دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

عشق و مبارزه

 

امیدم خیلی دوست دارم

یک روز پسری با دختری آشنا میشه که از هر لحاظ دختر به

پسربرتری داشت ولی چندین سال از پسر بزرگتر بود .

دختر اونو بعنوان یه دوست خوب انتخاب میکنه و بعد از مدتی

 پسر عاشق دخترمیشه ولی هیچ وقت جرات نکرد که به اون

ابراز احساسات کنه و بهش حقیقت رو بگه .

یه روز دختر از دوست پسرش می پرسه که عشق واقعی رو برام

معنی کن و پسرخوشحال میشه و فکر میکنه که دختر هم به اون

علاقه مند شده و براش حدود نیم ساعت توضیح میده .

دختر به دوستش میگه : من دنبال یه عشق پاک می گردم یه عشق

 واقعی کمکم میکنی پیداش کنم ، تا بحال هر چی دنبالش گشتم

سراب دیدم و همه عشقها دروغ و واهی بود ، پسر بهش قول میده

تو این راه کمکش کنه .

هر روز محبت و عشق پسر به دختر بیشتر میشد ولی دختر بی

اعتنا می گذشت و هر چی دختر می گفت پسر چند برابرش رو

اجرا می کرد تا دختر متوجه عشق اون بشه .

تا اینکه یه روز که با هم زیر بارون تو خیابون قدم میزدند دختر

 به پسر میگه : میدونی عشق واقعی وجود نداره ؟

پسر می پرسه چطور و دختر میگه : عشق واقعی اونه که واسه

معشوقش جونش رو هم بده و پسر گفت : ببین ، به اطرافت با

دقت نگاه کن ، مطمئن باش پیداش میکنی و باید اول قلبت رو مثل

آینه کنی . دختر خندید و گفت : ای بابا این حرفا برا تو قصه

هاست واقعیت نداره . بعد دختر خواست که با هم به رستوران

برن و چیزی بخورن پسر قبول کرد ودر حالیکه از خیابون عبور

 می کردند یه ماشین با سرعت تمام به اونها نزدیک شد*انگار

ترمزش برید و نمی تونست بایسته و پسر که این صحنه رو می

 بینه دختر رو به اونطرف هول میده و خودش با ماشین برخورد

میکنه و نقش زمین میشه دختر برمیگرده و سر پسر روکه غرق

خون بود تو دستاش میگیره و بی اختیار فریاد میکشه عشقم مرد 

آره اون تازه متوجه شده بود که اون پسر قربانی عشق دختر شده

ولی حیف که دیگه دیر شده بود .

دختر بعد این اتفاق دیگه هیچ وقت دنبال عشق نرفت و سالهای

سال بر لبانش لبخند واقعی نقش نبست

 

 

قدر عشقتونو بدونید

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد