دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

تو کیستی!

 

آنقدر در دنیای بیهودگی ها گشتم و گشتم, آنقدر پرسه زدم, تا شاید نوری, نگاهی, نوایی, نشانی از آنکه همیشه در جستجویش بودم, بیابم. اما نمی دانستم ابتدای راه معلوم و مقصد ناپیداست. آنکه در میانه راه همراهت شود, نه به انتها می سپاردت, رهایت می کند, به دنبال آغازی نو ترکت می کند, پس عشقرا از یاد ببر, زمان را فراموش کن, تیک تاک ثانیه ها را به خود واگذار, آدمک های زیادی راه را به تو نشان خواهند داد, باور مکن, باور مکن.

همیشه در جستجویت بودم, من ناپیدای پنهانم  توبودی, تو دستانم را فشردی آن زمان که تنها بودم, دلم گرفته بود و تو آن را با گرمی صدایت در آغوش گرفتی. کلماتت به ظاهر   ساده, اما بار دیگر مرا از خواب چند ساله بیدار کرد.

تو کیستی! نمی شناسمت! تو از راه رسیدی بی آنکه من در جستجویت باشم, بی هیچ تمنایی, بی هیچ خواهشی........چگونه آمدی که گویی همیشه بوده ای! کنارم, همراهم, نیازم, عشقم.....

  آغوشت گرم و آرامشم به وسعت دنیاست....

تنها نوازش دستان توست که وسوسهء بودن و ماندن را برایم معنا می کند.پس بمان تا همیشه,تا آخر دنیا....................

          آغوشت امن و آرامشم به وسعت دنیاست.  

000

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد