دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

شرط عشق

شرط عشق

 

 

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم".

تشنگی

یه دنیا تشنگی تو عمق چشمامه            

ببین امشب قصاص از اشک می گیرم

ببین می مونم امشب تا سحر یا نه         

دوباره مثل هر شب ساده می میرم

یه بغض مرده رو لبهام ماسیده

نمیشه اسمتو آروم بشمارم

ببین از بس دلم با خاک خوابیده             

شبیه مرده های زیر آوارم

کجا باید تو رو پیدا کنم امشب                   

کدوم سقفه که مال هردومون باشه

نمی بینی چقدر از هم جدا موندیم          

کدوم روزه که تو آغوش شب جاشه

بیا دستامو از این فاصله بردار

بذار باور کنم احساس بارونو

همیشه باید از آخر کسی باشه               

که لمسش تر کنه چشم پشیمونو...


یکی بود یکی نبود اما تو بودی              تو همیشه هستی و تموم نمیشی

تو مثل ترانه های عاشقونه                  با یه حکم کاغذی حروم نمیشی


پشت پرده های خاکستری شهر            تو شبایی که همه فکر گناهن

تو مثل پنجره های رو به ماهی              که همیشه شاهد یه اشتباهن


دست آدمای برفی توی مهتاب              واسه ابری کردنت خیلی کوتاه بود

نقشه شکستن حصر نگاهت                از همون اول قصه اشتباه بود


خشم قطره های بارون اسیدی              توی تکرار تبسم تو مرده

که یه فصل ناگزیرم تن باغچه                 به تو تکیه داده و زمین نخورده


یه ستاره ای که از آخر دنیا                    دست جاده های تاریکو می گیری

دل چشمه های بی زائر و متروک            با تو روشن میشه تو خاک اسیری


یکی بود یکی نبود فقط تو بودی             قصه هات هزار هزار فصل کتابن

از بنام تو شروع میشن و هرشب           با خودت کنار بچه ها می خوابن...