دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

یار من بیخال ماست ، چرا ... ؟

m0m0m0m1

سلام من به تو یار قدیمی          منم همون هوادار قدیمی

     هنوز همون خراباتی و مستم          ولی بی تو سبوی می شکستم

همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی

 اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی

اگه میکده امروز شده خونه تزویر
تو محراب دل ما تویی تو مرشد و پیر

همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت

یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی

من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید

 
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم

 آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم

همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت

میگن مستی گناهه به انگشت ملامت
باید مستا رو حد زد به شلاق ندامت

سبوی ما شکسته در میکده بسته
امید همه ما به همت تو بسته

به همت تو ساقی تو که گره گشایی
تو که ذات وفایی همیشه یار مایی

همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت

mmm

بی یار میلم نیز به ماندن نیست زندگی ام بی او نفسی از سر بیهودگی است

بی یار رفتن را دوست دارم بی یار مردن را دوست دارم

بی یار نفسم دیگر نفس نیست عادتی است دبرین نمادی است از زندگی ساخته ایست که زنده ایم

بی یار من دیگر من نیست

بی یار غم فراوان است و غمخواری نیست اشک بی پایان است و دست نوازشگری نیست

بی یار حرف بسیار است و شنوایی نیست

بی یار دیگر من نیز نیستم
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد