دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

برو

روزی کـه دلـم پیش دلت بود گرو
دستان مـرا سخت فشردی کـه نرو
امروز دلت به دیگری مایل شد
کـفـشـان مـرا جفت نمودی که برو ...

فاصله ها

این را بـــــه یاد بسپـــــار یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهاش لبخند توست ... و زمانی که به تو فکر می کنه ... ....احساس می کنه که زندگی واقعا با ارزشه .... پس هر گاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش ... ...یک نفر.... ...یک جایی ... ....در حال فکر کردن به توست

پیرمرد عاشق


پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند :
او گفت : همسرم در خانه سالمندان است. هر روز صبح من به آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم. امروز به حد کافی دیر شده نمی خواهم تاخیر من بیشتر شود !
یکی از پرستاران به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم تا منتظرت نماند .
پیرمرد با اندوه ! گفت : خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد . چیزی را متوجه نخواهد شد ! او حتی مرا هم نمی شناسد !
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت: اما من که می دانم او چه کسی است

رنگ عشق

 

" همیشه ماندن دلیل بر عاشق بودن نیست ، خیلی ها میروند تا ثابت کنند که تا ابد عاشق اند "

 

در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق . خدا جهان را رنگ کرده است. رنگ عشق؛ و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد. از هر طرف که بگذری، لباست به گوشه‌ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد. اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بی پروا بگذر، که خدا کسی را دوستتر دارد که لباس‌اش رنگی‌تر است !

به تو عادت دارم

به تو عادت دارم
مثل پروانه به آتش مثل عابد به عبادت
و تو هر لحظه که از من دوری من به ویرانگری فاصله می اندیشم .
در کتاب احساس واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است
تو توانایی آنرا داری که به این فاصله پایان بخشی ...

دیوونه


 

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.
خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.
اونشب برای اینکه آرومش کنم سعی کردم بیشتر بش نزدیک بشم وباش صحبت کنم. بعضی وقتا خوب بود ولی گاهی دوباره به هم میریخت.    یه بار بی مقدمه گفت : توهم از اون قرصها داری؟ قبل از اینکه چیزی بگم گفت : وقتی از اونا میخورم حالم خیلی خوب میشه . انگار دارم رو ابرا راه میرم....روی ابرا کسی بهم نمیگه دیوونه...! بعد با بغض پرسید تو هم فکر میکنی من دیوونه ام؟؟؟ ... اما اون از من دیوونه تره . بعد بلند خندید وگفت : آخه به من میگفت دوستت دارم . اما با یکی دیگه عروسی کرد و بعد آروم گفت : امشبم عروسیشه....

دنیا

« دنیا مثل پاییزه هم قشنگه هم غم انگیزه ٬ قشنگیش به خاطره تو و غم انگیزیش به خاطره دوری تو » 

 

چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن
چه زیباست همیشه در تنهایی ترا حس کردن
چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن
عزیزم نام تو بر قلبم  خالکوبی شده تا فراموشت نکنم
عزیزم همچون نفس کشیدن ترا به خاطر می سپارم
یک روز دیگر هم بدون تو گذشت ...

کبوتر شد و رفت

 

  روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
                                                                      زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم
                                                                        آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت
روز میلاد  ، همان روز که عاشق شده بود
                                                                            مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت
او کسی بود که از غرق شدن می ترسید
                                                                               عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت
هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد
                                                                      پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

برق نگاهت

حتی خورشید هم نتوانست برق نگاهت را در رویای من زنده کند

برق نگاهت ، خنده لبهایت و چشمانه عاشق من همیشه 3 فریاد از قلب یک عشق جاودانه خواهند بود

در تمام زندگی به یاد تو و در رویای تو زندگی خواهم کرد . . .

به که گویم

به که گویم غم این قصه ی ویرانی خویش

غم شبهای سکوت و دل بارانی خویش

 

گله از هیچ ندارم نکنم شکوه از او

که شدم بنده ی پا بسته و سودایی خویش

 

به کدامین گنه این گونه مجازات شدم

همه دم نالم و سوزم ز پشیمانی خویش

 

من از این پس شده ام راوی و گویم همه شب

غزل چشم تو و قصه ی نادانی خویش...!

غم

شب که  طوفان  جوشید  چشم ترم آمد بیاد      

 فکر دل کردم  بلای دیگری آمد بیاد


در گریبان  غطه خوردم رستم  از آشوبی دهر      

 کشتی ام میبرد طوفان لنگرم آمد بیاد


        ای  فراموشی کجای  تا  به  فریادم رسی           

 باز احوال دل غم پرورم آمد بیاد

من تنها تر از تنهایی

من تنها تر از تنهایی

تنهای تنها

تنها تر از شاپرک

روی پلکان خانه مان تشنه ام

و دائم به لحظه ی غم انگیز جدایی

به چشم های بارانی

و در اندیشه ی عاشقی

منتظر کبوتری خونین بال

و به مسافری خسته و از پا افتاده می اندیشم

که تکیه گاهی ندارد

جز تنهایی...

همچنان می سرایمت...

تنهایی ،تو همیشه با منی

       


بی وفا ۱

آمدی دیوانه ام کردی و رفتی بی وفا

باغمت هم خانه ام کردی و رفتی بی وفا

 

مثل شمعی بودی و با یاد خود ای نازنین

تا ابد پروانه ام کردی و رفتی بی وفا

 

بین صدها دلبر خوشرو اگر تنها شدم

بین شان دردانه ام کردی و رفتی بی وفا

 

خانه ام تاریک بود و با عبوری بی صدا

شور در کاشانه ام کردی و رفتی بی وفا

 

رفتنت سنگین غمی باشد شکستی شانه ام

بار غم بر شانه ام کردی و رفتی بی وفا

      

بی وفا ی عشق

بدان که زیبایی چهره ات مرا نفـریفـت،

  آن دیدگان نافـذت مرا به هم ریخت تا قـلبم به تپش دلبستگی بیفـتد.


  ای بی وفا!


  بدان که صولت قامتت مرا شیفـته نکرد،


  این فـریاد بی صدای نگاهـت بود که مرا غرق احساس کرد.


  ای بی وفا!


  احساس پاکی که قـربانی عـشق تو شد،


 تویی که فـراموشی را دوست داشتی و عـشق را طرد کردی....


 حیف...


 حیف ازاین هـمه احساس برای توی نالایـق!


  

بی وفا

تو که رفتی پریشون شد خیالم

همه گفتن که من دیوونه حالم

نمی دونن که این دیوانه در فکر شفا نیست

که هر چی باشه اما بی وفا نیست

نامه ای به خدا

یک روز کارمند پستی که به نامه هایی که آدرس نامعلوم دارند رسیدگی می کرد متوجه نامه ای شد که روی پاکت آن با خطی لرزان نوشته شده بود نامه ای به خدا !
با خودش فکر کرد بهتر است نامه را باز کرده و بخواند.در نامه این طور نوشته شده بود :
خدای عزیزم بیوه زنی 83 ساله هستم که زندگی ام با حقوق نا چیز باز نشستگی می گذرد.دیروز یک نفر کیف مرا که صد دلار در آن بود دزدید.این تمام پولی بود که تا پایان ماه باید خرج می کردم.یکشنبه هفته دیگر عید است و من دو نفر از دوستانم را برای شام دعوت کرده ام. اما بدون آن پول چیزی نمی توانم بخرم.. هیچ کس را هم ندارم تا از او پول قرض بگیرم.تو ای خدای مهربان تنها امید من هستی به من کمک کن...
 کارمند اداره پست خیلی تحت تاثیر قرار گرفت و نامه را به سایر همکارانش نشان داد.نتیجه این شد که همه آنها جیب خود را جستجو کردند و هر کدام چند دلاری روی میز گذاشتند.در پایان 96 دلار جمع شد و برای پیرزن فرستادند...
همه کارمندان اداره پست از اینکه توانسته بودند کار خوبی انجام دهند خوشحال بودند.عید به پایان رسید و چند روزی از این ماجرا گذشت.تا این که نامه دیگری از آن پیرزن به اداره پست رسیدکه روی آن نوشته شده بود: نامه ای به خدا !
همه کارمندان جمع شدند تا نامه را باز کرده و بخوانند. مضمون نامه چنین بود:
خدای عزیزم. چگونه می توانم از کاری که برایم انجام دادی تشکر کنم . با لطف تو توانستم شامی عالی برای دوستانم مهیا کرده وروز خوبی را با هم بگذرانیم. من به آنها گفتم که چه هدیه خوبی برایم فرستادی...
البته چهار دلار آن کم بود که مطمئنم کارمندان اداره پست آن را برداشته اند .!!!

امان از دست این خانم ها!؟

خانم ها مثل رادیو هستند. هر چی می خواهند می گویند ولی هر چه بگویی نمی شنوند

خانم ها مثل شبکه اینترنت هستند، از هر موضوعی یک فایل اطلاعاتی دارند

خانم هامثل چسب دوقلو هستند، اگر دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید

خانم ها مثل موتور گازی هستند، پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت

خانم ها مثل رعد و برق هستند، اول برق چشمهاشون می رسه , بعد رعد صداشون

خانم ها مثل لیمو شیرین هستند، اول شیرینند و بعد تلخ می شوند

خانم ها مثل موبایل هستند، هر وقت کاری مهم پیش می آید در دسترس نیستند

خانم ها مثل گچ هستند، اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت می شوند که هیچ شکلی نمی گیرند

خانم ها مثل کنتور برق هستند، هر چند سالی یکبار سن آنها صفر می شود

خانم مثل فلزیاب هستند، هرگاه از نزدیکی طلافروشی رد می شوند عکس العمل نشان می دهند

اگر تیپ بزنیم بریم سر کار، میگن ببینم با کی قرار داری؟

اگه لباسهای معمولی بپوشیم، میگن تواصلا" سلیقه نداری

اگه زیاد بگیم دوستت دارم، میگن باز چه نقشه ای تو سرته

اگه نگیم دوستت دارم، میگن پای کسه دیگه ای وسطه

اگه زیاد بهشون زنگ بزنیم، میگن به من اعتماد نداری

اگه زنگ نزنیم، میگن انگار سرت خیلی شلوغه

اگه تو خونه زیاد بخندیم، میگن دیونه شد ی

اگه کم بخندیم، میگن بخت النحس

اگه شام بخواهیم، میگن فقط فکر شکمشه

اگه شام نخواهیم، میگن ذلیل مرده شام با کی کوفت کردی!

 

شما بگین ما چیکار کنیم؟..

 

 

من در جواب این دوست عزیزی که این مطالب را برایم  فرستاده فقط میگویم زن بلاست اما هیچ خانه ای بدون بـــــلا نماند

یادمان باشد

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

وقت پرپر شدنش سوز و نوایی نکنیم

یادمان باشد سر جاده عشق

جز برای دل محبوب دعایی نکنیم

یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم

گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

عشق چیست ؟


عشق چیست؟ چه واژه ی غریبی ! چرا همه عاشق می شوند ؟ چرا عاشق ها جدا می مانند ؟ چرا عشق به معنای رنج و عذاب و جدایی است ؟ آری من عاشق شدم ،عاشق تر از همه می دانم که باور نمی کنی . اما من عاشقم ، عشقی که هیچ وقت نمیمیرد ! عاشقی که هیچ وقت عشقش را فراموش نمی کند،عاشقی که معشوقش از عشق او نسبت به خودش خبر ندارد . عاشقی که حتی نمیداند که معشوقه ی او عاشقش است یا نه ؟ نمی ترسم از هیچ چیز نمی ترسم از هیچ کس برای رسیدن به او هراسی ندارم . نه ، نمی توانم فراموشش کنم ,با او زنده ام با او نفس می کشم دردنیا تنها اوست که دوستش دارم . وقتی که شبها گریه میکنم آرزو میکنم بمیرم نمی دانم شاید نباید به این زودی عاشق میشدم ، ولی شدم در یک لحظه عاشقش شدم یک عشق پاک . هر شب آرزو میکنم از هر راهی که شده خبری از او به من میرسید که آیا دوستم دارد یا نه ؟ اگر فقط این را می فهمیدم . اگر عاشقم بود عاشقش هستم ولی اگر عاشقم نبود

دنیای غم انگیز

به دنیا می آییم تنها برای چند لحظه این رویداد غم انگیز زیباست . میمیریم تنها برای چند لحظه این پدیده زیبا غم انگیز است. دیگر چه فرقی می کند چشمهایمان باز باشد یا بسته . آمدن همان رفتن است دنیا آنقدر ها هم که می گفتند قشنگ نیست