دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

مرگ قو

مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد !!
شب مرگ ، از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود ، تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آ غوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو ، دریای من بودی آغوش واکن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد

پاسخ قو

چو قو گر در امواج دریا بمیری
چو آهو در آغوش صحرا بمیری
ندارد تفاوت به چشم زمانه
چه اینجا بمیری چه آنجا بمیری
پس از مرگ بهر تو سودش چه باشد
گرفتم که چون قو فریبا بمیری
تو را هست با قو هزاران تفاوت
مبادا شوی خام و بیجا بمیری
تو خواهی که با آن همه خوش ادایی
در آغوش دلدار زیبا بمیری
ولی یار زیبا دهد پاسخ تو
مبادا که در خانه ما بمیری
چو یک عمر ما را تو دشنام دادی
چرا وقت مردن در اینجا بمیری
نجوشی چو در زندگی با محبان
بدین جرم باید که تنها بمیری
در آغوش دلدار جایت نباشد
همان به که چون قو به دریا بمیری

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد