دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دل

آن زمان ، از شاخسار ترد سیب
نو بهار مهر و شادی می دمید .
 از زمین زنده ، آوند گیاه
 خون گرم زندگانی می مکید .

شوق پنهانی به دل می آفرید
باد نمنک بیابان های دور ،
 ذره هایش در مشامم می نشست
بوی زن می داد و بوی خون شور .


طعم سوزان سحرگاه سپید
 درد را می کشت و شادی می فزود .
 نور نیروبخش خورشید بلند
 خواب را از پلک چشمان می ربود .


روز بود و روز بود و روز بود .
خستگی در دستهایم مرده بود .
 تیرگی در کوچه ها جان می سپرد
 روز ، شبها را به یغما برده بود .

هر نگاهی خوشه یی از نور بود .
 هر تنی ، سرشار خون زیستن .
 چون خلیجی پیش می رفت آن زمان !
 هر هوس در پهنه ی احساس من .


دستها با دوستی پیوند داشت .
 عشق بود و شادی و مهر وصفا .
هستی ما ، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها ، در گام ها .


 این زمان ، از راه می اید بهار ،
 خسته گام و نیمرنگ و ناشناس .
 من ندانم باز هم باید گشود
 دستها را از پی حمد و سپاس ؟


دوست داری بگم می خوام هر روز صبح با صدایی تو

بیدار بشم بعدش بگم با ساعت بودم ....

دوست داری بگم چرا رفتی بی معرفت اونم حالا

بعدش بگم با برق بودم ....

دوست داری بگم هر جایی که باشی پیدات میکنم

بعدش بگم با دسته کلیدم بودم ....

دوست داری بگم دوستت دارم بعدش بگم

نه ٫ نه ٫ نه ٫ این دفعه دیگه با خودتم ٫ با خود٫ خودت

تو فقط لیاقت دوست داشتن رو داری عشق من ...

نفرین به اون کسایی که روی دلا پا می ذارن/ تا که می بینن عاشقی میرن و تنهات می ذارن/ نفرین به آدمایی که تو سینه ها دل ندارن/ عاشق عاشق کشین ، رحم و مروت ندارن/ الهی بشکنه اون دل سیاتون/ نمونه دیگه هیچ کسی باهاتون/ خدا اون روز و بیاره که ببینم/ افتادید به دست و پای عاشقاتون/ الهی یه روزی بی صدا بمیرید/ نخونه هیچکی فاتحه براتون

 

اجازه هست خیال کنم تا آخرش مال منی؟ خیال کنم دل منو با رفتنت نمی شکنی ؟اجازه هست خیال کنم بازم می آی می بینمت ؟ با اون چشمای مهربون دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت غزل بگم برای تو با اتکا به عشق تو تو زندگی برم

 

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست ، گاه سکوت است و گاه نگــــــاه

 

ای کاش اشک بودم تا از چمانت زایده می شدم در گونه هایت زندگی می کردم ودر لبانت می مردم****

 

در آن لحظه ی پر شور دل من با چه اسراری ترا خواست و من میدانم چرا خواست و میدانم که پوچ هستی واین لحظه هایی که نامش عمر و دنیاست اگر تو باشی با من ، خوب و جاویدان و زیباست

 

عاشقت خواهم ماند..............بی آنکه بدانی. دوستت خواهم داشت ................بی آنکه بگویم . درد دل خواهم گفت............بی هیچ کلامی . گوش خواهم داد ....................بی هیچ سخنی . در آغوشت خواهم گریست.......بی آنکه حس کنی . در تو ذوب خواهم شد ...........بی هیچ حرارتی . این گونه شاید احساسم نمیرد

 

مهم این نیست که تو اَد لیست مسنجرمون چند نفر اَدد شدن. مهم اینه که تو قلبمون فقط 1 نفر ادد شده باشه که با هم آن بشیم، باهم آرشیو زندگی رو دوره کنیم و با هم آف بشیم. امّا باید یادمون باشه پسورد دوستیمون رو جوری بسازیم که کسی نتونه هکمون کنه

 

 

در داداگاه عشق ....قسمم قلبم بود و وکیلم دلم......و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان.....نامم را بلند خواندو گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد....پس محکوم شدم به تنهایی و مرگ.....کنار چوبه دار از من خواستن تا اخرین خواسته ام را بگویم.......ومن گفتم به تو بگویند که......دوستت دارم

 

 

عشق باز این ترانه ها را عشق است رخش سرخ بادپا را عشق است ***************** عشق درگیر غروب درداست بازهم طلوع ما را عشق است **************** آی از خانه زخم و گریه غربت بغض گشا را عشق است ***************** آی از آب وهوای بی عشق بادبان ناخدا را عشق است **************** اهل بی مرزترین دریا باش آی اهل همه جا را عشق است **************** از غزل باختگان می ترسم شعرهای بی هوا را عشق است ***************** ای قشنگ سازها آوازها روزهای بی عــــزا را عشق است

 

هیچوقت کسی رو که دوست داری به خاطر غرورت از دست نده همیشه سعی کن غرورت رو به خاطر کسی که دوست داری از دست بدی

 

اگه تونستی پر کلاغ ها رو سفید کنی برف رو سیاه کنی یه بوسه به آتش بزنی یه نفس عمیق زیر آب بکشی اون موقع من می تونم تو رو فراموش کنم

 

 

نه!نرو!صبر کن قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم اگر شیر آمد:تردید نکن که دوستت دارم اگر خط آمد:مطمئن باش دوستدارت هستم .....صبر کن سکه بیندازیم اگر دوستت نداشتم.....آن وقت برو

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوست دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...... اینطوریه که دل


مرگ رویاها

به زمین پست

به اسارتم

به ادمها

به رویای اعتماد

به خیانت که تنها

 لیاقت این ادمهاست

به زنجیرهایم

به بی بال و پری ام

به کدامیک ؟

از دل شکسته ام

از پای بستگی ام

از لودگی و خوشباوری ام

از دل حالا سیاه شده ام

از مرگ

از ترس ادمها

از حماقت و لجاجت خودم

از اصرار من

از انکار ادمهای فراموشکار

تا مرز جنون

تا مرز اوارگی و بیچارگی

تا مرگ

تا سپیدی و سرعتش

تا دوباره زنده شدن

تا دوباره مردنم

تا رنج

تا امید

تا حیرتم

تا حسرتم

تا تحقیر دوباره ام

 

به کدامیک بیاندیشم ؟

از کدامیک ضجه بزنم و ناله سر دهم؟

تا کجا تا کجا جلو می روم ؟

 

من ادمم

روی زمین پست

نه این زمین پاک و منزه است.

این ادم ناچیز حتی لیاقت بودن از خاک را ندارد

تنها سزاوار خیانت است

تنها سزاوار رنج کشیدن است

من ادمم

من هرگز به شکستن دلی راضی نبوده ام

اما سزاوار بدبختی ام

من ظالم نبوده ام پس

سزاوار مظلوم بودنم

من بنده ام

سزاوار زندگی ام

کاش سزاوار مردگی باشم

کاش همین زمین پست به مکیدن لاشه ام مایل باشد

دیگر اسمان نمی خواهم

دیگر یار وفادار نمی خواهم

دیگر بال و پر پریدن نمی خواهم

دیگر دل دریایی نمی خواهم

می ترسم

می جنگم

خیانت می کنم

مثل همه ادمهای لایق به خیانت

مرگ می خواهم

مرگ اسمانی نمی خواهم

دل پاک و یکدست نمی خواهم

مرگ می خواهم

رهایی می خواهم

اسارت جسمم در زمین می خواهم

مور و مار و گور می خواهم

دیگر انسان نمی خواهم

دیگر انسان نمی مانم.


بخوانم

 اگه روزی رسد دستم به دامانت

کنم جان را به قربانت

ولی بی لطف و احسانت چگونه...؟

شوم نا خوانده مهمانت چگونه...؟

تو معبود منی بگزار تا در دل بگیرم

پناهم ده که بر سقف حرم منزل بگیرم

تو دریای ومن تنها غریق مانده در باران

تو فانوس رهم شو تا ره ساحل بگیرم

در این بازار بی مهری به دیدار تو شادم

که شادم کن که سوز غم بایم از حض نهادند

تومی گفتی صدایم کن به روز سینه هر شب

صدایت می کنم اما رسی آیا به دادم

کمک کن تا ابد تنها به تو عا شق بمانم

به کوی عاشقی شعر خوش ماندن بخوانم


قلبم را به درد هجر سپردم ولی چه سود

 

گفته بودی که چرا مست تماشای منی

              

                  آنقدر مست که یکدم مژه بر هم نزنی

 

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

 

                 ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

 

خیالت شبانه بر سر بستر بیمناکم هجوم آورد

 

و خواب را برای همیشه از چشمان من ربود

 

و مرا همراه کرد با اشک سماء

 

ولی اشک من از فراق بود و اشک او از وصال

 

از وصال تپش قلب کوچک قطره به تازیانه ی باد

 

و تلالوء داغ عشقشان در پوسته ی رنگین رنگین کمان

 

و اشک من از دوری فاصله ها بود

 

از پس پرچین های بلند بین من و تو

 

از فراسوی تنهایی

 

تا همیشه در انتظارت خواهم ماند

 

طنین آرامش بخش زندگی من

 

 


خداوندا

دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا خداوند

 بسی غم در دلم آکنده و تنها و غمگینم

نمی آید کسی دیگر بگیرد

دست سردم را میان دست گرم خود

فشارد تا که شاید غم نخواهد تا مرا آزار دارد

نمی آید کسی دیگر

بگوید حرفی از جنس گل اطلس به این تنها به این بی کس

به این زندانی پر بسته مانده در قفس

نمی آید بگوید حرفی از جنس گل مهتاب به تنها به این بی تاب

دلم تنگ است و دلگیرم خداوندا خداونا

 


ماه تنها بود

ماه تنها بود، منم

این همه به آسمان نگاه کردیم و ندانستیم

ماه نقطه آخر خط است

و این هوای کوچک

دل شوره هایمان را جا نمیدهد دیگر...

نمیدانم به جای کدامین واژه سکوت را جایگزین کرده ام و به جای کدامین غصه تمام

رنجها و دردها را در کوله بارم ذخیره کرده ام و با خود می برم، به هوای کدامین نگاه

و کدامین دیدار چشمهایم را بسته ام و در جاده ای بی سر و ته زندگی قدم می گذارم

تنها، در این تنهایی عمیقی که به اندازه همه تنهایی خدا عمیق است که حتی

دستهای فرشته های خدا هم به آن نمیرسد...!

این جا و آن جا

حالا تمام آن روزها روی دستمان مانده

و هیچ کس آن خیابان را تا انتها نرفت

این خنده گاهی بیخ گلویم را آنچنان می بندد که به بغض تبدیل می شود این روزها،

این روزهای که رابطه ها شده اند کاری و هیچ کس به فکر هیچ کس نیست، این

روزهای که دوستی ها و رفاقتها به طنابی پوسیده و کهنه می ماند، کاش کسی

میدانست که تقصیر کدامین ماه است که بدون اینکه ما بدانیم شب تو آسمان در کنار

ستاره تا صبح بزمی عاشقانه بر پا می کنند و ما خیره به آسمان تا صبح بیدار می

مانیم.


از عبور یه غریبه

سرگذشت روزگار، سوت کور یه غریبه

قصه بودن و رفتن تا ابد هم سفرم شد

وقتی آیینه پر شد از حضور یه غریبه

می گذرم از شب و باور می کنم

که تموم قصه هام پر از غمه

باز دوباره جای زخم بی کسی

روی قلبم چشم به راه من همه

می گذرم از تو که اون غریبه ای

اون که تنهاییمو زیر پا گذاشت

آینه قدیمی مو شکسته ام

تا ابد دل منو تنها گذاشت


 

فراموشی آسانی وای

 

فراموشی به این آسونیا نیست          امید من دلم از تو جدا نیست 

    می خوام تو یاد من عشقت بمیره          ولی از قلب من مهرت جدا نیست 

           دارم آتیش میگیرم از جدایی          ولی همیشه به فکر دل ما نیست 

      خدایا پس میون این همه دل          چرا حتی یکیشون باوفا نیست 

     همه ی دنیا میدونن این حدیثو 

    که آرامش برای عاشقا نیست


از رفتنت

دفترم را باز میکنم،اولین صفحه حکایت از رفتنت دارد

به صفحات دیگر نگاه میکنم،تمام صفحات دفتر از نبودنت،ازغم دوریت،از

چشم انتظاریم وازامیدبه بازگشت ات پر کرده ام

تنها یک برگ سفید باقی مانده،

برگی که برای آمدنت خالی گذاشته ام....


تنهایی

مانده ام درکوچه های بی کسی

سنگ قبرم را نمی سازد کسی

مردم و خاکسترم روباد برد

بهترین یارم مرا از یاد برد.....


بی قرار

 

دیر گاهی است در این آشفته هوای دل من

 

روشنی خاموش است

 

مدتی چند است که آرامی خسته و مدهوش است

 

اندکی مهر در این بازار نیست

 

هر چه هست قشقرق پوچی است

 

عاشق نمایان رسوا چه غمگین شده اند

 

همدم تاریکی شب بی  سحر مرغابی ها

 

همره قاصدکی که جز خبر شوم ندارد همراه

 

چه تاریک شده بستر شب هایی که

 

تا دمی پیش پر از روز بودند

 

پر از بیداری

 

آغشته با همهمه ی شاپرکان کوچک

 

و سالار بال های کوچک سنجاقک ها

 

دشت شقایق ها شادان بود

 

و دل شهر پر از بیداری

 

تا جهان بود همه خوبی بود

 

اندکی پیش ستاره هر شب

 

همراه می شد با دل ماهی کوچک بستر حوض

 

و چه عشقی ساطع می کرد

 

به چشمان خیس کبوتر ها

 

دامن مهر سرا پا پر از خوشحالی

 

بی تابی ها را به یغما برده بود

 

هر چه بود،گرد خواب آلودی بر سر شهر نبود

 

غم بود،نه آنقدر که خوشی را گریزان کند

 

عشق پادشه دنیا بود

 

باغ ها از گل سرخ

 

جنس شب شیشه نبود رویا بود

 

دل ها مهتابی

 

قاصدک عاشق او

 

دهکده پر از راه بهشت

 

از پس رود عمیق دل شهر

 

الماس های عشق آمیز هویدا بود

 

نگرانی از کلبه ی عاشقانه ی ما حذر می کرد

 

آن وقت ها تو بودی

                         

 


غرق شده

دفتری از شعر و از عطر بهار

عشق یعنی یک تمنا , یک نیاز


زمزمه از عاشقی با سوز و ساز

عشق یعنی چشم خیس مست او


زیر باران دست تو در دست او

 

عشق یعنی ماتهب از یک نگاه


غرق در گلبوسه تا وقت پگاه

عشق یعنی عطر خجلت ....شور عشق


گرمی دست تو در آغوش عشق

عشق یعنی "بی تو هرگز ...پس بمان "


تا سحر از عاشقی با او بخوان

عشق یعنی هر چه داری نیم کن


از برایش قلب خود تقدیم کن


عاشق تنهایی ام  که شدم فهمیدم

بهترین یار را جسته ام ........

یاری که

تنهایم نمیگذارد

و هیچ جا رد پایی از آن باقی نمیماند

نه بر سنگ فرشهای خانه ......

و نه بر کنج قلبی شکسته ........

تنهایی بی انتهایم همچون یاسمینهای خاطراتم

می پرستمت


ای ساکن سرزمین صدای بی ریایی:

قلب مرا، عشق مرا دزدیدی و هرگز تا به حال بر زبان نیاوردی آنچه را که در انتظارش هستم.

ناب و التیام بخش بود عشقی که به ارمغان آوردی اما نمی خواهم بگویم دوستت دارم!!!

ای کاش حد اقل می دانستی که به حد مرگ دوست دارم بدانم که در دلت چه میگذرد...

ای کاش دلت دریچه ای داشت تا خواهش میکردم و در میافتم حرف های ناگفته ی درونت را...

زندگی بیشترش سوختن است...درس آموختن است

زندگی انتظاری ست که انسان ز برادر دارد

زندگی زندانی ست که در آن بیشتر از زندانی زندانبان دارد

زندگی دِین بزرگی ست که بر گردن ماست

چون از همیشه عاشق ترم با من باش

چون آبروی عشق و می خرم با من باش...!

 
آفرید
 مرا بی یارو غم خوار آفریدند مرا بیمار بیمار آفریدند مرا با درد عشق سینه سوزی از اول بی پرستار آفریدند مرا دائم قرین رنج کردند چو گل در سایه ی خار آفریدند مرا چون مرغ خوشخوانی در این باغ گرفتار گرفتار آفریدند مرا لبریز محنت خلق کردند مرا از غصه سرشار آفریدند مرا در بزم گیتی مات ومبهوت نه سر مست ونه هوشیار آفریدند مرا از آمیزش امید ویآسی پی یک لحظه دیدار آفریدند 
 
گل نیلوفر
 

یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه می کردم ترس تموم وجودمو برداشت که شاید منم یه روزمثل گل نیلوفر

 تنها بشم. سریع از کنار مرداب دور شدم. حالا وقتی که میبینم خودم مرداب شدم دنبال یه گل نیلوفر

می گردم که از تنهایی نمیرم و حالا می فهمم گل نیلوفر مغرور نیست اون خودشو وقف مرداب کرده


شبها با دلی گرفته و چشمانی اشک آلود پشت پنجره به انتظارت می نشینم به یاد تو گل های باغچه را

 می بویم و دانه دانه مهره های تسبیح را به یادت لمس می کنم ، می مانم در فراغت ، آن قدر روی سجاده

گریه می کنم که خدای مهربان مرا به وصال تو برساند ، مرا در این قفس خاکی تنها مگذار



برای تو ( افسانه )

 

برای تو

من به هوای کوی تو همسفر صبا شدم

همسفر صبا شدم من به هوای کوی تو

فدای خاک پای تو بی دل و بی نشان شدم

بی دل و بی نشان شدم فدای خاک پای تو

خسته ی این ریای تو قصه ی هر زبان شدم

قصه ی هر زبان شدم خسته ی این ریای تو

عشق منو جفای تو پیر کدامیک شوم

پیر کدامیک شوم عشق منو جفای تو

شاه خود و گدای تو شهره به شهر خود شدم

شهره به شهر خود شدم شاه خود و گدای تو

آن دل و جان برای تو ز عشق تو رها شدم


می رسد روزی که بی من زندگی را سر کنی , مرگ عشق را باور کنی ,

میرسد روزی که تنها در کنار عکس من شعرهای کهنه ام را مو به مو از بر کنی...

ز عشق تو رها شدم آن دل و جان برای تو


ترانه ای ماندگار

بردی از یادم دادی بر بادم

با یادت شادم

دل به تو دادم فتادم به غم

ای گل بر اشک خونینم مخند

سوزم از سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز

چه شد آن همه پیمان که از آن لب خندان

بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن

کی آیی به برم ای شمع سحرم

در بزمم نفسی بنشین تاج سرم

تا از جان گذرم

یا به سرم نه جان به تنم ده چون

به سر آمد عمر بی ثمرم

نشسته بر دل غبار غم ز آن که من در دیار غم

گشته ام غمگسار غم

امید اهل وفا تویی نرفته راه خطا تویی

آفت جان ما تویی

بردی از یادم دادی بر بادم


مرا ببخش

اگر این دفترم را هم تمام کنم چه میشود؟

هیچ , همچنن میان این دیوارهای پوسیده خواهم ماند.

شعرهایم را هم انگار تو دیگر دوست نداری . مرا ببخش , دلم هنوز تنهاست , تنها.

کاش میشد از این یاس و اندوه رهایی یافت .

کاش میتوانستم دوباره امید را به ساقه ی نیمه جان نیلوفری که در دلم ریشه دارد پیوند بزنم


***آموخته ام که هرچه اتفاق افتد یا هرچه امروز بدیمن باشد , زندگی میگذرد و فردا روز بهتری خواهد بود

***آموخته ام که در مورد سه چیز " یک روز بارانی / کیف گم شده و چراغ های درخت کریسمس " میتوانی ساعتها با کسی هم صحبت شوی.

***آموخته ام که بدون توجه به روابط فعلی با والدینت , بعد از آنکه برای همیشه با زندگی وداع گفتند , دلتنگشان خواهی شد.

***آموخته ام که " زنده بودن " و " زندگی کردن " با هم بسیار متفاوت هستند.

***آموخته ام که زندگی هراز گاهی یک شانس دومی جلوی پایت می گذارد.

***آموخته ام که هرگاه با دل زلال و روشن تصمیمی گرفته ام , تصمیم درستی بوده است.

***آموخته ام که حتی وقتی در بیماری و رنج به سر می برم , تنها من نیستم.

***آموخته ام که همه دست نوازشگر را دوست دارند , پس دست نوازشگر خود را از کسی دریغ نمی کنم.

***آموخته ام که هنوز چیزهای زیادی باید یاد بگیرم.

***آموخته ام که مردم آن چه را که از تو شنیده اند یا در حقشان انجام داده ای فراموش میکنند ,

اما هرگز احساسی را که در دلشان برانگیخته ای از یاد نمی برند..


صدای پای تو

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هر چه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دو بیتی , صد غزل دارم و حتی یک بغل

شعرهای خوب یغمایی تمامش مال تو

ضرب آهنگ غزلهایم صدای پای تو

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

باز هم بیت بد پایان شعرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو


مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا

تو مهی مث حقیقت , مهربونی مث رویا

چه قدر تازه و پاکی , مث یاسای تو باغچه

مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه

تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر

مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر

تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر

تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر

مث برق دو تا چشمی تو یک قاب شکسته

مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته

مث اون مهمون خوبی که می آد آخر هفته

مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته

مث پاییزی و لیکن پری از گل های پونه

مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه

تو مث چشمه آبی , واسه تشنه تو بیابون

تو مث آشنه تو غربت, واسه عاشق مجنون

تو مث یه سر پناهی , واسه عابر غریبه

مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه

چشمه چشمانی نازت , مث اشک من زلاله

مث زندگی رو ابرا , بودنت با من محاله

یه روزی بیا تو خوابم , بشو شکل یه ستاره

توی خواب دختری که هیچکس و جز تو نداره

تو یه عمر می درخشی , تو یه قاب عکس خالی

اما من چشمام رو دوختم به گلای سرخ قالی

تو مث بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا

بی خبر رفتی و خواستی بمونم تنهای تنها

تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی

مث شاگردای اول , کمی مغرور و نجیبی

دل تو یه آسمونه , دل تنگ من زمینی

میدونم عوض نمی شی , تو خودت گفتی همینی

تو مث اون کسی هستی , که می ره واسه همیشه

التماسش میکنی که بمون , اون میگه نمی شه

مث یه تولدی تو , مث تقدیر , مث قسمت

مث الماسی که هیچ کس , واسه اون نذاشته قیمت

مث نذر بچه هایی , مث التماس گلدون

مث ابتدای راهی , مث آینه مث شمعدون

مث قصه های زیبا , پری از خوابای رنگی

حیفه که پیشم نمونن , چشای به این قشنگی

پر نازی مث لیلی , پر شعری مث نیما

دیدن تو رنگ مهره , رفتن تو رنگ یلدا

بیا مث اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد

دید یادش داره میره , موندش و صرف نظر کرد


درخواست های من از خدا

از خداوند خواستم تا دردهایم را التیام بخشد ,

خداوند پاسخ گفت :

مخلوق خوب من ! هر دردی را درمانی است و این تویی که باید درمان دردهایت را بجویی .

از خدا خواستم تا جسم فرزند ناتوانم را توانایی بخشد ,

خداوند پاسخ گفت :

آفریده ی من ! آنچه که باید تکامل یابد روح اوست , جسمش تنها قالب گذراست .

از خدا خواستم تا به من صبر عنایت کند ,

خداوند پاسخ گفت :

بنده قدرتمند من ! صبر حاصل سختی است , عطا شدنی نیست , بلکه آموختنی است .

از خدا خواستم تا مرا شادی و شعف بخشد ,

خداوند پاسخ گفت :

نازنینم ! من به تو موهبت بسیار بخشیدم , شاد بودن با خود توست .

از خدا خواستم تا رنجم را کاستی دهد ,

خداوند پاسخ گفت :

مخلوق صبورم ! بهای رنج تو دوری از دنیا و نزدیکی به من است .

از خدا خواستم تا روحم را شکوفا سازد ,

خدا پاسخ گفت :

پرورش روح تو با تو اما آراستن آن با من .

از خدا خواستم تا از لذایذ دنیا سرشارم سازد ,

خداوند پاسخ گفت :

من به تو زندگی بخشیدم , بهرمندی از آن با تو .

از خدا خواستم تا راه عشق ورزیدن را به من بیاموزد ,

اشرف مخلوقات من , بالاخره دریافتی که از من چه بخواهی :

به خاطر داشته باش که در مسیر عشق ورزیدن به من , به مقصد دوست داشتن دیگران خواهی رسید


 

سرنوشت

با تو تا انتهای خط سرنوشت.

چه خوشایند است رقص قلم بر صفحه ی احساس

چه زیباست نقش تو را ترسیم کردن بر آسمان خیال!

زیبا ترین سلامها بر تو باد ای عشق من ! دوستت دارم حتی از

خورشید و ماه بیشتر. حتی از زندگی و جوانه های سبز بیشتر.

یادت هست غروبهای باران و عشق را و من که عمق عشقمان را

می سنجیدم در نگاهت!

یادت هست خنده ها را در مشت می گرفتیم و می پاشیدیم بر

لبها یمان !

ولی اینک منم و تنهایی و غروبهایی که خیس می خورم در

یادت .دلم در سینه احساس غریبی میکند بهانه میگیرد و تو را می

خواهد. تو نیستی و بجز خوشبختی همه چیز اینجا هست ! می

نویسم...... امشب نیز چون تمام شبها دلم هوایت را کرده. با تو دنیا

را جور دیگری می بینم . درود بر تو که پرواز را به پرنده ها آموختی.

کلمه ای بودم ساکت و دلتنگ در طبقه ای از آسمان . تو از پشت

پنجره ای ازلی نگاهم کردی و من غزلی شدم بر لبان هستی.

ثانیه به ثانیه تیک تا ک های قلبم طنین صدای تو را منعکس می

کند . هرچه می خواهم تو را فراموش کنم قلبم باطریش را شارژ

می کند. به من بگو چگونه می توانم رها باشم وقتی که قلبم با من

 بازی می کند.

من منتظرتم آیا این برای اومدنت کافی نیست ؟

می خواستم زیبا ترین کلام را برایت بنویسم اما احساس واقعی من

 

در کلام نمی گنجد پنداشتم ساده نوشتن همچون ساده زیستن

زیباست پس صادقانه می گویم :

" دوستت دارم ."

دلم را صادقانه پیشکشت می کنم تا باور کنی وسعت هر فاصله

ای به امید وجود تو کوتاه می شود. بهترین صدای زندگی ام تپش

قلب توست.

پرسید بخاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست با تمام

وجودم داد بزنم بخاطر تو.بهش گفتم بخاطر هیچکس . پرسید بخاطر

چی زنده هستی ؟ با اینکه دلم می خواست فریاد بزنم بخاطر تو .

با یک بغض غمگین ازش پرسیدم : تو بخاطر کی زنده هستی ؟ در

حالی اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: بخاطر کسی که

بخاطر هیچکس زنده است.

" بی تو هرگز با تو عمری "

با قلبی سرشار از عشق پیش میروم


منتظرم یه قاصدک از تو خبر بیاره

یه قاصدک که با خودش عطر تن تو داره

بیاد و همراه خودش تو این شبای گریه

خورشید چشمای تو رو تو ایینه ها بذاره

بودن تو مث نفس نبودنت مث مرگ

بی تو یه برگ زخمی ام اسیر دست تگرگ

یه نیمه جونم توبیا که ازتو جون بگیرم

یه بی نشونی که میخوام ازتو نشون بگیرم

تو مث یک معجزه حقیقی

 تو لحظه های بیم و ناامیدی

که در غروب آخرین دقایق

از آسمون به داد من رسیدی

من آخرین امید این نگاه و

به لحظه امدن تو بستم

بیا که در نهایت صداقت

منتظر آمدنت نشستم


زندگی شیرین است نه به شیرینی حقیقت

حقیقت تلخ است نه به تلخی جدایی

جدایی سخت است نه به سختی تنهایی




عاقبت میریزه اشکاش

                     چشمی که چشمی رو گریوند

نمیتونه که نلرزه

                    دلی که دلی رو لرزوند


چشم‌ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.

واژه‌ها را باید شست

واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.

چترها را باید بست.

زیر باران باید رفت.

فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.

با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.

دوست را زیر باران باید دید.

عشق را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید بازی کرد.

زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت

زندگی تر شدن پی در پی،

زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.

رخت‌ها را بکنیم:

آب در یک قدمی است.


مرا به یاد آور در تنها ترین لحظه های زندگی ام. ...


شنیده بودم شیشه ها احساس ندارند اما وقتی که روی شیشه بخار

 گرفته نوشتم دوستت دارم ، آرام آرام گریست


وقتی دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرا گریه میکنم

                                     پس هر وقت بارون بارید بدون دلم برات خیلی تنگ شده


شیرین و فرهاد:

گفتم تو شیرین منی؛

 گفتی تو فرهادی مگر؟

 گفتم خرابت میشوم؛

 گفتی تو آبادی مگر؟

گفتم ندادی دل به من؛

گفتی تو جان دادی مگر؟

گفتم ز کویت میروم؛

گفتی تو آزادی مگر؟

گفتم فراموشم مکن؛

 گفتی تو در یادی مگر؟

گفتم خاموشم سالها؛

گفتی تو فریادی مگر؟

 گفتم که بربادم مده؛

گفتی که بر بادی مگر؟


وقتی که بارون مییاد

                هر چند تاقطره بارون  که تونستی بگیری

                همون قدر منو  دوست داری

               وهر چند تا که نتونستی من تو رو دوست دارم.


گریه کردم ، گریه کردم ، اما دردمو نگفتم

 تکیه دادم به غرورم ، تا دیگه از پا نیفتم

        چه ترانه بی اثر بود ، مثل مشت زدن به دیوار 

 

  اولین فصل شکستن آ خرین خدا نگهدار.

 


شب رفتنت عزیزم ، هرگز از یادم نمیره

     واسه هر کی که میگم قصه اش رو آتیش می گیره

     شب رفتن تو یا سا ، دلمو دلداری دادن

   اونا عاشقن ولی کن ، تنها نیستن که ، زیادن

    سر نوشت ما یه میدون ، زندگی ولی یه بازی

    پیش اسم ما نوشتن ، حقته باید ببازی!!!

 شب رفتن تو غربت ، جای اونجا ، اینجا پیچید

دل تو بدون منظور رفت وخوشبختیمو دزدید

شب رفتن تو دیدم ، یکی از قناریها مرد

فرداش اما دست قسمت ، اون یکی رم با خودش برد .

 

 


از زبان یک دانشجو بشنویید

از صفر من تا بیست تو، راهی به جز تقدیر نیست ، دلخوش به استادم نکن،حذف

      اضطراری دیر نیستمن غایبم یا در سکوت ، تو حاضر و در گفتگو ، من غافل از

      استاد ودرس، تو مینویسی موبهمو با جزوه وفرمول بیا ، تا پاس کنم یه واحدی ،

      چیزی نخواندن بهتر از ، یک شب تلاش بی خودی با عشق در دانشکده جایی

       برای درس نیست البته ترم هفت و هشت دیگر مجال ترس نیست .

   دانشجو گر عاشق شود             بی پرده مشروط می شود  .


تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست

            

    وعهدهایی که کسی آنها را نبست  

                 

    تقدیم به چشمهایی که در راه ماندند

 

    و دل هایی که آنها راراندند   

 


گفتم شاید ندیدنت از خاطرت دورم کنه

                                                                                                        

دیدم ندیدنت میتونه که کورم کنه

 

گفتم صدات نشنوم شاید که از یادم بری

               دیدم توگوشم جزصدات نیستش صدای دیگری


 

تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست :

 

 

دو خط موازی زاییده شدند . پسرکی در کلاس درس آنهارا روی کاغذ

کشید . آن وقت دو خط موازی چشمشان به هم افتاد و در همان یک نگاه

قلبشان تپید و مهر یکدیگر را در سینه جای دادند . خط اولی نگاهی پر

 معنا به خط دومی کرد وگفت: ما میتوانیم زندگی خوبی داشته باشیم .

خط دومی از هیجان لرزید . خط اولی گفت : ما میتوانیم خانه ای داشته

باشیم در یک صفحه دنج کاغذ ... من روز ها کار میکنم . میتوانم خط

کنار یک جاده متروک شوم یا خط کنار یک نردبان . خط دومی گفت: من

هم میتوانم خط کنار یک گلدان چهار گوش گل سرخ شوم . یا خط کنار

 یک نیمکت خالی در یک پارک کوچک وخلوت ، چه شغل شاعرانه ای

... در همین لحظه معلم فریاد زد : دو خط موازی هیچ گاه به هم نمیرسند.

وبچه ها تکرار کردند ..... !!!!!!!

                      چه سخت است دوست داشتن وبه هم نرسیدن. 

 


قشنگن نگاه کن

دلم ای دوست به غوغای تو چه کند

کشته ی عشق تو با تیر ملامت چه کند

 

 


آرام کی گیرد دل دیوانه ی من

پندش مده بندش منه در خانه ی من

سر گرم های و هوی خود میماند امشب

این مایه ی شور وشر مستانه ی من

در خلوت شبهای خاموشی که دارم

جز غم نکوبد حلقه بر کاشانه ی من

سر میکشد چون شعله از جانم غم ودرد

زان خنده ی گرم تو در پیمانه ی من

در ساغر اندوه من یاد تو جوشد

وای از تو وای از ساغر رندانه ی من

خالی نمی ماند صدف از گوهر اینجا

با یاد تو ای نازنین دردانه ی من

مارا پری افسون غمها می فریبد

پایان ندارد لاجرم افسانه ی من

راه که میزنی  مزن مطرب آشنای من

بسته ره طرب ببین قصه مگو برای من

هر نفسی که می رود همنفسی ز پا برد

دست بنه ز تار جان بند منه به پای من

رخصت ماندنی ترا فرصت  رفتنی مرا

شب همه شب طلب کند خسته دل از خدای من

با بی تو بودنی نی که تو خود همه منی

راست بگو بگو بی تو کجاست جای من

خانه ی  تنگ سینهام  خلوت یاد یار شد

آیه ی عشق می دمد ذکر تو در سرای من

دمدمه ی تو می دمد در دل نی ستان عشق

همهمه ای که میرود بر لب خشک نای من

هی هی سر خوشان شود در خم خم نشسته می

خنده باده می شود گریه های من

پیکره ی خیال بین سایه فکنده بر زمین

خاک نشین خسته ای آ مده رهگشای من

 


یه پسره خوب باید :


من شما رو اندازه این دلم که برای شما می تپه دوست دارم...


عشق یعنی مستی و دیوانگی 
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

عشق یعنی سجده ها با چشم تر 

عشق یعنی سر به دار آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن

عشق یعنی در جهان رسوا شدن

عشق یعنی مست و بی پروا شدن

عشق یعنی سوختن یا ساختن

عشق یعنی زندگی را باختن

عشق یعنی انتظار و انتظار 

عشق یعنی هرچه بینی عکس یار
عشق یعنی دیده بر در دوختن

عشق یعنی در فراقش سوختن

عشق یعنی لحظه های التهاب

عشق یعنی لحظه های ناب ناب

عشق یعنی سوز نی ، آه شبان

عشق یعنی معنی رنگین کمان

عشق یعنی شاعری دل سوخته

عشق یعنی آتشی افروخته

عشق یعنی با گلی گفتن سخن

عشق یعنی خون لاله بر چمن

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن

عشق یعنی یک تیمّم، یک نماز

عشق یعنی عالمی راز و نیاز 

عشق یعنی......


دلم میخواست بازم تو رو


یه شب تو خواب میدیدمت


مثل گلای نیلوفر


از روی آب میچیدمت


بازم میشد با هم دیگه


کنار دریا بشینیم


یا بپریم به آسمون


آبیه عشق رو ببینیم


دلم میخواست با هم دیگه


تنهایی رو غال بزاریم


دل بکنیم از این قفس


برای هم بال بزاریم


سر بزاریم رو دوش هم


برای هم گریه کنیم


با همه مهربون باشیم


برای هم گریه کنیم


یه پل رو آبا بزنیم


دو رنگی رو دور بزنیم


به مرکز عاشق شدن


نقطه پرگار بزنیم


بگیم به هم از دل و جون


من میمونم تو هم بمون


نریم سراغ دیگرون


پا نزاریم رو عهدمون


اگه یکیمون بمیره


اون یکی آروم نگیره


اون یکی آروم نگیره


عاشق بمونه تا که هست


چون که به عهدش اسیره


یعنی اینا خیالیه


فقط یه قاب خالیه


یعنی اینا خیالیه


فقط یه قاب خالیه


داشتن تو برای من آرزوی محالیه


داشتن تو برای من آرزوی محالیه


کاشکی میشد که رویاهام رنگ حقیقت بگیرن


تموم درد و غصه ها تو جای سرد بمیرن


کاشکی میشد که تا ابد من و تو مال هم باشیم


برای پرواز از قفس پرای بال هم باشیم


دلم میخواست بازم تو رو


یه شب تو خواب میدیدمت


مثل گلای نیلوفر


از روی آب میچیدمت


بازم میشد با هم دیگه


کنار دریا بشینیم


یا بپریم به آسمون


آبیه عشق رو ببینیم


بگیم به هم از دل و جون


من میمونم تو هم بمون


نریم سراغ دیگرون


پا نزاریم رو قولمون


اگه یکیمون بمیره


اون یکی آروم نگیره


اون یکی آروم نگیره


عاشق بمونه تا که هست


چون که به عهدش اسیره...


عاشقم من عاشقی بیقرارم


   کس ندارد خبر از دل زارم


   آرزویی جز تو در سر ندرم


   من به لبخندی از تو خرسندم


   مهر تو ای مه آرزو مندم


   بر تو پایبندم


   از تو وفا خواهم


   من ز خدا خواهم


   تا ز رهم بازم جان


   تا به تو پیوستم


   ا ز همه بگسستم


   بر تو فدا سازم جان


   تا به تو پیوستم


   از همه بگسستم


   بر تو فدا سازم جان


بود مردی شیر دل خصم افکن                           گشت سالی پنج عاشق بر زنی

داشت بر چشم آن زن همچون نگار                     یک سر ناخن سپیدی آشکار

زان سپیدی مرد بودی بی خبر                            گر چه بسیار بر اکندی نظر

مرد عاشق چون بود در عشق زار                      کی خبر دارد ز عیب چشم یار

بعد از آن زن درد لش نقصان گرفت                     کار او بر خوشتن آسان گرفت

پس بدید آن مرد عیب چشم یار                          این سپیدی گفت کی شد آشکار

گفت آن ساعت که شد عشق تو کم                     چشم من عیب آن زمان آوردهم

چون تو را در عشق نقصان شد پدید               عیب در چشمم چنین زان شد پدید

 


بیا برگرد تا خونه از عادتت سیر نشده

                                       تا نگام با یک نگاه تازه در گیر نشده

بیا تا اومدنت دیر مشده

                                 دلا دلگیر نشده

                              تا هنوز فاصلمون جوونه و پیر نشده....

 



کاش می شد سه چیز را از کودکان یاد بگیریم:

 

بی دلیل شاد بودن و پای کوبیدن*

همیشه سرگرم کار بودن و بیهوده ننشستن*

حق و خواسته خود را با تمام وجود خواستن و فریاد زدن


لحظه لحظه می رود ، عمر بی مثال من

  من چه غافلم از او ، او چه بی خیال من

  من چه خسته مانده ام در مسیر این سفر

  او چه دور می شود از طریق حال من

  فرصتی نمانده تا، آخرین نگاه ،  آه

  این شتاب تند عمر ، کی دهد مجال من

  یک سکوت ناگهان، یک غروب ناتمام

  می شود تمام این ، عمر بی نوال من

  ای دل ار به راه عشق، پایدارتر شوی

   جاودانه می شود، گوهر کمال  من

  بعد از این من و گل روی مهربان دوست

                              عمر من فدای تو ، عشق بی زوال من


بانوی قصه های شبانه ! ترانه پوش !


بنشین کنار من ، غزلی تازه دم بنوش !

 

بنشین کنار من ، نفسی تازه کن ، بخواب


در من بپیچ دختر زیبای دیرجوش !

 

با من بجوش ! قُل قُل صد بوسه ! غلغله !


غوغایی از تو می شود این شب ، شب خموش

 

در من شبیه کولی شبگرد کوچ کن


بگذار کوله بار دلت را به روی دوش

 

چوپان واژه واژه من باش در شبی


که می رسد صدای شغالان از آن به گوش

 

بردار باز نی لبک باد را ؛ بزن


از میش ِماه ، شیر ِجنون و عطش بدوش !

 

رو کن به آسمان ، به زمین اقتدا نکن


در کار گِل نباش ، برای دلت بکوش

 

مردم به فکر قصر شنی روی ساحل اند


عاشق به فکر وسعت دریای روبه روش

پارو بزن ! نه... منتظر بادها نباش !


یک قایق است و کثرت امواج پر خروش !

هی غصه می خوری که چه؟!...عشق از سرم

گذشت !


ما نیستیم مشتری شهر غم فروش

پالان غم کج است ، تو بر رخش عاشقی

 
بگذار زین و بگذر از این قاطر چموش !

عشق است شوکران و بمیریم اگر : شهید !


غم ، سم خودکشی حقیرانه : مرگ موش !!


 

غم





هق هق تلخم رو بشنو

توی کوچه های خلوت

این خود عشقه عزیزم

نه بهانه است نه یه عادت

غصه هام رو به تو گفتم

اما چی ازت شنوفتم

یه نفس هم نفسم باش

نزار از نفس بی افتم

گریه هام رو تو ندیدی

هرچی گفتم نشنیدی

من کدوم عهد رو شکستم

که از عشق من بریدی...

 


وقتی شقایق مرد  ، گلهای باغ همه ماتم گرفتند و از جویبار خواستند برای گریستن  ، به  آنها چند قطره  آب قرض دهد .

جویبار  آهی کشید و گفت :  آن قدر شقایق را دوست داشتم که اگر تمام  آبهای من به اشک تبدیل شود و  آنها را برای مرگ شقایق بریزم ، باز هم کم است

گلها گفتند : راست می گویی ،

چگونه ممکن بود با  آن همه زیبایی ، شقایق را دوست نداشت ؟

جویبار پرسید : مگر شقایق  زیبا بود؟

گلها گفتند : شقایق غالباً خم می شد و صورت زیبای خود را در  آب شفاف تو می دید ، پس تو باید بهتر از هر کس بدانی که شقایق چقدر زیبا بود .

جویبار گفت : من شقایق را برای این دوست می داشتم چون وقتی خم می شد و به من نگاه می کرد ، من میتوانستم زیبایی خود را در چشمان او تماشا کنم

 


ای از عشق پاکمان همیشه مست

من تورا آسان نیاوردم به دست

بارها این کودک احساس من

زیر بارانهای اشک من نشست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در دل آتش نشستن کار آسانی نبود

 راه را بر اشک بستن کار آسانی نبود
با غروری هم قد و بالای بام آسمان

 بارها در خود شکستن کار آسانی نبود
بارها این دل به جرم عاشقی

 زیر سنگینی بار غم شکست
من تو را آسان نیاوردم به دست
در بدست آوردنت

بردباریها شده

 بیقراریها شده

 شب زنده داریها شده
در بدست اوردنت پایداریها شده

 با ظلم و جور روزگار

 نا سازگاریها شده
ای از عشق پاکمان همیشه مست

 من تورا آسان نیاوردم به دست
بارها این کودک احساس من زیر بارانهای اشک من نشست

من تو را آسان نیاوردم به دست
من تو را آسان نیاوردم به دست


اومدم بگم مثل بارون بهاری پاک وزلالی

 دیدم تو مثل هیچ کسی نیستی
اومدم بگم مثل خورشیدگرم وروشنی

دیدم مثل اونم نیستی
اومدم بگم مثل دریا هستی

 دیدم دریا خیلی کوچیکه تو مثل اونم نبودی
اومدم بگم مثل کوهی

دیدم کوهم در مقابل استقامت تو کم میاره

 دیدم اونم نیستی

اومدم بگم مثل آسمون آبی آبی آبی هستی

 دیدم آسمون در مقابل تو بی رنگه

 تومثل هیچ کسی نیستی تو فقط مثل خودتی

خود خود خودت

 

 

تمام روز ، تمام ساعتها و تمام دقایق را می شمارم تا به سکوت برسم .به شب .. به دنیای آرامش مغزو آنوقت است که به یاد خودم می افتم ... چه مشغله ای ! کمتر فرصتی دست می دهد خودم را دوره کنم ...اظطرابی بی دلیل .. دلهره ای غریب و ترسی نا آشنا مرا در روز فرا می گیرد .. انگار کودکی را از مادرش جدا کرده اند ... نمی دانم چیست این اظطراب ! شب که از راه می رسد روح تازه ام جسم خسته را به کناری می کشاند و نرم نرم سر از مغز من بیرون می کند و سرک می کشد و می گوید می خواهم ببینم دنیا چه شکلی است ! می رود .. می آید ... سرک می کشد .. می خندد ... به من که همچنان نگاه می کنم ... خسته که می شود چشم در چشم من می گوید ببین شب هم همان ترس روز را دارد ... شب که از نیمه می گذرد ترس از تنهایی تو را ذره ذره می خورد ... راستی تو اگر بودی شب را بیشتر دوست داشتی یا روز ؟

 


شعر برگزیده ی این آپ

اگرخیال داری دوستم بداری

هم اینک دوستم بدار پیش از آنکه بمیرم
چون آن وقت هرگز صدایت به گوشم نخواهد رسید

اگر حالا بدانم
می توانم با صدای بلند فریاد بزنم

و نیم اجازه ای از سهراب بگیرم و بگویم:
تا تو هستی زندگی باید کرد

 

واسه من زندگی معنا نداره

دل من جا واسه چشمات نداره

یه روزی عاشق بودم گریه می کردم من برات

اما دیگه چشم من اشکی برات نمی باره

فکر می کردم عاشقی تو هم می میری واسه من

اما این خیال تاریک حس عشق رو نداره

یادته شبا می رفتیم با خیال هم به خواب

اما از وقتی که رفتی دل من خواب نداره

دل دیوونه ی من عاشق توست

ولی قلب سنگ و سختت اینو باور نداره

 

 


تو اینجا نیستی ! و من تنهای تنها
با سکوتی سخت درگیرم !
و می دانم اگر دیگر نیایی
در غروبی سرد و غمبار و پر از تردید
"
می میرم "
امید باز گشت تو مرا زنده نگه می دارد و
اری ....... تو می ایی !
"
تو ....ای تنها بهانه من "
و می دانم که دوباره شاخه های خشک احساسم
جوانه می زند !
و من بار دیگر لبریز از عشق با تو بودن
تمام لحظه های تلخ پاییزی ام .....
تمام لحظه های بی تو بودن را.......
و تمام خاطرات سرد و بی روح نبودنت را......
با تمام دلتنگی هایم......
به دست باد می سپارم !
بیا.....و با امدنت بگیر از من
این همه دلتنگی را !


 

تا شقایق هست..... 

مهتاب غمگین بود.

می گفت زندگی را دوست ندارد.

ستاره ها دور او چرخیدند تا بخندد ولی او می گریست.

کهکشان او را تاب داد و آسمان برایش شعر خواند.

ولی مهتاب هنوز هم غمگین بود.

دریا و جنگل برایش دست زدند و قصه گفتند

 ولی فایده ای نداشت.

گل سرخ کوچک لبخند زد و گفت:

«تا شقایق هست، زندگی باید کرد.»

مهتاب اشک هایش را پاک کرد و خندید.

آسمان و کهکشان هم خندیدند .


 

توی سرمای زمستون
روبخارپشت شیشه
اسم تونوشتم اما
میدونم بی تو نمیشه
میدونم که با توبودن
یه هوای دیگه داره
این دل عاشق وتنها
طاقت دوری نداره
همه ی شعرهامو خوندم
که تو برگردی دوباره
آخه این دلم بجزتو
هیچکسی رو دوست نداره
کاش می شدخاطره هامون
دوباره مثل همیشه
تازه شن توفصل سرما
روبخار پشت شیشه
همه ی شعرهامو خوندم
که تو برگردی دوباره
آخه این دلم بجزتو
هیچکسی رو دوست نداره
هنوزم دلخوش و شادم
به شمردن دقایق
که یروز میایی کنارم
اینه آرزوی عاشق


سه قطره

دریغا که بار دگر شام شد

           

         سراپای گیتی سیه فام شد

 

                     همه خلق را گاه ارام شد

 

                             مگر من که رنج و غمم شد فزون

 

جهان را نباشد خوشی در مزاج

 

           بجز مرگ نبود غمم را علاج

 

                     ولیکن در ان گوشه در پای کاج

 

                               

                             چکیده است بر خاک سه قطره خون...


گفتم که چیست فرق میان "شراب" و" اب"

 

          که این یک کند خنک دل و ان یک کند کباب!

 

                     گفتا:که اب : خنده عشق است در سرشک...

 

                               لیکن شراب نقش سرشک است در سراب...


پریشان

 
  من اگر روح پریشان دارم
  من اگر غصه هزاران دارم
  گله از بازی دوران دارم
دل گریان،لب خندان دارم
به تو و عشق تو ایمان دارم

من همون تنهاترینم که دلم رو به عشق تو سپردم

تو همون امید بودنی که به امید تو هنوز نمردم 

من همون خیلی دیوونم که همیشه عاشقت میمونم

تو همون معشوق نابی که روز و شب اسمتو میخونم 

من همون خسته ترینم که دیگه طاقت دوریتو ندارم  

تو همونی که آرزومه دست تو دست گرم تو بذارم 

من همون دریای دردم که میخوام دورت بگردم  

تو همونی که اگه بخندی منم با خنده هات میخندم 

من همون عاشق ترینم که اگه بخوای واست میمیرم 

تو همون فرشته نجاتی که یه روز میای و نمیذاری من بمیرم

من همون بدون ماهم که حتی ستاره هم ندارم  

تو همون ماه و ستارم که با تو دیگه هیچی کم ندارم


قلبم را تقدیمت میکنم تا بدانی بی ریاترینم

اشکی برای اندوهت میریزم تا بدانی پر احساس ترینم

شوق وصال حس غریبی است برایت ترسیم میکنم

حس خوشبختی را تا بدانی خوشبخت ترینم

موجی از عشق را بر ساحل وجودت میفرستم

تا بدانی عاشق ترینم و شعرم را تقدیمت میکنم

تا بدانی که من ساده ترینم

 

اگه یار من تو باشی کسی رو دیگه نمی خوام

کاش همه کسم تو باشی من فقط همینو می خوام

دوست دارم که توی عشقت بسوزم تا که فنا شم

دوست دارم که با تو باشم اسیر دو تا چشات شم

دوست دارم که زندگیمو بریزم به زیر پاهات

دوست دارم که با نگاهت عقلمو بدی تو بر باد

از همون روزی که قلبم اسیر و دربه درت شد

فهمیدم دل خراب اون صداقتت شد

تو با این همه بزرگی دل ما رو نشکستی

تو با این همه خاطرخواه اومدی با ما نشستی

همه زندگی من فدای یه تار موهات

همه عشقم تو هستی توی این دنیای زیبا

 

همه قشنگی ها توی چشاته                     

همه مهربونی ها توی نگاته

می دونم تو عاشقی مثل همیشه                    

من می گم بدون تو دیگه نمیشه

هرچی عاشقانه هست روی لباته                      

همه ترانه هام توی صداته


سر من همیشه روی شونه هاته                     

من میگم حس خدایی تو صداته
 
هر چی که ناز داری تو توی چشاته
                       

هر چی مهربونیه توی نگاته


همیشه در قلبم حضور داری

و قلبم در آرزوی تو می سوزد

با چشمانت وجودم را دگرگون ساختی

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد

و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم

نه تو از عشق من دست می کشی

و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود

چرا که دوستت دارم

دیوانه وار عاشقت شدم

چرا که مهربانی را در تو دیدم



                        دوست دارم امید عزیزم                            

 

 

                    من هنوز بیقرارم من هنوز در انتظارم

دنبالت دارم میگردم فکر نکن دوست ندارم          

                   گل من نیستی ببینی باغچه ها رو غم گرفته

ولی انگار دل تنهایت منو دست کم گرفته         

                   توی دنیا تو را دارم تو رو تنها نمی ذارم

هنوز عاشقت هستم فکر نکن دوست ندارم       

                    نوبته خوندن از عشقه نوبته رقصه دوباره            

بیا پیش هم بمونیم کنار ماه و ستاره            

                       بیا از حادثه ردشیم بیا پرواز را بلد شیم

معنی عشق را بفهمیم بخدا حیفه که بد شیم       

                         می دونی عاشقم عاشق می دونی دیوونتم من

نگو که خبر نداری مرغ آشیونتم من                  

                  سوگل آرزوهامی تو رو تنها نمی ذارم

همیشه عاشقت هستم فکر نکن دوست ندارم         


تقدیم به تو غزل و افسانه عزیزم


اگه بگم که قول میدم تا همیشه باهات باشم

 

اگه بگم که حاضرم فدای اون چشات بشم

 

اگه بگم توآسمون عشق من فقط تویی

 

 

اگه بگم بهونه ی هرنفسم تنها تویی

 

اگه بگم قلبمو من نذر نگاهت می کنم

 

اگه بگم زندگی مو بذر بهارت می کنم

 

 

اگه بگم ماه منی هر نفس راه منی

 

اگه بگم بال منی لحظه ی پروازمنی

 

میشی برام خاطره ی قشنگ لحظه ی وصال؟

 

 

میشی برام باغبون میوه های تشنه وکال ؟

 

میشی برام ماه شبهای بی سحر؟

 

میشی برام ستاره ی راه سفر؟

 

 

ولی بدون هر جا باشی یا نباشی مال منی

 

بدون اگه برای من هم نباشی عشق منی

 

برای سعادت شبا شعرامو من داد میزنم

 

 

تو شب چشمای تو شب زده ی تنها منم       

          دل من پیش تو اما اینجا جا مونده تنم

در به در دنبال عشقت همه جا پرسه زدم      

                کاش میشد با تو قدم زد زیر بارون

کاش تا با حضورت بشکنه این انتظار        

        دوست دارم عمری تو معبد چشات اسیر باشم

من میخوام برای قصر دل تو رییس باشم     

                به تو هرگز نرسیدم اما دل نمیکنم

 با ترانه ی نفسهات جون بده به حنجرم       

                  اگه تو باهام باشی تا اخر دنیا میرم

خورشید گیسوی طلای جاده های ارزو            

               راز یک طلوع تازه رو به عاشقت بگو

بگو این شب سیاهه انتظار به سر میاد                

                  یکی از همین روزا از تو برام خبر میاد

بی تو من یه برگ زردم یه نگاه به من بکن              

               تو بهار دلمی از این خزون جدام بکن

اخه فصل بودن من با تو اغاز میشه       

                قفل قلب من فقط به دست تو باز میشه

 

ستاره باز چشمک زنون  با شعر من گریه می کرد

                                        صدای پرواز نسیم با آه من ناله می کرد

صدای تنهایی من میخواد باز هم تو بمونی

                         میخواد  بازهم تو بیایی با دل من تو بخونی

آواز این شپ پره ها  نور چراغ کهنه مون

                         پنجره های خونمون میگن باز هم پیشم بمون



مائیم و شب و کوچه ، سگ های خیابان ها
مائیم پر از نعره ، مائیم پر از فریاد
شیریم پر از شیرین ، کوهیم پر از فرهاد
ما شعله ور اکنون رویایی ی فرداها
موجیم پر از طوفان در آبی دریاها
دودیم پر از رفتن ، ابریم پر از باران
راهیم پر از قله ، خاکیم پر از انسان
خاکستر بودائیم ،‌آتشکده ی هستی
زردشت مسیحائی ، هو هو زده در مستی
هم سفره ی اندوهیم ، هم داغ شقایق ها
هم آینه ی بغضیم ، هم سایه ی هق هق ها
میائیم و خدای عشق ، در خلوت باران ها
لیلای شب کوچه ، مجنون خیابان ها

 

                تن تو ظهر تابستون رو به یادم میاره

رنگ چشمای تو بارون به یادم میاره

وقتی نیستی زندگیم فرقی با زندون نداره

قهر توتلخی زندون رو به یادم میاره

من نیازم تو رو هر روز دیدنت

از لب دوست دارم شنیدنه

توبزرگی مثه اون لحظه که بارون میزنه

توهمون خونی که هر لحظه تورگهای منهه

تو مثل خاب گل سرخی

لطیفی مثل خواب

من همونم که اگه بی تو باشه جون میکنه

 

 

خانه خراب تو شدم

             به سوی من روانه شو

                       سجده به عشقت می زنم

                                        منجیه جاودانه شو

                                                  ای کوه پر غرور من

                                                              سنگ صبور تو منم

                                                                        ای لحظه ساز عاشقی

                                                                                      عاشق با تو بودنم

روشن ترین ستاره ام

          می خواهمت می خواهمت

                           تو ماندگاری در دلم

                                      می دانمت می دانمت

                                                      ای همه وجود من

                                                                   نبود تو نبود من

 

 

                    باز دیشب چشمانم را که بر هم گذاشتم

نسیم بوی تو در مشامم پیچید وچشمان زیبایت

تابلوی نگاه را بر دیوار دلم آویخت

ودستان گرمت درهای جدایی را درهم کوبید

 وصد واژه ی پر مهر

از لبانت جاری شد

تو مثل هیچ کس مهربان بودی

تو مثل هیچ کس خندان بودی

تو مثل هیچ کس اما مثل همیشه زیبا بودی

من وتو باز هم دستانمان در دست هم بود

وباز هم با گام های بلندمان سنگ فرش های خیابان

را می پیمودیم ومثل همیشه مقصدمان نامعلوم بود

نمی دانم ؟.........نمی دانم می شود که ما

همیشه در کنار هم باشیم

وتو با وجود گرمت به کالبد یخ زده ام گرما ببخشی

ومرا اسیر نگاه جادویی ات کنی

ویار همیشگی من باشی

ای کاش هیچ وقت این شب به صبح نرسد

تا من بیشتر از تو

تورا ببینم

 

هرچی دوست دارم  توی دنیاست پیشکش چشای قشنگ وآسمونیتتقدیم به پرستوی پاییزییم  بی نظیر امید خوبم تو زیباترین و آبی ترین عشق وتنها ستاره ی آسمان ابی هستی


گرچه از دوری چشمان قشنگت گله داریم تا لحظه خوبی که بیایی من و دل حوصله داریم


مستی ام درد منو دیکه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
شب که از راه میرسه غربت هم باهاش میاد
توی کوچه های شهر باز صدای پاش میاد
من غم های کهنم بر میدارم که توی می خونه ها جا بزارم
میبینم یکی میاد از می خونه زیر لب مستونه آواز میخونه
گرمی مستی میاد توی رگ های تنم میبینم دلم میخواد با یکی حرف بزنم
کی میادبه حرفای من گوش بده آخه من غریبه هستم با همه
یکی آشنا میاد به چشم من ولی از بخت بدم اونم غم
خسته از هرچی که بود خسته از هرچی که هست
راه میفتم که برم مثل هر شب مست مست
باز دلم مثل همیشه خالیه باز دلم گریه تنهای میخواد
بر میگردم تا ببینم کسی نیست میبینم غم داره دنبالم میاد


سیرم از زندگانی

در بهار جوانی

زان که بی او ندارم

طاقت زندگانی

ای که منعم نمایی از پریشانی دل

می کنی از ملامت خنده بر زاری دل

تا که عاشق نگردی حال عاشق ندانی

شب نمیشود کز غمش خون نگریم


نمیدانم در غروب این روزها چه رازی نهفته است ، که دلم حال ابری‌ترین روزهای
پاییز را دارد،اگر این روزها زیباترین‌روزهای بهار با گل سرخ و عطر اقاقی هم که باشد ،
باز هم آن دلتنگی دوری توست که چون غمی سنگین بر دلم پنجه می‌کشد .
باز هم بعد از ظهر آدینه، آینه دلتنگی غریبی‌است .
دلم هوای به کنار تو بودن می‌کند ،دلم بهانه می‌گیرد ، هیچ چیز آرامم نمی‌کند،
صبر و قرار ار دلم می‌رود ، ناگاه به خودم می‌آیم می‌بینم که قطرات اشک تمام صورتم
را پوشانده است


غم تنها ترین تنهای دنیا

                                تویی زیباترین زیبای دنیا

تو مثل امید یک قناری

                           قراری بر دل هر بی قراری

منم یلدای بی پایان عاشق

                                تو بودی مرحم زخم شقایق

تویی لالایی خواب خوش آواز

                                بالم را مشکن در اوج پرواز

نگاهت را می پرستم ای نگارم

                                 فدای تار مویت هر چه دارم

 

من درد

 تو را آسان از

 دست ندهم، دل بر نکنم

ز دوست ، تا جان ندهم از دوست به

یادگار، دردی دارم که آن درد به صد هزار درمان ندهم


فراموشم کن

 

وقتی که پرنده ها از  این  دیار  خسته  می شن           میرن به‌شهر عاشقا،‌عاشق و دلبسته می‌شن  

 وقتی  که  شاپرکـــها پراشــــونو بــاز می کنــــن          خاطره‌ها  زنده می‌شن،‌ من ‌با‌ تو آغاز  می‌کنم

 به  خدا  عاشـــــــقتم ،  به  خدا  عاشــــــــقتم            چه  تو  خوابم  چه  بیدار، به  خدا  عاشـــقتم


jkjkjkjk


روی قبرم بنویسید مسافر بوده است/ ........ بنویسید که یک مرغ مهاجر

 بوده است ...... بنویسید زمین

کوچه ی سرگردانیست ..... او در این معبر پرحادثه عابر بوده است ......

صفت شاعر اگر همدلی و

همدردیست ...... در رثایم بنویسد که شاعر بوده است. بنویسید اگر

 شعری ازاومانده بجای ...... پسری از

طایفه ی شعر معاصر بوده است ...... مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین

داریست ...... بنویسید در این

مرحله کافر بوده است ...... غزل هجرت من را همه جا بنویسید ...... روی

قبرم بنویسیدمهاجر بوده است

12121212

 

سکوت مرگ

سکوت مرگ ...

سکوتم یک دنیا سخن است !

سخن مردی که سخت از پا افتاده ...  آری !  زخم خنجر کارش را ساخته ! خنجری آشنا از پشت بر قلب بی رمقش فرو رفته و او را به سوی آخرین نفس کشانده...

سکوتم یک دنیا بغض است !

بغضی نشکفته ... بغضی که سیل اشک را در خود نهفته! بغضی به غربت باران ! بارانی گل آلود شده!!!

سکوتم یک دنیا احساس است !

احساسی لگدمال شده...  احساسی به وسعت یک دل شکسته! و یک قلب سوخته!

سکوتم یک دنیا نگاه است و یک دنیا اشک! اشک بی کسی!؟ و یا  ... نه!!! اشک انتظار ...   آری ! انتظار آخرین نفس... و یک کوچ در سکوت ! کوچی در اوج بی نام و نشانی...

و من اکنون خوب! می دانم که زندگی تلخ است و وفا فقط یک رویای بچگانه  ...  و عشق سرابیست که فقط در کتابها آمده ...همین و بس!

اینجا سرزمین گرگهاست ... و سکوتی ظالمانه حکمفرما!

با من از عشق مگویید و  در این سکوت تلخ تنهایم بگذارید! آنچنان که تنها با خاطراتم  به آخرین آرزویم بیاندیشم.... 

مرگی در سکوت ...


امید

شنیدم خسته ای ! بیزار از زمانه !

خسته از فریب ! زخم خورده از بدیها ! آری..... شنیدم!

اما دیشب ... دیدم فرشته ای را که پیامی برای تو داشت فرشته ای با لباس بنفش! چشمان آبی...

محو تماشایش شدم که ناگهان چنین گفت:

به امید بیاندیش ...به شقایق ... به سرخی رز قرمز... به سفیدی برف ...به زلالی چشمه ... به سخاوت باران ... به پاکی شبنم ...به درخشندگی خورشید... تو از سیاهی ها گذر خواهی کرد ... نور منتظر توست ... تنها یک قدم ...

 همت کن !  همت...


و من در این شب تلخ دانستم...

زندگی برای بعضی ها یه کویره در انتظار یه قطره باران . یه شاخــــــه گل خشکیـــده!

یا یک شب مهتابیه ... و یه لبخند و یه قطره اشک .برای بعضـــی ها زندگـــی همــان

پوچـــی با معناست!یا شاید هم همان اشک عاشق؟ چشـم لیلــی .  دل مجنـــــون.

برای خیلـــی ها هم زندگـــی فقـــــط  یه تصــــــادفه . یه تصـــــــادف حیـــــرت انگیـــز!

اما یه راز!  شاید زندگی دردیست جانکاه.استخوانی ست در گلو.فریادیست خاموش!

شاید هم چیزی شبیه یه داستان.داستانی به شیرینی عشق و به تلخی  جدایی!!!

به هر حال میدونی که من تحمل  اینهمه واژه جور و واجور رو ندارم!پس بیهوده ســعی در آموختنم نکن !

چون هرگز نخواهم آموخت ! فقط با من مـدارا کن . زیرا مـــن خیلــی کوچکتر از آنم که فکــرش رو بکنــی!

زنــدگـــی برای من فقـــط یه غروبــــه.یه سکــــوت تلــخ ... یه فریــــاد خامـــوش . یه دل شکسـته و بــس!

و یه شمعه . شمعی که سوخته و خاکستر شده . و یه پروانه . پروانه ای که با بالهای سوخته عاشـــقانه مــرگ را در آغوش کشیده .



تا که بودیم

 

         Hosted by Tinypic.com

                         
 
 
             Hosted by Tinypic.com
 
        Hosted by Tinypic.com
 
 
                           Hosted by Tinypic.com
 
 
Hosted by Tinypic.com   
می خواستم زندگی کنم در را بستند می خواستم ستایش کنم گفتند خطرناک است می خواستم عاشق شوم گفتند گناه است می خواستم گریه کنم گفتند بهانه است می خواستم بخندم گفتند دیوانه است به راستی سخن گفتم گفتند بیهوده است پس فریاد زدم.................... زندگی را نگه داریت می خواهم پیاده شوم
 
 
                            
 
Hosted by Tinypic.com   
   ای تو شرابه شعرهای من تو ای گل خیال من امید من ؟ تو ای در دلم چو ارزو برای من بگو .بگو قسم بخور. به مهر و ماه به لاله ها به بادها به اشکها و اه ها به نغمه ها ترانه به انکه دوستاش دارید ؟ بگو به من که ترکام نمی کنی ؟
 
Hosted by Tinypic.com
 

 

اگر بعد از مرگم از تو پرسیدند پرسیدند که: آن وجودی را که زمانی با تو میدیدند که بود؟

بگو:
دنیایی از عشق بود که به خاطر حسرت کرانه عشق جوش وخروش میکرد

بگو:
دیوانه ای بت پرست بود که بتش را دیوانه وار دوست می داشت

بگو:
اشک در بدری بود که به هیچ دیده ای به جز دیده ی من آشیان نداشت

بگو:
بگو برای اندک زمانی با من بود ولیکن تا آخرین لحظه هایش می گفت:


                                                                           دوستت می دارم


(حرف آخر)

اگر عاشق شدن یک گناه است

دل عاشق شکستن صد گناه است

 Hosted by Tinypic.com

 

پرسیدند : هنگام غروب خورشید چرا زرد رنگ است ؟

 

گفت : از بیم جدایی

 

 

          Hosted by Tinypic.com
 
 

پرسیدم:عشق چیست؟گفت:آتشی است.

 

 

گفتم:مگر آن را دیده ای؟گفت:نــــه در آن سوخته ام

 


در شهری به نام عشق کوهی است به نام محبت

در این کوه رودی است به نام صفا

در این رود آبراهی میرود به نام وفا

سر انجام این آبراه به آبگیری میریزد به نام وداع

Hosted by Tinypic.com

کاش ای تنها امید زندگی

می توانستم فراموشت کنم

یا شبی چون آتش سوزان دل

در لهیب سبز خاموشت کنم!!؟؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در تمام لحظه هایم هیچکس خلوت تنهاییم را حس نکرد

آسمان غم گرفته هیچگاه برکه ء طوفانیم را حس نکرد

آنکه سامان غزل هایم از اوست بی سر و سامانیم را حس نکرد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی

می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

می رسد روزی که تنها در کنار عکس من

قصه ء عشق کهنه ام را مو به مو از بر کنی

 

      


 

(عمیق ترین درد در زندگی)

 

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالــــت شکسته است.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشـــــــنگترین داستان زندگی اســـــت که مجبوری آخرش را با جدایی به سرانجام برسانی.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشـــــی سپردن قشنگ ترین احــــســاس زندگی است.

عـــمیـــــق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجـــــود آدمها و بســــتن چشــــمهاست

 


 

عشق یعنی...)

  

عشق یعنی سکوت لبهایم
عشق یعنی مرگ بیان شاعر
عشق یعنی جستجوی چشمان نوجوانی
عشق یعنی همین یک ، دو قدم تا سکوت
عشق یعنی مفهوم همین ژاله سبز
عشق یعنی قلم برداری
دست را آزاد کنی
و چشمها را بسته
رنگها را در اختیار روحت بگذاری
تا با معنا لمس کند
شاید آسمانی سبز ساخت
خورشیدی آبی
و صخره هایی نرم تر از رویاها...


شده تا حالا ؟

 

شــــــــــده تا حالا دلت همچین بگیره که ندونی به کجا پناه ببری؟
شده تا حالا تمام وجودت اشک باشه؟
شده تا حالا دوست داشته باشی یه ثانیه دیگه هم نفس نکشی؟
شده تا حالا دنیا به این بزرگی بشه برات قفس؟
شده تا حالا تا اعماق وجودت بخوای داد بزنی؟
شده تا حالا با تمام احساست از زندگی بدت بیاد؟
شده تا حالا نتونی به کسی اعتماد کــــــنی؟
شده تا حالا همچین کم بیاری که مرگ تو از خدا بخوای؟
شده تا حـــــالا از اونی که دوسش داری بخوای بگذری؟
شده تا حالا اسم مرگ برات زیبا باشه طوری که همون موقع تمام نیازت مرگ باشه؟
شـــــــــده تا حالا اه بَشه .... ! دیگه خسته شدم از این شـــــده ها از این همه تکرار
راسته تکرار تا ابدیت
اما خدایا به فکر جثه بنده خودش هم باید باشه شاید من نوعی نتونم تحمل کنم این همه سختی این همه زجر رو تحمل کنم
چرا بعضی وقتها خدا به ما می رسه خوابش می گیره
نمی خوام به خودم اجازه بدم کفر بگم
اما خدا به خدا گریه خودت بسه
بزار منم بفهم زندگی یعنی چی؟
بزار بفهمم خوشبختی خندیدن واقعی یعــنی چی؟
من خسته ام خسته از این همه خنده های ظاهری
خسته از اینکه همه رو بخندونم اما خودم هیچ ...
امشب دلم خیلی گرفته انقدر که فکر کنم صدامو خدا تو عرش شنید
اما نمی دونم جواب منو می ده یا نه
دیگه از تنهایی داره گریم می گیره !
ولی خیلی خسته ام به خدا از همه چیز ...

 


 


از میان تمام نواهای زمینی نوایی ,که به دورترین نقطه در اسمان راه

 

می یابد, موسیقی موزون قلب عاشق است.

 

عشق رود زندگی در جهان است.

 

میندیش که با دیدن جویباری کوچک , یا با رسیدن یه نخستین چشمه حقیر,

 

عشق را شناخته ای.

 

تا آن زمان که از میان دره های خارایین نگذری , و جویبار را گم نکنی ,

 

و مرغزار را پشت سر نگذاری  و جویبار را ببینی که هر آیینه گسترده و ژرف تر می گردد,

 

تا آنجا که کشتی ها بر پهنه آن پیش می رانند,

 

تا به فراسوی مرغزار پا ننهاده ای و به اقیانوس بی انتها نرسیده ای ,

 

تا تمامی گنج ها را به اعماق این اقیانوس نسپرده ای,

 

در نخواهی یافت که عشق چیست

 

بخون خوشت میاد

من که میدانم شبی

عمرم به پایان میرسد

نوبت خاموشی من

سهل و آسان میرسد

من که میدانم که تا

سرگرم بزم و مستی ام

مرگ ویرانگر چه

بی رحموشتابان میرسد

پس چرا عاشق نباشم

پس چرا عاشق نباشم

من که میدانم به دنیا

اعتباری نیست نیست

بین مرگ و آدمی

قول و قراری نیست نیست

من که میدانم اجل

ناخوانده و بیدادگر

سرزده می آید و

راه فرای نیست نیست

پس چرا؟

پس چرا عاشق نباشم

 


توی یک جنگل تن خیس کبود یه پرنده آشیونه ساخته بود

خون داغ عشق خورشید تو پرش

جنگل بزرگ خورشید روسرش

توی هوای آفتابی روی درختا می پرید

تنشو به جنگل روشن خورشید می کشید

تا یه روز ابرای سنگین اومدن

دنیای قشنگشو به هم زدن

بسکه خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید

یه دفه دیونه شد از توی جنگل پر کشید

زندگیشو توی جنگل جا گذاشت

رفت و رفت ابرا رو زیر پا گذاشت

رفت و عاقبت به خورشیدش رسید

اما خورشید به تنش آتیش کشید

 

 


پایان تولد
چه با ساده گریستن خویش زاده می شویم و چه ساده در میان گریستن دیگران از دنیا می رویم و میان این دو سادگی معمایی می سازیم به نام زندگی هر که از راه می رسد گره کوری بر آن می زند زیرا در واژه نامه یشان ساده یعنی حقیر


یه یادگاری


عشق خواسته ای دیگر ندارد جز تبلور خویش.بگذارید که در دوستی و محبت منظوری خاص نباشد . تنها روح دوستی را عمق ببخشید. عشق آن شراب مقدسی است که خدایان از قلب خود می گیرند و درون قلب انسانها می ریزند                
                                                        
 ghoroobe zendegi
آنچه که دیدگانت به تو می گویند را باور مکن، هر آنچه را که می توانی ببینی محدود است، با ادراک خود بنگر، آنچه را که آموخته ای بشناس و تو می توانی پرواز را بشناسی.
نمی دانم چرا دشوارترین کار در جهان این است که پرنده ای را متقاعد کنی که آزاد است، در حالیکه تنها قانون واقعی آن است که به آزادی منتهی شود...
قانون دیگری وجود ندارد...

"گوش کن
دورترین مرغ جهان می خواند...
پلکها را بتکان
کفش به پا کن و بیا
چشم تو زینت تاریکی نیست"

خدایا
به هر کی دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر کس که بیشتر دوست می داریش بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر است!

 


کاشکی می شد

کاشکی می شد یه بار دیگه پاتوی دنیا بذارم

یواشکی رو خنده هات پا روی فردا بذارم

کاشکی می شد ایندفعه از عاشقی بویی نبرم

حسرت با تو بودنو . به نرخ خونم نخرم

کاشکی که اینبار لااقل تو واسه من گریه کنی

گلهای سرخ عاشقی رو . تو به من هدیه کنی

من از تو دارم یه بغل خاطره های خوب و بد

اما از بی تفاوتیت جونم داره می یاد به لب

کاش که می شد صداقتم ایندفعه مال تو بشه

تا ببینی که قلب من چقدر تو سوزو آتیشه

دوباره هم اگه بیام می خوام اسیر تو نشم

کنیز بی ولایت و مرید دین تو نشم

کاش کی که اینبار نبینم دیگه کسی به اسم تو

می یاد تو سرنوشت من قلبو هم می خواد گرو


کاش تو قحطی شقایق بشینیم توی یه قایق

بزنیم دل رو به دریا من و تو تنهای تنها


 من عشق را در تو

تو را در دل

دل را در موقع تپیدن

وتپیدن را به خاطر تو دوست دارم

من غم را در سکوت

سکوت را در شب

شب را در بستر

وبستر را برای اندیشیدن به خاطر تو دوست دارم

من بهار را به خاطر شکوفه هایش

زندگی را به خاطر زیبایی اش و زیباییش را به خاطر تو دوست دارم

من دنیا را به خاطر خدایش

خدایی که تو را خلق کرد دوست دارم


من / عشق

پاک                  یعنی

سرزمین                      لحظه

یعنی                                 بیداد

عشق                                     من

باختن                                                            عشق

جان                                                                          یعنی

زندگی                                                                               لیلی و

قمار                                                                                  مجنون

در                           عشق یعنی ...         شدن

ساختن                                                                                   عشق

دل                                                                                       یعنی

کلبه                                                                           وامق و

یعنی                                                                      عذرا

عشق                                                              شدن

من                                     عشق

فردای                                یعنی

کودک                          مسجد

یعنی               الاقصی

عشق /  من

 

عشق                                       آمیختن                                           افروختن

یعنی                              به هم        عشق                             سوختن

چشمهای                      یکجا                    یعنی                        کردن

پر ز                 و غم                            دردهای             گریه

خون/ درد                                                    بیشمار

 

عشق                                     من

یعنی                             الاسرار

کلبه                    مخزن

اسرار     یعنی


شاید تو برای دنیا یک نفری

 

   

                        ولی برای یک نفر یک دنیایی

به سراغ من اگر میایید نرم و اهسته بیایید مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من


 ما به هم بر خوردیم

تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین
من برای دل تو آن بهار زیبا


تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده


روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم

من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم


تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی
دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
بی خبر گشت اسیر


من در اندیشه ان فصل بهار در زمستانی سرد ,

 با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم


کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من ,

 تو تنها امید دل نا امید من
کاش می شد به تو گفت : تو بمان , دور مشو از بر من ,

 تو بمان تا نمیرد دل من
حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت
در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین
دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری


آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ ، دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
« بادا » مبادا گشت و « مبادا » به باد رفت 
« آیا » زیاد رفت و « چرا » در گلو شکست 
فرصت گذشت و حرف دل ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست  

طلوع عاشقان رنگش طلاییست

غروبش لحظه مرگ جداییست

بی قرار


هوای گریه

هوای گریه

 

نبسته ام به کس دل ، نبسته کس به من دل

چو تخته پاره بر موج ، رها رها رها من

 ز من هر آنکه او دور ، چو دل به سینه نزذیک

به من هر آنکه نزدیک ، از او جدا جدا من

نه چشم دل به سویی ، نه باده در صبویی

که تر کنم گلویی ، به یاد آشنا من

ستاره ها نهفتم در آسمان ابری

دلم گرفته ای دوست ، هوای گریه با من


غم میون دو تا چشمون قشنگت - لونه کرده

شب تو موهای سیاهت - خونه کرده

دو تا چشمون سیاهت - مث شب های منه

سیاهی های دو چشمت - مث غم های منه

وقتی بغض از مژه هام پایین میاد - بارون میشه

سیل غم آبادیمو ویرونه کرده

وقتی با من می مونی تنهایی مو باد می بره

دو تا چشمام بارون شبونه کرده

بهار از دستای من پر زد و رفت

گل یخ توی دلم جوونه کرده

تو اتاقم دارم از تنهایی آتیش می گیرم

ای شکوفه توی این زمونه کرده

چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه

گل یخ توی دلم جوونه کرده

چی بخونم جوونیم رفته صدام رفته دیگه

گل یخ توی دلم جوونه کرده 


یکی را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نمی داند
نگاهش میکنم
شاید
بخواند از نگاهه من که او را دوست میدارم
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند
به برگ گل نوشتم من
که او را دوست میدارم
ولی افسوس
او گل را به زلف کودکی آویخت تا او را بخنداند


بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک،



بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک،
شاخه های شسته ، باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس ، رقص باد،
نغمه شوق پرستوهای شاد،
خلوت گرم کبوترهای مست...
نرم نرمک میرسد اینک بهار،
خوش به حال روزگار!
خوش به حال چشمه ها و دشتها،
خوش به حال دانه ها و سبزه ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز،
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز ازشراب،
خوش به حال آفتاب.
ای دل من، گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام،
باده رنگین نمیبینی به جام،
نقل و سبزه در میان سفره نیست،
جامت از آن می که میباید تهی است،
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم!
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار.
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ،
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ!


باز کن پنجره را ،و به مهتاب بگو
صفحه یه ذهن کبوتر آبیست
خواب گل مهتابیست.
ای نهایت در تو،ابدیت در تو
ای همیشه بامن،تا همیشه بودن.
باز کن چشمت را
تا که گل باز شود
قصه یه زندگی آغاز شود.
تا که از پنجره یه چشمانت
عشق آغاز شود
تا دلم باز شود.تا دلم باز شود.
دلم اینجا تنگ است
دلم اینجا سرد است،فصلها بی معنی
آسمان بیرنگ است.
سرده سرد است اینجا
باز کن پنجره را،باز کن چشمت را
گرم کن جان مرا.
ای همیشه آبی
ای همیشه دریا
ای تمامه خورشید
ای همیشه گرما
سرده سرد است اینجا
باز کن پنجره را
ای همیشه روشن
باز کن چشم به من.


 

 

درهم

 

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست

هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم

دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست

می رفت خیال تو ز چشم من و می گفت

هیهات از این گوشه که معمور نماندست

وصل تو اجل را ز سرم دور همی داشت

وز دولت هجر تو کنون دور نماندست

نزدیک شد آندم که ر قیب تو بگوید

دور از رخت این خسته ی رنجور نماندست

صبر است مرا چاره ز هجران تو لیکن

چون صبر توان کرد که مقدور نماندست

در هجر تو گر چشم مرا آب روانست

گو خون جگر ریز که معذور نماندست

حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

ماتم زده را داعیه ی سور نماندست


عاشقت بودم توگفتی عاشقان دیوانه اند عاقبت عاشق شدی دیدی که خوددیوانه ای



آخری رو بخون

عمری که اجل در عقبش می تازد

هرکس غم وغصه می خورد می بازد

پس غم وغصه مخور ای عاقل

که دنیا بی دمی کام تو را می سازد

 

شمع سوزان توام اینگونه خاموشم نکن

از کنارت می روم اما فراموشم نکن


آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست
 آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود
 آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
 آموخته ام ... که داشتن کودکی که در آغوش شما به خواب رفته، زیباترین حسی است که در دنیا وجود دارد
 آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
 آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
 آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
 
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
 آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
 آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
 آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
 آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
 آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
 آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
 آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
 آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
 آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
 آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
 آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
 آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
 آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
 آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
 آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم
 آموخته ام ... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید
 آموخته ام ... که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد
 آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم


خدایا من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی دارم که تو در عرش کبریایی خود نداری من چون تویی دارم تو چون خودتی نداری !


هرگز به خدا نگویید خدایا من مشکل بزرگی دارم به مشکل بگویید من خدای بزرگی دارم۰


درون شهری که مردانش عصا از کور می گیرند

                                       من دیوانه عاقل محبت جستجو کردم


برای خواب معصومانه ی عشق


کمک کن بستری از گل بسازیم

برای کوچ شب هنگام وحشت

کمک کن با تن هم پل بسازیم

-----------------------------

کمک کن سایه بونی از ترانه

برای خواب ابریشم بسازیم

کمک کن با کلام عاشقانه

برای زخم شب مرهم بسازیم

----------------------------

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو

میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما

پلی باشه واسه از خود گذشتن

-----------------------------

تو رو می شناسم ای شبگرد عاشق

تو با اسم شب من آشنایی

از اندوه تو و چشم تو پیداست


که از ایل و تبار عاشقایی

-----------------------------

تو رو می شناسم ای سر در گریبون

غریبگی نکن با هق هق من

تن شکستتو بسپار به دست

نوازش های دست عاشق من

-----------------------------

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو

میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما

پلی باشه واسه از خود گذشتن

------------------------------

به دنبال کدوم حرف و کلامی

سکوتت گفتن تمام حرف هاست

تو رو از تپش قلبت شناختم

تو قلبت قلب عاشق های دنیاست

------------------------------

تو با تن پوشی از گلبرگ و بوسه

منو به جشن نور و آینه بردی

چرا از سایه های شب بترسم


تو خورشید و به دست من سپردی

-------------------------------

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو

میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما

پلی باشه واسه از خود گذشتن

------------------------------

 

کمک کن جاده های مه گرفته

منه مسافر و از تو نگیرن

کمک کن تا کبوترهای خسته

روی یخ بستگی شاخه نمی رن

---------------------------------

کمک کن از مسافرهای عاشق

سراغ مهربونی رو بگیریم

کمک کن تا برای هم بمونیم

کمک کن تا برای هم بمیریم

------------------------------

بذار قسمت کنیم تنهایی مونو

میون سفره ی شب تو با من

بذار بین من و تو دستای ما

پلی باشه واسه از خود گذشتن


غروب عاشقان رنگش طلایست

اگرچه آخرش رنگ جداییست


صد سال بعداز مرگ من

گربشکافی قبرمن

خواهی شنید از قلب من

                                        دوستت دارم ای عشقمن

اینم تیم محبوب من

تاریخچه :

شاهین باشگاهی بود که در سال 1321 به دست یک معلم به نام دکتر عباس اکرامی با همکاری و همراهی گروهی از بهترین جوانان کشور که عمدتاً دانشجو بودند ، بنا نهاده شد و مفاخر بزرگی چون امیرمسعود برومند ، امیر عراقی ، شکیبی ، فاخری ، انصاری ، دکتر نادر افشار ، مرحوم پرویز دهداری ، حسینعلی کلانی ، جعفر کاشانی ، همایون بهزادی ، حمید شیرزادگان ، و ... تربیت کرده و به جامعه فوتبال ایران تقدیم نمود .

شاهین دارای 402 تیم جوان با 62 شعبه در سطح کشور بود که دکتر اکرامی این تیم را بر پایه 3 اصل ( اخلاق ، تحصیل و علم و ورزش ) استوار ساخته بود .

شاهین در آن روزگار ، تنها دفتری بود در ورزشگاه امجدیه ( شیرودی فعلی ) که بازیکنانش برای تعلیم در آنجا گرد هم می آمدند . این باشگاه برای اولین بار آموزش فوتبال را به صورت کتابی و از روی اصول ، شروع کرد و نخستین جزوه آموزشی را که در بر گیرنده اصول ورزش فوتبال بود ، و با استفاده از منابع جهانی تهیه و تنظیم گشته بود ، جهت یادگیری در اختیار اعضای خود قرار داد .

این تیم به جهت سیستم و قدرت عجیبی که بازیکنانش در کار حمله داشتند به ندرت اجازه میداد حریفانش ( حتی بزرگترینشان ) خود را از شکست نجات دهند . لیکن بی درایتی و عدم دور اندیشی مدیران وقت باشگاه و کج سلیقگی و انفعال دستگاه ورزش وقت کشور ، دست به دست هم داد و باعث شد بدلیل پاره ای مسائل بعد از بازی این تیم با تهرانجوان در هفته دهم ( در تاریخ 16/4/1346 ) این باشگاه منحل گردد .

در ان بازی ناظم گنجاپور با وارد کردن سه گل در دقایق 61 ، 68 و 75 به درون دروازه تهرانجوان این افتخار را بدست آورد که تا تمام کننده کتاب پیروزی های شاهین برای همیشه باشد .

آن روز شاهین در هفته دهم بازی ها با 18 امتیاز از 10 دیدار ( در آن زمان برای هر پیروزی 2 امتیاز منظور می شد ) و 19 گل زده و 7 گل خورده در صدر و دارایی با 16 امتیاز در ردیف دوم قرار گرفته بود .

این بازی آخرین بازی شاهین بود در حالی که در این فصل ، 3 هفته از بازی های این تیم مقابل شهربانی ، دیهیم و تاج ( 6 تای ها ! ) باقی مانده بود ، ناگهان با اطلاعیه رسمی سازمان تربیت بدنی از تاریخ 20/4/1346 شاهین منحل گردید . پس از انحلال شاهین ، بازیکنان آن همچنان یکپارچگی خود را حفظ کردند و حدود یک سال محرومیت را با ادامه بازی ها و تمرینات خود در زمین های خاکی ، سپری نمودند . تا این که باشگاه های مطرح آن روز در صدد جذب این جوانان بی رقیب بر آمدند و از آن جمله باشگاه پاس خواهان کاشانی ، کلانی و همایون بهزادی بود و بعضی از باشگاه های دیگر هم بقیه آنان را مدنظر قرار داده بودند لذا شاهینیا به تکاپو افتادند تا از تفرق و پراکندگی مجموعه خود جلوگیری به عمل آورند ( از آن جمله مرحوم پرویز دهداری را می توان نام برد ) و بر آن شدند تا این مجموعه را در باشگاه پرسپولیس گردهم آورند.

 

پس از مرگم

 
 

 

اسرار ازل را نه  تو دانی و نه من

                  

                وین حل معما  نه تو دانی و  نه من

                             

                            هست از پس پرده  گفتگوی من و تو

                                             

                                        چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من

 

 


 

خرم آن روز کزین منزل ویران برم            راحت جان طلبم از پی  جانان برم


 

درین سرای بی کسی کسی به در نمی زند

 به دشت ملال ما پرنده پر نمی زند

 یکی ز شب گرفتگان  چراغ بر نمی کند

 کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند

گذر گهی ست پر ستم  که اندر او به غیر غم

 یکی صلای آشنا  به رهگذر نمی زند

 دل خراب من  دگر خراب تر نمی شود

 که  خنجر غمت  ازین خراب تر نمی زند

  چه چشم پاسخ است  ازین دریچه های بسته ات ؟

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند

 نه سایه دارم و نه بر ،  بیفکنندم  و سزاست

 اگر نه بر  درخت  تر کسی تبر نمی زند

 


نگاه  کن  که  غم  درون دیده ام

چگونه  قطره  قطره  آب  می شود

چگونه  سایه سیاه سرکشم

اسیر  دست آفتاب  می شود

نگاه کن

تمام  هستیم  خراب  می شود

 شراره ای  مرا  به  کام  می کشد

مرا به  اوج  می برد

مرا به  دام  میکشد

نگاه  کن

تمام  آسمان من

پر از  شهاب  می شود

 تو آمدی   ز دورها  و دورها 

ز سرزمین   عطر ها  و نورها

نشانده ای  مرا کنون   به  زورقی

ز  عاجها   ز ابرها   بلورها

مرا ببر  امید  دلنواز  من

ببر   شهر   شعر ها  و  شورها

به  راه  پر ستاره ه می کشانی ام

فراتر  از ستاره  می نشانی ام

نگاه کن

من از ستاره   سوختم

لبالب   از ستارگان   تب  شدم

چو  ماهیان  سرخ رنگ  ساده دل

ستاره  چین  برکه های  شب  شدم

چه دور  بود پیش  از این  زمین ما

به این  کبود  غرفه های  آسمان

کنون  به  گوش  من  دوباره  می رسد

صدای تو 

صدای  بال  برفی  فرشتگان

نگاه  کن  که من  کجا  رسیده ام

به  کهکشان  به بیکران  به  جاودان

کنون  که  آمدیم   تا  به  اوجها

مرا بشوی   با  شراب   موجها

مرا  بپیچ در حریر   بوسه ات

مرا  بخواه  در شبان   دیر پا

مرا  دگر رها  مکن

مرا  از این ستاره ها  جدا مکن

نگاه  کن   که  موم  شب   براه  ما

چگونه   قطره قطره  آب میشود

صراحی  سیاه  دیدگان من

به لالای  گرم  تو

لبالب   از شراب  خواب  می شود

 به روی  گاهواره های  شعر من

نگاه  کن 

تو میدمی و آفتاب  می شود

 


من  سکوت   خویش  را  گم  کرده ام

لاجرم   در این هیاهو   گم  شدم

من   که  خود   افسانه  می پرداختم

  عاقبت   افسانه  مردم  شدم

ای  سکوت   ای  مادر  فریاد ها

  ساز جانم   از تو  پر آوازه بود

 تا  در آغوش   تو در راهی   داشتم

چون شراب   کهنه   شعرم  تازه  بود

  در پناهت   برگ  و  بار   من  شکفت

  تو مرا   بردی   به  شهر  یاد ها

 من ندیدم   خوشتر   از  جادوی  تو

  ای سکوت   ای  مادر   فریاد ها

   گم  شدم   در این  هیاهو  گم  شدم

  تو کجایی   تا  بگیری   داد  من

گر  سکوت   خویش  را  می داشتم

  زندگی   پر  بود   از  فریاد  من


 


 

زین محبسی که زندگی اش خوانند 
 هرگز مرا توان رهایی نیست
 دل بر امید مرگ چه می بندم
دیگر مرا ز مرگ ، جدایی نیست
 مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
این زندگی که می گذرد آرام
این شام ها که می کشدم تا صبح
 وین بام ها که می کشدم تا شام
مرگ است ، مرگ تیره ی جانسوز است
 این لحظه های مستی و هشیاری
 این شام ها که می گذرد در خواب
 و آن روز ها که رفت به بیداری
تا چند ، ای امید عبث ، تا چند
دل برگذشت روز و شبان بستن ؟
با این دو دزد حیله گر هستی
پیمان مهر بستن و بگسستن ؟
 تا کی برآید از دل تاریکی
چشمان روشنی زده ی خورشید ؟
 تا کی به بزم شامگهان خندد
این ماه ، جام گمشده ی جمشید ؟
دندان کینه جوی خدایانست
چشمان وحشیانه ی اخترها
خندد چو دست مرگ فروپیچد
طومار عمر بهمن و آذرها
دانم شبی به گردن من لغزد
این دست کینه پرور خون آشام
 دانم شبی به غارت من خیزد
 آن دیدگان وحشی بی آرام
تا کی درون محبس تنهایی
عمری به انتظار فرو مانم
تا کی از آنچه هست سخن گویم ؟
تا کی از آنچه نیست سخن رانم ؟
جانم ز تاب آتش غم ها سوخت
ای سینه ی گداخته ، فریادی
ای ناله های وحشی مرگ آلود
 آخر فرا رسید به امدادی
 سوز تب است و واهمه ی بیمار
مرگ است و راه گمشدگان درپیش
اشک شب است و آه سحرگاهان
 وین لحظه های تیرگی و تشویش
در حیرتم که چیست سرانجامم
زیرا از آنچه هست ، حذر دارم
زین مرگ جاودانه گریزانم
در دل ، امید مرگ دگر دارم
 اینک تو ، ای امید عبث !‌ بازآی
وینک تو ، ای سکوت گران ! بگریز
 ای ماه آرزو که فرو خفتی
بار دگر ، کرشمه کنان برخیز
 جانم به لب رسید و تنم فرسود
ای آسمان !‌ دریچه ی شب واکن
ای چشم سرنوشت ، هویدا شو
 او را که در منست هویدا کن


باز کن پنجرهها را که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
و بهار
روی هر شاخه کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فریاد زدند
کوچه یکپارچه آواز شده است
و درخت گیلاس
هدیه جشن اقاقی ها را
گل به دامن کرده ست
باز کن پنجره ها را ای دوست
هیچ یادت هست
که زمین را عطشی وحشی سوخت
برگ ها پژمردند
تشنگی با جگر خاک چه کرد
هیچ یادت هست
توی تاریکی شب های بلند
سیلی سرما با تاک چه کرد
با سرو سینه گلهای سپید
نیمه شب باد غضبناک چهکرد
هیچ یادت هست
حالیا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
و محبت را در روح نسیم
که در این کوچه تنگ
 با همین دست تهی
روز میلاد اقاقی ها را
جشن میگیرد
خاک جان یافته است
 تو چرا سنگ شدی
تو چرا اینهمه دلتاگ شدی
باز کن پنجره ها را
و بهاران را
باور کن


 

 

خنده دار

آدمس ام رو بده

 

این موشهای با مزه رو نگاه کنید

 


 

 

 

 

مادر

تاج از فرق فلک برداشتن

جاودان آن تاج بر سر داشتن

 

در بهشت آرزو ره یافتن

هر نفس شهدی به ساغر داشتن

 

روز، در انواع نعمت ها و ناز

شب بتی چون ماه در بر داشتن

 

صبح، از بام جهان چون آفتاب

روی گیتی را منور داشتن

 

شامگه، چون ماه رویا آفرین

ناز بر افلاک و اختر داشتن

 

اینم تقدیم به همه مادرهای خوب و مهربون

 

چون صبا در "مزرع سبز فلک"

بال در بال کبوتر داشتن

 

حشمت و جاه سلیمان یافتن

شوکت و فر سکندر داشتن

 

تا ابد در اوج قدرت زیستن

 مُلک هستی را مسخر داشتن،

 

بر تو ارزانی که ما را خوشتر است

لذت یک لحظه: مادر داشتن... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اینم یه شوخی با مادران

 

 

 

یکی بود یکی نبود

 

زیر این طاق کبود یکی بود یکی نبود
مرغ عشقی خسته بود که دلش شکسته بود
اون اسیر یه قفس شب و روزش بی نفس
همه آرزوهاش پر
کشیدن بود و بس
تا یه روز یه شاپرک نگاشو گوشه ای دوخت
چشش افتاد به قفس دل اون بد جوری سوخت
زود پرید روی درخت تو قفس سرک کشید
تو چش مرغ اسیر همه دلتنگی رو دید
دیگه طاقت نیاورد رفت توی قفس نشست
تا که از حرفای مرغ شاپرک دلش شکست
شاپرک گفت که بیا تا با هم پر بکشیم
بریم تا اون بالاها سوار ابرا بشیم
یه دفعه مرغ اسیر نگاهش بهاری شد
بارون از برق چشاش روی گونش جاری شد
شاپرک دلش گرفت وقتی اشک اونو دید
با خودش یه عهدی بست
، نفس سردی کشید
دیگه بعد از اون قفس رنگ تنهایی نداشت
توی دوستی شاپرک ذره ای کم نمی ذاشت
تا یه روز یه باد سرد میون قفس وزید
آسمون سرخابی شد ، سوز برگ از راه رسید
شاپرک یخ زد و یخ مرد و موندگار نشد
چشاش رو هم گذاشت دیگه اون بیدار نشد
مرغ عشق شاپرک رو به دست خدا سپرد
نگاهش به آسمون تا که دق کردش و مرد



با تو , بی تو
 
رویای شب های نابم پر اسم تو کتابم
یاد تو همیشه با من اگه بیدارم یا خوابم


اگه تو نمونی با من روزهای من تیره میشه
ولی شب هام میشه روشن اگه تو باشی همیشه


توی خوابت می نشینم تا خوابی دیگه نبینی
رویای خوابت میشم تا  خواب آشفته نبینی


حرف شب های دلم
، روزهای بودنم تویی
رمز شادی های روز و خواب های خوبم تویی


دیدنت شادی می ریزه توی رگ های تنم
با تو من عاشق زندگی , همیشه بودنم


با تو من پری قصه های عاشقا می شم
بی تو آواره ی دشت و بلم و دریا می شم


با تو روشن چون تولد با تو شادم واسه بودن
بی تو من سایه ی یک درد , سایه ی غم نبودن


با تو من خود سجودم پای عشق آسمونی
می تونی بتم تو باشی اگه تو با من بمونی


بی تو من سردی یک اشک روی گونه ی تکیده
با تو من گرمی شوقم وقتی می دمه سپیده



به شیدایی به شور عشق        به مجنون پرُ آوازه
به قطره قطره ی باران       
       به گلبرگ تر و تازه


به هر یادی که در خاطر     
       به یادت بسته شیرازه
به چشمانت که می دوزد   
      نگاهم را به دَروازه


تو را من دوست می دارم     
    نمی دانم ، نمی دانم چه اندازه
به گل هایی که می روید    
      بهاران در دل صحرا


به دشت سینه عاشق            که می سوزد ز هجران ها
به سوگند دو دل با هم        
   که می بندند پیمان ها


به گرمایی که می بخشد    
    نگاهی بر دل شیدا
تو را من دوست می دارم     
    به آبی وسعت دریا


به اشک شوق دیداری      
     به پایان شب هجران
به مستی و صفای می      
    به شور و عشق بی پایان


به غوغای دل عاشق              به صبح وصل مشتاقان 
به لحظه لحظه با یادت       
     که آرامش دهد بر جان
تو را من دوست می دارم   
     میان جمله ی خوبان

 



 

کی بود که با اشکای تو یه اسمون ستاره ساخت

کی بود که به نگاه تو دلش رو عاشقونه باخت

کی بود که با نگاه تو خواب و خیال عشق و دید

کی بود که تنها واسه تو از همه دنیا دل برید

نگو کی بود ، کجایی بود ، اونکه برات دیوونه بود

رو خط زندگیش از عشق تو نشونه بود

من بودم اونکه دلشو ساده به پای تو گذاشت

اونکه واسش بودن تو به غیر غم چیزی نداشت

من بودم اونکه آخر عشق تو رو خوند

اونکه به جای عاشقی حسرتشو به دل نشوند

حسرت دوست داشتن تو همیشگی بوده و هست

کاش می رسید به گوش تو صدای قلبی که شکست ...