دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

غمی غمناک...

غمی غمناک...

شب سردی است و من افسرده.

راه دوری است,و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

 

می کنم,تنها,از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت,

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر,سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای,این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل,

غم من لیک غمی غمناک است.


ترانه عشق را سر دادم تا به گوش تو برسد!
حقیقیت عشق را باور کردم که دلتنگ دوری تو نشوم !
اما امروز دلتنگ تر از همیشه فراق تو را بیشتر احساس کردم...
هر چه از عشق سخن گفتی به یاد آوردم و هر چه از مهر برایم خواندی به زبان آوردم ! اما....
اما آنگاه که به نام تو رسیدم زبانم قاصر گشت از اینکه نامت را برایم زمزمه کند ...
پیام عشق را از لاله ها شنیدم ولی کامل نبود .          
دیدار آشنا را به جان دل خریدم ،اما کسی که آشنا تر از تو باشد نبود .
نمیدانم این همه حرف را، به که باید بگویم ...نمی دانم با دنیایی از غربت چه کنم ؟!نمیدانم...
ای کاش، شب طولانی انتظار به پایان میرسید و از افق صبحی روشن می دمید تا باز هم مهربانی را، در چشمان سرشار از محبتت، بخوانم...

ای کاش !


 



من شیشه دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
یک روز به فردوسم و یک روز به دوزخ
نیمی همه از کفرم و نیمی همه دینم
یک تکه دل خون مرا قاب گرفته ست
گلدان ترک خورده ایوان گلینم
بوی تو شبی یک دم از این کوچه گذشته ست
عمری ست که شب تا به سحر کوچه نشینم
تا چند در این کوچه بن بست بخوانم
یا چشم بچرخانم و دیوار ببینم
کی می رسی از ره که به تکرار قدومت
در راه تو صد طاقچه آیینه بچینم
هوهو زن و کشکول به دوش از پس دیوار
در حسرت دیدار تو آواره ترینم


 

باران می بارد امشب

 

گرید به حالم کو ه ودرو ؛دشت از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی
ســــــــــــــــــــــــــــفر بخیر مسافــــر من
گریه نکن به خاطــــــــــــــر مـــــــــــــــــن

باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشــــــــــب
از تو دارم یادگاری
ســردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشـــــــــــــــــمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار ســـــــــفر را
با تو ای عاشقترین بـــــــد کرده ام مــــــــــن

رنگ چشمت رنگ دریا
ســــــــــــــینه ی من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم ؛زیر باران با تو تنها
کی رود از خاطـــــــــــــــــــر مــــــــــــن
آخـــــــرین بوسه شبی در زیر باران

باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیا یی از ســـــفر اما نمی شه باور من
الــــــــــــتماســـــــــم را ببین در این نگاهـــــــــم
زیر باران گریه کردم بلکه بــــاران شوید از جانم گــــــــنا هم



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد