دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

برای زمستان نگاهت ...

گرمای نگاهت  را در دلم زندانی میکنم

برای روزهای

سرد و بیقرار

روزی که

نگاهت را از من  دریغ خواهی کرد.


کاش میشد این روزها

دلم را هم می تکاندم

تا ببینی

چگونه یادت

در وجودم جاریست!!!!!

راستی شما هم دل تکونی کردین ؟؟؟؟؟؟؟؟


به تودلبسته شدم

از همان روز که قاموس زمان

چله ازقلب فرومرده من بازگشود

به توعادت کردم

چون دم وبازدمم

که همه عمرمکرر شده است

ونمیدانم من

ونمیدانیم ما

که چه تعدادنفس

در همه عمردراز

رفته درکام فرو

گاه حتی زتو آزرده شدم

تو گل وحشی دشت

من یکی مست تماشای رخت

وه که پیکان نظر بازی تو

خوش فرو هشت

در این قلب ستمدیده من

ومن واله تو

به عبث در هوس چیدن تو

دست بردم بر آن ساقه ناب تن تو

آه ،افسوس به این نکته نیندیشیدم

ساقه ناب گل وحشی دشت

خار خود می خلد اندر تن من

آری ای آبی نیلوفریم

من همان شب پره ام

که شبی رازغم عشق تو را

با یکی شمع نهادم به میان

شمع نالید زشب تادل صبح

وشرر بر تن زارم بفکند

وکنون باز منم شب پره سوخته پر

وسحر نزدیک است

لیک اینبار دگر میدانم

وتو هم میدانی

عمر یک شب پره تا سحر است

پس دگر من نگهم را زتو برمیدارم

تانظر برسحرمرگ نشان آویزم

لیک ای چشمه زیبایی ونور

بر بلندای افق

گر گذرکرد دلت

یاداین عاشق پر سوخته کن

که تو را دید شبی

و

شبی رفت زیاد.


می روم...نمی دانم به کجا...

نمی دانم چه زمان پاهایم عزم بازگشت کنند

نمی دانم وقتی می روم لبخندی بدرقه ام می کند یا نه...

نمی دانم وقتی نیستم دلی دلتنگم می شود یا نه...

نمی دانم وقتی آمدنم دور می شودچشمی چشم انتظارم می ماند یا نه...

هیچ نمی دانم

تنها می دانم باید بروم

مراقب دلهایتان باشید...

نکند سرمای زمستان بر دلهایتان بنشیند

هر چه باشد دلهایتان آنقدر ظریف است که می ترسم زمستان...

باز هم می گویم

مراقب دلهایتان باشید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد