دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

“دختری در رختخواب”

دختـری با مادرش در رختخواب .......... .. .......... درد و دل می کرد با چشمی پر ز آب
گفت مادر حالم اصلا ً خوب نیست ............ ......... .. زندگی از بهر من مطلوب نیست
گو چه خاکی را بریزم بر سرم ............ ......... ......... ...... روی دستت باد کردم مادرم
سن من از ..... افزون شده ............ ......... ......... ... دل میان سینه غرق خون شده
هیچکس مجنون این لیلی نشد ............ ......... ......... شوهری از بهر من پیدا نشد
غم میان سینه شد انباشته ............ ......... ......... ..... بوی ترشی خانه را برداشته
مادرش چون حرف دختر را شنفت ............ ......... .. خنده بر لب آمدش آهسته گفت
دخترم بخت تو هم وا می شود ............ ......... .. غنچه ی عشقت شکوفا می شود
غصه ها را از وجودت دور کن ............ ......... ......... .. این همه شوهر یکی را تور کن
گفت دختر: مادر محبوب من ............ ......... ......... ..... ای رفیق مهربان و خوب من
گفته ام با دوستانم بارها ............ ......... ......... ........ من بدم می آید از این کارها
در خیابان یا میان کوچه ها ............ ......... ......... ....... سر به زیر و با وقارم هر کجا
کی نگاهی می کنم بر یک پسر ............ ......... ....... مغز یابو خورده ام یا مغز خر؟
غیر از آن روزی که گشتم همسفر ............ ......... .... با سعید و یاسر و ایضا ً صفر
با سه تا شان رفته بودیم سینما ............ ......... ......... ... بگذریم از ما بقیه ماجرا
یک سری، هم صحبت یاسر شدم ............ ....... او خرم کرد، آخرش عاشق شدم
یک دو ماهی یار من بود و پرید ............ ......... .... قلب من از عشق او خیری ندید
مصطفای حاج قلی اصغر شله ............ ......... ...... یک زمانی عاشق من شد بله
بعد هوتن یار من فرهاد بود ............ ......... ......... . البته وسواسی و حساس بود
بعد از این وسواسی پر ادعا ............ ......... ......... . شد رفیقم خان داداش المیرا
بعد او هم عاشق مانی شدم ............ ......... ...... بعد مانی عاشق هانی شدم
بعد هانی عاشق نادر شدم ............ ......... ......... ... بعد نادر عاشق ناصر شدم
مادرش آمد میان حرف او ............ ......... ........ گفت: ساکت شو دگر ای فتنه جو
گرچه من هم در زمان دختری ............ ......... ..... روز و شب بودم به فکر شوهری
لیک جز آنکه تو را باشد یک پدر ............ ......... دل نمی دادم به هر کس این قدر
خاک عالم بر سرت، خیلی بدی ............ ......... ..... واقعا ً که پــوز مـــادر را زدی

نظرات 2 + ارسال نظر
من میگم . . . شنبه 2 مرداد 1389 ساعت 11:41 http://www.manmigam.com

افزایش بازدید وبلاگ شما
کاملا رایگان
لینک مطالب وبلاگ خود را کاملا رایگان در وبسایت ما قرار دهید
افزایش بازدید = افزایش رتبه در گوگل
www.manmigam.com

پویا عزیزی یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 16:41 http://www.pooyaazizi.com

به به جناب اتابک . حالت چطوره ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد