دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

به همین سادگی تو رفتی

به همین سادگی تو رفتی و رد پای رفتنت رو ، رو دلم جا گذاشتی...به همین سادگی

من تنها شدم...تنها تر از خاطره های با هم بودنمون که حالا غبار فاصله اونها رو پشت

دستهاش قایم کرده...تو که رفتی دلم به جرم عاشقی محکوم به مرگ در حبس ابد شد و برای

چشای بیقرارم حکم انتظار صادر شد...اما جرم من فقط عاشقی بود همین...

عطر خیالت دیگه مجال بوییدن گلهای اطلسی رو نمیده....هر شب نسیم رویا چشام رو نوازش

میکنه و ماه اشکهاش رو روی گونه ام میکاره....

حس خوب بودن تو از دروازه ی خاطره هام عبور میکنه و رد پای شکوفه های سیب رو

به جا میذاره...آه که چه قدر خسته ام...خسته ام از تکرارهمیشگی فردا....خسته ام از تکرار

واژه هام که همه رنگ تو رو دارند....می خوام اشکا ی بی پناهم رو تو دستام بگیرم و شمعی

به خاموشی تموم نا گفته ها روشن کنم...می خوام تو این افسانه ی شب زده که واسم

رنگ حضور نداره تو کوچه ی بهار تابلوی بن بست بزنم...

تو این خلوت گم گشته ی سرد یه نفس مونده به صبح...تا پایان من...فقط یه نفس..

850053mad25w58wy.gif
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد