دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دوزخ

من یک دوزخ دور افتاده ام ،

                                                                                 

 که آتشها از همنشینی با من می گریزند .

 

 یک حسرت قدیمی ، یک نفرت تکراری ،یک تنهایی بی حاصل .


من یک تاریکی مبهم که هیچ ستاره ای

 

دوست ندارد با من دوست شود .

 

یک تصویر رنگ و رو رفته در قابی فرسوده ،

 

 یک کاسه خالی از شبنم .


من یک خیال خامم ، پیک وسواس بیهوده ،

 

یک آرزوی موهوم ،یک شور بختی محتوم که


می ترسم خود را در آیینه تماشا کنم .


من یک سر گذشت دردناکم ، یک سرنوشت شوم ،

 

 یک باغچه زشت که در برزخ معلق مانده ام ،

 

 یک کابوس ترسناک ، یک رویای آشفته .


اگر چه دوزخی ام و اگر چه جز باد چیزی در دست ندارم ،

 

 اما تو را دوست دارم

 

و بهشت گم شده ام را در چشمهای تو می جویم

 

و در حرفهایت که به رنگ وحی


و عطش از کنارم عبور می کنند ، اقامت می کنم .


در نبود تو هزاران عشق دست نخورده ،

 

 صدها افسانه ناگفته و یک مصر یوسف


متولد نشده حضور دارد.


اگر چه پیراهنم را از شعله های دوزخ بافته اند ،

 

 اما عطر بهشتی تو در تک تک سلولهایم خانه دارد .

 

 اگر چه یک علف هرزم ، اما اگر صبحگاهان صدایم کنی ،

 
از پشت درختهای نارون قد می کشم و

 

 دیوانه وار به سوی تو همچون مرغ عشق عاشق


پر می کشم .

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد