دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

تک درخت

من تک درختم       در بیابان     بی آب     تشنه     با خشک شدن فقط یک قدم فاصله دارم 

    چه کنم که به خاطر آرزویی که دارم مقاومت می کنم      آرزویی مهال و ناشدنی

آرزویی خنده دار     آرزو دارم که به تو برسم به تو      آدرس تو را از آن کلاغ گرفتم

آدرسی نامشخص   در جنگل   فرسخها دور از من     میدانم که به تو نمی رسم

چه کنم که این دلم قانع نمی شود    کاش میشد خاک پاهایم را آزاد می کرد

ومن به جنگل می آمدم و فریاد میزدم      اسم تو را    و تو از میان درختان

با چشمانی زیبا     مرا میدیدی و می گفتی       منتظرت بودم

گوشه نشی

http://i35.tinypic.com/2tsgp.jpg

 

همیشه فکر می کردم فراموش شدن مثل فراموش کردن سخته اما اشتباه

 می کردم آدما باهم فرق دارن بعضی ها زود فراموش می کنند و بعضی

 ها هم مثل من ...  کاش ما آدما مثل کامپیوتر بودیم اونوقت هرچیزی

که نمی خاستیم اما دوسش داشتیم و فراموش کردنش برامون سخت بود

مشکلی نداشتیم دلیتش می کردیم...

خیلی ها میگن آدم نباید فکر کنه که خودش فقط تنها وجود داره باید یاد

بگیره که دیگران هم وجود دارن اونوقت مشکلی پیش نمیاد راستشو بگم

 من که هر وقت به فکر خودم هستم مشکلی ندارم تا به دیگران فکر می

 کنم مشکلات یکی یکی خودشونو نشون میدن به هر حال ما که نمیدونیم

 چیکار کنیم...

اینو بدون که اگه به فکر همه باشی خیلی ها از اون همه به فکر تو

 نیستن...

اگه یه راننده ی ماهر باشی مطمئن نباش که مشکلی برات پیش نمیاد

چون هستن کسانی که رانندگیشون خوب نی و برات مشکل ایجاد

می کنند...

به هر حال کسی به فکر ما نی... این موضوع هم برام اهمیتی نداره...

مهم اینه که هستم ... همه رو دوس دارم... به فکر همه هستم...

حتی تو...........................................

در ضمن راننده ی خوبی

اشتباه

 

http://i39.tinypic.com/vpytr4.jpg

 

گفته بودم بر می گردم اما ...

 

کاش شب رو برای رفتن انتخاب نکرده بودم

 

اون شب انگار یکی فردا رو پنهون کرده بود

 

اون شب انگار یکی  ساعت رو خواب کرده بود

 

اون شب انگار یکی اسرار می کرد برو

 

اون شب انگار یکی ماه رو رو شونه های من آویزون کرده بود

 

کاش می تونستم اون لحظه رو پس بگیرم

 

کاش می تونستم با تو باشم

 

کاش شب رو برای رفتن انتخاب نمی کردم

 

نمی دونم چرا اینجام

 

راه برگشت من کجاس؟

 

اینجا انگار خدا با آدم قهره

 

بغض کردم اما نمی دونم چرا نمی تونم گریه کنم

 

من اشتباه کردم

 

پس توهم اشتباه کن

 

شب رو برای رفتن انتخاب کن

 

من راه برگشت رو نمی تونم پیدا کنم

 

پس تو راه رفتن رو گم کن

 

اینجا بیابونه

 

بیابونی که روزاش خورشید نداره

 

بیابونی که شباش ماه و ستاره نداره

 

رسیدی اسم منو فریاد بزن...

درس آرتور به جهانیان

آرتور اش  از قهرمانان تنیس ویمبلدون هنگام عمل قلب در سال 1983 به علت دریافت خون

آلوده به ویروس اچ آی وی به بیماری ایدز مبتلا شد . زمانی که وی در بستر مرگ قرار داشت

هر روز   نامه های زیادی از اقصی نقاط جهان از جانب طرفدارانش دریافت  می کرد .     

 یکی از نامه هایی که به دست وی رسید بدین مضمون بود : چرا خداوند تو را برای مبتلا شدن

به این بیماری مهلک انتخاب کرد؟ آرتور پاسخ نامه را چنین نوشت : در دنیا پنجاه میلیون کودک

شروع به یادگیری بازی تنیس می کنند . از این تعداد پنج میلیون نفر بازی تنیس را یاد میگیرند .

 پانصد هزار نفر این ورزش را به صورت حرفه ای دنبال میکنند . پنجاه هزار نفر وارد مرحله

 مسابقات قهرمانی میشوند . پنج هزار نفر از آنها به مسابقات گراند اسلم راه می یابند . فقط پنجاه

 نفر از این تعداد به مسابقات ویمبلدون می رسند . چهار نفر از آنها وارد مرحله ی نیمه نهایی

می شوند . دو نفر به مرحله ی فینال راه می یابند . و فقط یک نفر قهرمان می شود ...

زمانی که من جام قهرمانی را در دستانم نگه داشته بودم هیچگاه از خداوند نپرسیدم چرا من ؟!!

امروز نیز که در دردورنج هستم از خداوند نمی پرسم چرا من ؟!!

نفرین ...

غربت من هر چی که هست از با توبودن بهتر

آخر خط زندگی این نفسایه آخره

وقتی دارم با هر نفس از این زمونه سیر می شم

وقتی با یه زخم زبون از این و اون دلگیر می شم

این آخر راه دیگه باید که تنها بمیرم

تنها تو اوج بی کسی تو غربت آروم بگیرم

باید برم باید برم باید که بی تو بپرم

آخ که چه سنگین می زنه این نفسایه آخرم

سکوت من نشونه رضایتم نیست می دونی

گلایه هام و می تونی از توی چشمام بخونی

بگو آخه جرمم چیه که باید این جور بسوزم

هیچی نگم، داد نزنم ،لبام و رو هم بدوزم

در به در غزل فروش منم که گیتار می زنم

با هر نگاه به عکست انگار من خودم و دار می زنم

نفرین به عشق و عاشقی

نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقت و تو سر نوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تونفرین به عشق من و تو

به ساده بودن من و...

مرگ من

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای امروزها دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم مرمر های زرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد و درد

می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارق از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره ی دنیای من
چشم های نا شناسی می خزند
روی کاغذ ها و دفتر های من