دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

کلاغ و کبوتر

کلاغ و کبوتر


یه کلاغ پیر و تنها روی این شاخه نشسته

یه سیاه زشت بی کس یه کلاغ دل شکسته

نه قراری واسه موندن نه امیدی واسه پرواز

نه لبایی که بخندن نه صدایی واسه آواز

همه ی عمر درازش توی این سیاهی بوده

هیچ کس برای قلبش حرف عشقی نسروده

خیلی وخ پیش همه عشقش یه کبوتر سفید بود

اونی که برای فلبش آخرین نور امید بود

چه شبایی که به یادش تا سحر ستاره می شمرد

صبح که می شد واسه عشقش یه سبد ترانه می برد

اما آخه کی شنیده یه کلاغ آواز بخونه

یه کبوتر نمی تونه عاشق کلاغ بمونه

واسه این یه روز پاییز کبوتر حرف سفر زد

گریه ی کلاغ رو نشنید توی آسمونا پر زد

حال این کلاغ تنها مونده با یه عالمه یاد

تو صداش هیچی نمونده حتی گریه حتی فریاد

اما تو شباش دوباره سفره ی ترانه بازه

تا نفس داره می تونه یه ترانه دل ببازه

تموم خاطره هاش رو به ترانه ها سپرده

اما با صدای زشتش دل هیچ کس رونبرده

 

 کبوتر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد