دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

شب رفتنت...

شب رفتنت...


 

شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره

واسه هر کسی که می گم قصشو آتیش می گیره

دل من یه دریا خون بود چشم تو یه دنیا تردید

آخرین لحظه ی نگاهت غصه داشت باز ولی می خندید

شب رفتنت یه ماهی تو ی خشکی رفت و جون داد

زلزله خیلی دلا رو اون شب از غصه تکون داد

غم ها اون شب شیشه های خونه رو زدن شکستن

پا به پام عکسای نازت اومدن تا صبح نشستن

تو چرا از این جا رفتی تو که مثل قصه هایی

گله ام از چی باشه ؟ نه بدی نه بی وفایی

شب رفتنت نوشتی شدی قربونی تقدیر

نقره ی اشکای من شد توی گردنت یه زنجیر

شب تلخ رفتن تو گلدونامون اشکی بودن

قحطی سفیدی ها بود همه انگار مشکی بودن

سرنوشت ما یه میدونه زندگی اما یه بازی

پیش اسم ما نوشتن حقته باید ببازی

شب رفتن تو ابرا واسه گریه کم آوردن

شادی ها رو بردن به جاش یه دنیا غم آوردن

شب رفتن تو دیدم خیلیه غمای شاعر

روی شیشه مون نوشتم می شینم به پات مسافر

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد