

همه ی در ها به روم بسته شده





نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد