نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد.
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد بدست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یک ریزوپی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب ختگان را ا شفته تر سازد
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را.
می خواهم همگام با سایه تنهایم در میان خیال بارانی ات قدم بزنم
و چتر شکسته بغضم را بگشایم.
می خواهم شاعر لحظه های سرخ باشم و غزل غزل گریه کنم.
می خواهم در امتداد خورشید از تو بگویم.
از تو که طراوت شقایق های قلبم خواهی بود.
دیشب به یاد شیرین غزل غزل سرودم
شاید که مثل فرهاد عاشق نیافریدم
زیر سایه بون سادگی هام
واسه تو ترانه خوندم
ولی من نمی دونستم
همه زندگیمو باختم
دود خونه ی خرابم
توی چشمای تو میره
اگه تنهام نمی ذاشتی
من دیگه غصه نداشت
آتش زده نگاه تو بر خرمن سحاب
هر شعله از شراره خورشید چشم تو
تیری است از نگاه تو بر قلب آفتاب
ای ساحل نهفته در آن سوی اشک ها
میخوانمت به لهجه دریا به لحن آب
دریاب شاعرانه این شعر خیس را
ای برگزیده دل من وقت انتخاب
لبخند تو تبسم یک غنچه در بهار
آواز تو ترنم یک قطعه شعر ناب
خورشید من!ستاره من!ای مریم مهم
بر لحظه های تیره و تاریک من بتاب
این شعر من بدون تو حتی نمیرسد
تا ارتفاع شبپره تا وسعت حباب
یک شب اگر که خواهش من در تو جان گرفت
از کوچه های خاطره راهی به من بیاب
از صبح و نورو پنجره چیزی به من بگو
در امتداد هاله ی پروانه های خواب
شب ضرب در حضور تو منهای فاصله
تقسیم بر جنون من این میشود جواب
من میرسم کنار تو ای طعم این غزل
از سرخی حضور تو تا لذت شراب
بگذار واقعیتی از عشق رو کنم
بر دارم از حقیقت یک ماجرا نقاب
غربت تمام سهم من از چشمهای توست
من تشنه نگاه تو چشمان تو سراب