دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

درهم برهم

در انتظار چیستی؟؟

اینجا هنوز تاریکی ست.

تو به ازدحام کدامین کوچه ی خوشبخت

خواهی نگریست

وقتی دریچه مسدود است . . .

 


باز شب دگر آمد و

من باید ترانه های عاشقانه بگذارم

و آنها را در دلم برای تو زمزمه کنم .

باز شب دگر آمد و

من باید دست به قلم ببرم

و حرفهای دلم را برای تو بنویسم .

باز شب دگر آمد و

هیچ چیز جز روی تو به چشمم نیامد

حتی خواب ...

 

می خواهم ازاین دیار بروم

از این دنیا بروم

در اینجا همه چیز تکراریست

در اینجا هیچ چیز جز جفا نیست

در اینجا عشق مرده است

در اینجا محبت کمرنگ شده است

باید به دیار دیگری سفر کنم

باید به دنیای دیگری بروم

دیاری که در آنجا عشق و محبت رنگی داشته باشد

دنیایی که وفا به عهد ، عادت باشد

می خواهم آنقدر صدای فریاد دلم را بالا ببرم

تا ستارگان، تا ماه، تا خورشید،تا آسمان،

تا زمین این صدا را بشنوند

و بفهمند که دلم از دوری یار چه می کشد .

بفهمند و این صدا را،

این فریاد را، به گوش یارم برسانند

تا که یارم به یاریم بشتابد

بیاید و او هم به من بگوید،

بگوید که از دوری من بی قرار است.

بگوید که برای همیشه با من می ماند.

بگوید که از دوری من بی قرار است.

 


سهراب :گفتی چشمها را باید شست ...شستم

گفتی جور دیگر باید دید ...دیدم

گفتی زیر باران باید رفت ...رفتم

گفتی ساده باشیم ...بودم

گفتی اب را گل نکنیم ...نکردم

ولی او نه چشمهای خیس و شسته ام را

نه ساده بودنم را نه نگاه دیگرم را

نه قدمهای لرزانم را هیچکدام را ندید

هیچ کس ندید

فقط در زیر باران با طعنه ای گفت : دیونه ی بارون ندیده


با محبت بودن یعنی:

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد