دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

مرگ زندگی

تورا میجویم که در تنهاییم تنها تویی
 
مرگ زندگی

 یکی از اروم ترین روزهای دنیا زندگی شروع به حرف زدن با مرگ کرد

زندگی:من با زندگی امید میبخشم تو چرا با مرگ همه را ناامید میکنی

مرگ خندید و ارام بود

زندگی:من با زندگی شادی می اورم تو چرا به شادی هاخاتمه میدهی

مرگ هیچ جوابی نمیداد و فقط ارام میخندید

زندگی عصبانیتش به اوج رسید و شروع کرد

من با زندگی چشمی جدید به دنیا باز میکنم تو چرا همه را کور میکنی

مرگ جوابش را میدانست ولی فقط میخندید

زندگی:گفت چرا جواب نمیدهی ولی باز هم مرگ حرفی نزد

زندگی گفت:من با زندگی عشق می افرینم تو چرا شعله عشق را خاموش میکنی.

مرگ هم صبرش تمام شد و

گفت:برای اینکه بدانی تمام کارها وعشقهایت بیهوده است!!!

 


مى رسد روزى که مرگ عشق را باور کنى!

آرزو دارم بفهمى درد را ، تلخى برخوردهاى سرد را .


مرگ

گاهگاهی می کنم دست در گیسوی مرگ

                         می زنم من بی گدار بوسه ای بر روی مرگ

خوب می دانم که شب با سحر لج می کند

                          می فشارد روز را ساده در بازوی مرگ


دلخور نشو از من
از اینکه دلتنگم
من با خودم قهرم
با تو نمی جنگم
از دست خود رفته
از دست تو دورم
دلخور نشو از من
وقتی که مجبورم
این قسمت من بود
حرفات رو می فهمم
فرصت بده کم شم
از خاطرت کم کم
از من به دل نگیر
همدرد بی تقصیر
باشه! گناه تو
پای من و تقدیر


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد