تا که بودیم نبودیم کسی
کشت ما را غم بی همنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
قدر آئینه بدانید چو هست
نه در آن وقت که افتاد و شکست
-----------------------------------------------------------------------------------
از دوستان آنقدر بد دیده ایم. از دوست می ترسم
به هیچکس دل نمی بندم. از این دوست می ترسم
نمی ترسم از عقرب. نه از شیطان و جادوگر
من از نامردی دوستان به ظاهر مرد می ترسم
----------------------------------------------------------------------------------
ای دل اگرت طاقت غم نیست برو
آوازه عشق چون تو کم نیست برو
ای جان تو بیا اگر نخواهی ترسید
گر می ترسی کار تو هم نیست برو
----------------------------------------------------------------------------------
با گل گفتم ابر چرا می گرید
ماتم زده نیست بر کجا می گرید
گل گفت اگر راست همی باید گفت
بر عمر من و عهد شما می گرید
----------------------------------------------------------------------------------
هر کس بد ما به خلق گوید
ما چهره به دل نمی خراشیم
ما خوبی او به خلق گوییم
تا هر دو دروغ گفته باشیم
برایت بارها باید بگویم که در رگهای من جاری شدی چون خون که از من ساختی بار دگر مجنون. شاید از شکوه عشق خانمانسوز برایت بارها باید قسم یاد کرد برایت بارها باید سر سجده فرود آورد. شاید!
ز دست تو به تاریکی کوهستان غم باید سفر کرد به دنبال تو تا خورشید باید رفت به پیش پای تو شاید که چون یک مشت خاک بی بها گردم برای قلب تو شاید خدا گردم نمی دانم که در جای نگین تاج زرین کلاهت جای میگیرم و یا در زیر پاهای تو بی رحمانه میمیرم. شاید!
نمیدانم که بعد از سال های سختی و دشوار که بعد از روزهای گرم و شیرین زمان مردنم آیا در آغوش تو جانم را خدا گیرد و یا این آرزو در نطفه میمیرد. شاید!
دل عاشق ز بیم جان نترسد گرش کار افتد از سلطان نترسد
چه باکیست از بلاها عاشقان را که نوح از آفت طوفان نترسد
به عشق از جان تقرب کرده عاشق چو اسماعیل از قربان نترسد
جفاکش وقت رنج از غم ننالد مبارز روز جنگ از جان نترسد
کی اندیشید ز دل آن را که دل نیست ز دریا مرد کشتیبان نترسد
فلانی را که جانبازیست در عشق ز رنج فرقت جانان نترسد
همه آفاق دانند این چه خشیست که در آب افتر از باران نترسد
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هرشب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه ای یکجا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست طلب عشق ز هرکس نکنم
روی قلبم بنویسید مسافر بوده است
بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است
بنویسید زمین کوچه سرگردانیست
و در این معبد پر حادثه عابر بوده است
صفت شاعر اگر همدلی و همدردی است
در ثنایم بنویسید که شاعر بوده است
بنویسید اگر شعری از او مانده بجای
پسری از طایفه شعر معاصر بوده است
غزل هجرت من را همجا بنویسید
روی قبرم بنویسید مهاجر بوده است
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش
که او یک ریز و پی در پی
دم گرم چموشش را بیفشارد در آن
و خواب خستگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند هرلحظه سکوت مرگبارم.
دختری به مادر گفت...
دختری به مادر گفت
مادرم عشق چیست؟
مادرش اندکی رفت به فکر
گفت با نگاهی پر مهر
دخترم:
عشق فریاد شقایق هاست
عشق بازگشت پرستوهاست
عشق نوید تداوم هاست
مادرم عشق تپش قلب آدمی تنهاست
عشق عروس حجله ی تنهایی
انسان هاست
عشق سرخی گونه های
آدمی رسواست
دخترم تو چه می دانی؟
عشق نغمه های قلب قناری هاست
راستی .دخترم تو چرا پرسیدی؟
دخترک با گونه های سرخ با کمی لبخند .گفت: آخر پسر همسایه با نگاهی عاشقانه .گفت دوستت دارم
بی درنگ
مادر یاد بی مهری شوهر افتاد یاد آن سیلی سرخ یاد آن عشق حقیر یاد آن قلب بی مهر و وفا
گفت دخترم
عشق سرابی در دل دریاست.
در آن بستر که میمیرد نفس در سینه ها خاموش
نمی خواهم که کس از مردن من باخبر باشد
نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند
نمی خواهم پدر بر هم نهد چشمان بازم را
ولی مادر اگر روزی رفیقی مهربان آمد ز تو پرسید او را کو؟
بگو در بستر ناکامی و حسرت شبی جان داد!
بگو تا لحظه آخر چنین می گفت:
عزیزانم....رفیقانم......خداحافظ......خداحافظ
درس آخر
معلم کلاس هیچ وقت به ما یاد نداد
که انسان مجرمی است
که به جرم زندگی
به مرگ محکوم می شود.
می خواهم بنویسم از شب
از سکوت
از تو و خدا.
می خواهم بنویسم از صدایی که یکباره سکوت چند ساله
قلبم را شکست. از شبی که در چشمهایت غرق خیال شدم
و نگاهی که پر از حرف بود. می خواهم از عشق بی نهایت بنویسم
عشقی که بی نهایت است و امروز می فهمم که تو با منی.
پس هیچ باکی نیست.
تو میگی بارون رو دوست داری!!
پس چرا وقتی بارون میاد
چترتو باز میکنی؟
تو میگی باد رو دوست داری!!
پس چرا وقتی باد میاد
پنجرتو می بندی؟
تو میگی خورشید رو دوست داری!!
پس چرا وقتی آفتاب میشه
پرده اتاقتو میکشی؟
پس چطور باور کنم که میگی دوستت دارم؟؟؟
دیدی غزلی سرود؟!
عاشق شده بود
انگار خودش نبود
عاشق شده بود
آواره ی شبها شده بود
عاشق شده بودبیننده ی آسمان بیکران شب ها شده بود
عاشق شده بود
همدمش ستاره بودند
عاشق شده بود
باران همه چیزش شده بود
عاشق شده بودافتاد، شکست، زیر باران پوسید
آدم که نکشته بود
عاشق شده بود
باز دلم هوای نوشتن کرده
باز می خواهم از تو بنویسم
از تویی که تنهایم گذاشتی
از تویی که دلتنگ دیدن روی ماهت هستم و تو...
این روزهای تکراری و این زندگی فلاکت بار، این شب های تکراری و بدون همدم را با یاد تو و حظور ستاره آسمانم و آن ستاره کوچولو میگذرانم. براستی که چه بیهوده تکراریست دنیا. من با این روزها و شب های بی پایان و دیوهای انتظار و تنهایی دست و پنجه نرم می کنم و از تو هیچ خبری نیست، تنها آرزویم باران است و ستاره. گاهی که پای صحبت با دلم می نشینم به او می گویم یعنی رفت؟ و دلم جواب مرا با سکوت میدهد. سکوتی که اصلاً دوستش ندارم. سکوت را دوست ندارم، شاید چون از سکوت می ترسم. شاید چون سکوت مرا یاد انتظار می اندازد. یاد این می اندازد که همه روزی می روند و تنهایت می گذارند و آن کسی که دوستش داری از همه زود تر میرود. مگر لیلی و مجنون نبودند؟ مگر شیرین و فرهاد نبودند؟ خوبه خودم میگم بودند. دیگر نیستند. این رسم زندگی است ستاره. نمی دانم واقعاً نمی دانم چی بنویسم و نمی دانم الان چی دارم مینویسم. این بار واقعاً نمی دانم. ولی می گویند مرام عشق تنهایی است. شب ها وقتی که می خواهم بخوابم باورت نمی شود آن ستاره اگر نباشد خوابم نمی برد. شب ها اولین کاری که می کنم حاضر غایب کردن ستاره است و بعد از اینکه دیدمش و از حظورش مطمئن شدم، حرف زدن با او را شروع می کنم. خیلی دوره حتی بیشتر از تو ولی بعضی موقع ها احساس می کنم دارد گریه می کند. من نمی توانم ببینم و همین بهتر که نمی توانم ببینم کاش گریه های تورا هم نمی دیدم. می دانم چه فکر می کنی. به خودت میگویی این که نمی داند، این که من را درک نمی کند، این که هیچ نمی داند. بله نمی دانم همیشه هم خودت می گفتی هیچ نمی دانی. ولی چرا نمی گفتی و مرا از این ندانستن رهایی نمی دادی،نمی دانم.
شاید محرم نبودیم...
شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادری می گوید...شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر می داشت... مرحمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ نگفت، قصه ام را نشنید... از خودم می پرسم آیا ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر
است؟ دل سخت شکست اما، هیچ کس هیچ نگفت و نپرسید چرا !!!
فقط اینو بدونید
عشق یه چیزی مثله کشک و دوغه
من خودم به اینا اعتقاد نداشتم ولی اعتقاد پیدا کردم.
حرف آخر:
هر کس بهت گفت دوست دارم
بدون داره دروغ میگه بزن تو گوشش
من این کارو نکردم شما بکنید.
چقدر
ساده و آسون رفتی تنها دلمو
غریب گذاشتی تویه این غربت صحرا می خوام
امشب عکساتو پاره کنم فکری به
حال این دل ساده و بیچاره کنم فکر نکن
عاشقتم، میمیرم من، تک و تنها نه من می
خوام برم به شهری که دلا ز سنگ هاست دیگه یاد
و عشق تو رفته حالا ته دریا دریایی
که از چشمام ساختم واسه غرق تو و غم هام کاشکی
ببینی که چه زشتی پشت اون نقاب زیبات خودتم
اینو میدونی بی نقاب کسی نمی خواد برو
اونجا که میگن دلا همه ناز و قشنگه ولی تو
نمی دونی اونجا همه عشقا دو رنگه می دونم
میبینمت تو رو یه روز تک و تنها اون موقع
میگی به من چرا دلا همه ز سنگ هاست
سلام من به تو یار قدیمی منم همون هوادار قدیمی
هنوز همون خراباتی و مستم ولی بی تو سبوی می شکستم
همه تشنه لبیم ساقی کجایی
گرفتار شبیم ساقی کجایی
اگه سبو شکست عمر تو باقی
که اعتبار می تویی تو ساقی
اگه میکده امروز شده خونه تزویر
تو محراب دل ما تویی تو مرشد و پیر
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت
یه روزی گله کردم من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی دل ما رو شکستی
من از مستی نوشتم ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت مصیبت شد و بارید
پشیمونم و خستم اگه عهدی شکستم
آخه مست تو هستم اگه مجرم و مستم
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
میگن مستی گناهه به انگشت ملامت
باید مستا رو حد زد به شلاق ندامت
سبوی ما شکسته در میکده بسته
امید همه ما به همت تو بسته
به همت تو ساقی تو که گره گشایی
تو که ذات وفایی همیشه یار مایی
همه به جرم مستی سر دار ملامت
میمیریم ومیخونیم سر ساقی سلامت
بی یار میلم نیز به ماندن نیست زندگی ام بی او نفسی از سر بیهودگی است
بی یار رفتن را دوست دارم بی یار مردن را دوست دارم
بی یار نفسم دیگر نفس نیست عادتی است دبرین نمادی است از زندگی ساخته ایست که زنده ایم
بی یار من دیگر من نیست
بی یار غم فراوان است و غمخواری نیست اشک بی پایان است و دست نوازشگری نیست
بی یار حرف بسیار است و شنوایی نیست
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم...
ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و
بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین
؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر یکیه ... پدر یکیه ... تو هم یکی
هستی ... وسعت عشق من به تو هم یکیه ... پس اینو بدون از الان و تا همیشه یکی دوستت دارم .