غمی غمناک...
شب سردی است و من افسرده.
راه دوری است,و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم,تنها,از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت,
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر,سحر نزدیک است.
هر دم این بانگ برآرم از دل:
وای,این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل,
غم من لیک غمی غمناک است.
باران می بارد امشب
گرید به حالم کو ه ودرو ؛دشت از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی
ســــــــــــــــــــــــــــفر بخیر مسافــــر من
گریه نکن به خاطــــــــــــــر مـــــــــــــــــن
باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشــــــــــب
از تو دارم یادگاری
ســردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشـــــــــــــــــمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار ســـــــــفر را
با تو ای عاشقترین بـــــــد کرده ام مــــــــــن
رنگ چشمت رنگ دریا
ســــــــــــــینه ی من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم ؛زیر باران با تو تنها
کی رود از خاطـــــــــــــــــــر مــــــــــــن
آخـــــــرین بوسه شبی در زیر باران
باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیا یی از ســـــفر اما نمی شه باور من
الــــــــــــتماســـــــــم را ببین در این نگاهـــــــــم
زیر باران گریه کردم بلکه بــــاران شوید از جانم گــــــــنا هم