دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

همه هست آرزویم

 
 

گفتم چو بیای غم دل با تو بگویم     چه بگویم چو بیای غم از دل برود

اما حسین / حضرت ابوالفضل


بیا که بر سر آنم که پیش پای تو میرم
 ازین چه خوش ترم ای جان که من برای تو میرم

ز دست هجر تو جان می برم به حسرت روزی
که تو ز راه بیایی و من به پای تو میرم 
 

بسوخت مردم بیگانه را به حالت من دل
 چنین که پیش دل دیر آشنای تو میرم

ز پا فتادم و در سر هوای روی تو دارم
 مرا بکشتی و من دست بر دعای تو میرم 
 

یکی هر آنچه توانی جفا به سایه ی بی دل
 مرا ز عشق تو این بس که در وفای تو میرم 

ماه محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر

فرا رسیدن ماه محرم ماه پیروزی خون بر شمشیر را به مسلمانان جهان تسلیت عرض می کنم.

ای ماه خدا! در تقویم دل ما خاطره هیچ ماهی به سرخی تو نیست! سلام خدا بر تو و بر ستارگانی که بر گردت حلقه زده اند! و سلام خدا بر خورشید فروزانی که در خود جای داده ای! ای ماه خون! بار دیگر از راه میرسی و با نسیم گرم کربلایی، قصه آلاله های سرخ را به گوش جان می رسانی. دوباره سکوت تاریخ را درهم می شکنی و بغض ناله را از تنگنای حنجره ها آزاد می کنی. بانگ چاووش کاروانت به گوش می رسد و شیدائیان را دوباره به مهمانی شور و حماسه فرا می خواند و جان عشاق را از جام گریه سرمست می کند.

و سلام بر محرم الحرام، ماه آغازین سال هجری قمری!

محرم راز دل بلاجویان و حرم مصفای اهل دل است، محرم نقطه پرگار اهل ولایت، محرم کتاب خون و شهادت، شور و شعور و کتاب عشق و شکوه شقایق شیدایی و کتاب غلبه نور بر ظلمت و جهل و نادانی است.
محرم ماه حماسه و شجاعت و جوانمردی، ماه ظلم ستیزی و مبارزه با تبعیض و ذلت است. محرم ماه امر به معروف و نهی از منکر و جمیع منکرات است.
و سلام بر حسین! سید و سالار شهیدان، سید اولیاء و شقایق سرخ روئیده در نینوا و سلام بر حسین! نور دیده بندگان خدا، گلبوته سرخ باغستان سبز توحید، عطیه بزرگ سرمدی و راهنمای راه رشد و شرف و فضیلت و هدف.
سلام بر حسین! که دلیری و آزادگی از قامت بلندش روئید و عشق از نامش حرمت یافت. سلام بر حسین! سالار همه ناشران عقیده و جهاد و سلام برحسین سرو بلند و آزادی و معرفت که از ذلت بیزار است و عاشق آزادی است.
حسین، عاشورا را آفرید و عاشورا حسینیان زمانه را، حسین خود را در بلا افکند تا ولا و ولایت به معنا بنشیند «البلاء للولا» با خون حسین تفسیر شد و مسجدالاقصی و کعبه هدی با خون حسین بقا یافت. حسین چون کتابی بی شیرازه، جسمش را به دم تیغ جباران سپرد تا شیرازه قرآن را مستحکم گرداند. حسین با خون خود عدالت، مظلومیت و عبودیت را عاشقانه تعبیر کرد.
حسین همه را به تلاش و مبارزه برای دستیابی به حقیقت زندگی فرا خواند. چرا که پیام کربلا و عاشورا پیام حریت، عدالت، عزت و سرافرازی است و نباید این اهداف بزرگ در مکتب حسین فراموش شود. اگر این اهداف نادیده گرفته شود فلسفه عزاداری و به تبع آن راه حسین(ع) فراموش خواهد شد. حسین بر ما آموخت که چگونه، عقیده را پاس بداریم. او راه جاودانگی معنوی و مردی را از راه درست و اصولی ترسیم کرد. پس بر او سلام باد.


طفلان‌ زینب‌ (ع)

بنگرید آئینه‌ اسرار را
 طالبان‌ لحظة‌ دیدار را

راهیان‌ قله‌های‌ معرفت
‌ فاتحان‌ قامع‌ الکفار را

شاهدان‌ محفل‌ پر شور عشق
‌ اختران‌ آسمان‌ یار را

دو دلاور زادة‌ عالی‌ نسب
‌ وارثان‌ حیدر کرار را

گفت‌ زینب‌ بگذرم‌ از هستی‌ام
‌ تا به‌ حیرت‌ آورم‌ ادوار را

جمع‌ کردم‌ من‌ توان‌ خویش‌ را
پهن‌ کردم‌ سفرة‌ ایثار را

دو بسیجی‌ بهر تو پرورده‌ام‌
دو حسینی‌ مذهب‌ عیار را

نزد عباس‌ هر دوشان‌ آموختند
 یا اخا زیر و بم‌ پیکار را

از گلاب‌ خونشان‌ رخصت‌ بده‌
 تا معطر سازم‌ این‌ گلزار را

حال‌ می‌گیرم‌ به‌ دست‌ رزمشان
‌ انتقام‌ سیلی‌ اشرار را

سرخی‌ خون‌ دو طفلان‌ می‌برد
 از دلم‌ آن‌ خاطرات‌ تار را

چون‌ شکافد نیزه‌ای‌ پهلویشان
‌ یاد آرم‌ سینه‌ و مسمار را

یاد آرم‌ از شرار داغشان‌
 آتش‌ بین‌ در و دیوار را

بشکنم‌ امروز با این‌ دستها
دست‌ آن‌ سیلی‌ زن‌ قهار را

فاصله‌ انداخت‌ دشمن‌ بینشان‌
برد سویی‌ هر یکی‌ سردار را

خواند دشمن‌ پیش‌ روی‌ هرکدام
‌ لشگر مردان‌ نیزه‌ دار را

نیزه‌ها ازجسمشان‌ خون‌ می‌مکید
 دیده‌ حق‌ این‌ صحنة‌ غمبار را

از حرم‌ بیرون‌ نیامد خواهرش‌
 تا نبیند خجلت‌ دلدار را‌

 حضرت‌ رقیه‌ سلام الله علیها  (2)

‌بنما دوا یا حسین‌ دردم‌
 من‌ دسته‌ گل‌ بهرت‌ آوردم‌

این‌ دو گرفتار تو هستند
با جان‌ خود یار تو هستند

***

بنگر که‌ این‌ دو کفن‌ پوشند
 بهر رضای‌ تو می‌کوشند

امید لطف‌ تو را دارند
تا جان‌ برای‌ تو بسپارند

***

پروردة‌ خواهرت‌ هستند
قربانی‌ اصغرت‌ هستند

یا اذن‌ خود از تو می‌گیرند
 یا بین‌ این‌ خیمه‌ می‌میرند


حضرت‌ رقیه‌ سلام الله علیها (س)

به‌ گیسوان‌ پریشان‌ نظاره‌ جایز نیست
‌ نظر به‌ پیرهن‌ پاره‌ پاره‌ جایز نیست‌

نگاه‌ دختر شامی‌ نگاه‌ تردید است
‌ برای‌ دوست‌ شدن‌ استخاره‌ جایز نیست‌

به‌ جان‌ خسته‌ سزاوار نیست‌ خنده‌ زدن‌
به‌ جسم‌ سوخته‌ حتی‌ اشاره‌ جایز نیست‌

ز خار پای‌ غریبی‌ چو بوسه‌ باران‌ بود
 دواندنش‌ به‌ بیابان‌ دوباره‌ جایز نیست‌

هنوز دامن‌ آتش‌ گرفته‌ می‌سوزد
به‌ جان‌ سوخته‌ دامن‌ شراره‌ جایز نیست‌

به‌ سوی‌ قافلة‌ بانوان‌ معصومه‌
 نگاه‌ خیره‌ سر چشم‌ پاره‌ جایز نیست‌

برای‌ بردن‌ سوغات‌ نزد دختر خویش‌
 ز گوش‌ پارة‌ من‌ گوشواره‌ جایز نیست‌

به‌ قصد سیلی‌ و ترساندن‌ و زدن‌ دل‌ شب‌
به‌ نعره‌ در پی‌ دختر سواره‌ جایز نیست‌
 

 حضرت‌ رقیه‌ سلام الله علیها  (2)

‌شمع‌ هر جا که‌ انجمن‌ دارد
پر پروانه‌ سوختن‌ دارد

بخدا نیست‌ خارجی‌ پدرم‌
دین‌ به‌ قلب‌ پدر وطن‌ دارد

گرچه‌ در کربلاست‌ پیکر او
دست‌ اغیار پیرهن‌ دارد

چوب‌ تأدیب‌ خوب‌ می‌داند
 که‌ چه‌ بوسیدنی‌ دهن‌ دارد

سوی‌ اغیار، لیکن‌ انظر گرفت
‌ بهر احباب‌ بانگ‌ «لن‌» دارد

معجری‌ هست‌ بر سرم‌ امروز
 پدر من‌ اگر کفن‌ دارد

نیمه‌ باز است‌ کام‌ خونی‌ او
به‌ گمانم‌ پدر سخن‌ دارد

گر بیایی‌ ز جان‌ بپردازم‌
دیدنت‌ هر قدر ثمن‌ دارد

«لن‌ ترانی‌» مگو که‌ از هوسم
‌ «اَرِنی‌» می‌رسد ز هر نفسم‌

غیر احیاء نمی‌کنم‌ امشب‌
جز «خدایا» نمی‌کنم‌ امشب‌

منکه‌ دل‌ کنده‌ام‌ ز عقبی‌ دوش‌
میل‌ دنیا نمی‌کنم‌ امشب‌

قرب‌ دختر به‌ بوسه‌ پدر است‌
جز تمنا نمی‌کنم‌ امشب‌

من‌ زبونی‌ نمی‌کشم‌ از چرخ‌
 من‌ مدارا نمی‌کنم‌ امشب‌

باید امشب‌ کنار من‌ باشی
‌ بی‌ تو «فردا» نمی‌کنم‌ امشب‌

چند بوسه‌ به‌ من‌ بدهکاری‌
صبر از آنها نمی‌کنم‌ امشب‌

نوبتی‌ هم‌ بود زمان‌ من‌ است
‌ پس‌ تماشا نمی‌کنم‌ امشب‌

ناز طفل‌ مریض‌ بیشتر است‌
بی‌ تو «لالا» نمی‌کنم‌ امشب‌

خواب‌، بی‌ بوسة‌ پدر تا کی‌؟
 دور از خانه‌، در بدر تا کی‌؟

اللّه‌ اللّه‌ عجب‌ سحر دارم‌
سحری‌ در بر پدر دارم‌

آنچه‌ دیشب‌ به‌ طشت‌ زر دیدم‌
 حالیا در طبق‌ به‌ بر دارم‌

دست‌ افکنده‌ام‌ به‌ گردن‌ او
عمه‌ جان‌ عمه‌ جان‌ پدر دارم‌

لیک‌ چشمی‌ نمانده‌ بنگرمش‌
 لیک‌ دستی‌ نمانده‌ بر دارم‌

آمده‌ همرهش‌ مرا ببرد
بخدایش‌ قسم‌ خبر دارم‌

تو مپندار ای‌ پدر که‌ کنون‌
 سُرمه‌ بر دیدگان‌تر دارم‌

لختة‌ خون‌ گرفته‌ چشم‌ مرا
لخته‌ خونی‌ که‌ از سفر دارم‌

گره‌ در موی‌ من‌ چو ابروی‌توست
‌ تو ز سنگ‌ و من‌ از شرر دارم‌

تا نریزم‌ به‌ سیلی‌ از لب‌ خون‌
 لب‌ نمی‌گیرم‌ از لب‌ تو کنون‌


ورود به‌ کربلا‌

دشت‌ غم‌ دشت‌ عطش‌ دشت‌ بلایی‌ کربلا
سینه‌ سوز و جانگذار و غم‌ فزایی‌ کربلا

جمعی‌ از خوبان‌ عالم‌ را هدایت‌ بر سر است‌
 باز کن‌ در دل‌ برای‌ عشق‌ جایی‌ کربلا

زود باشد کاروان‌ در کوی‌ تو منزل‌ کند
میزبان‌ حضرت‌ خون‌ خدایی‌ کربلا

خیمه‌های‌ عاشقان‌ برپا شود در خاک‌ تو
 تو به‌ حج‌ عشق‌ تصویر منایی‌ کربلا

تو غریبه‌ نیستی‌ با آستان‌ اهل‌ بیت
‌ آشنای‌ زادة‌ خیرالورایی‌ کربلا

طور سینایی‌، کنی‌ موسای‌ عمرانی‌
طلب‌ خضر امکانی‌ پی‌ آب‌ بقایی‌ کربلا

کعبة‌ آل‌ رسولی‌ ثانی‌ بیت‌ الحرام‌
 بعثت‌ پاک‌ حسینی‌ را حرایی‌ کربلا

آیة‌ عشقی‌ ولی‌ هرگز نمی‌شد باورت
‌ افکنی‌ بین‌ دو عاشق‌ را جدایی‌ کربلا

آه‌ از روزی‌ که‌ زینب‌ غرِ خون‌ بیند تو را
 که‌ هم‌ آغوش‌ تن‌ اهل‌ ولایی‌ کربلا

روز عاشورا که‌ باغ‌ فاطمه‌ پرپر شود
همنوا با زینبش‌ نغمه‌ سرایی‌ کربلا

آن‌ زمان‌ که‌ دست‌ عباس‌ از بدن‌ گردد
 جدا میزبان‌ مقدم‌ خیرالنسایی‌ کربلا

عصر عاشورا که‌ آید قتلگاهت‌ دیدنی‌ است
‌ عشق‌ با خون‌ می‌کند جلوه‌ نمایی‌ کربلا

کاش‌ می‌گفتی‌ که‌ گلچین‌ لاله‌ را پرپر مکن‌
 وای‌ زین‌ نامردمی‌ و بی‌ حیایی‌ کربلا

میهمان‌ را با لب‌ عطشان‌ چه‌ قومی‌ می‌کشد؟
 وای‌ از این‌ کوفه‌ و این‌ بی‌ وفایی‌ کربلا

ای‌ زمین‌ ای‌ ارض‌ اقدس‌ ای‌ حریم‌ کبریا
 تا ابد با آل‌ زهرا همنوایی‌ کربلا
 

 

 ورود به‌ کربلا (2)

‌ اشتر مران‌ ای‌ ساربان‌ اینجا زمین‌ کربلاست
‌ آهسته‌ ران‌ آهسته‌ ران‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا فضای‌ نینواست‌ مهمان‌ سرای‌ کبریاست‌
ما میهمان‌ حق‌ میزبان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا شهادتگاه‌ ماست‌ اینجا زیارتگاه‌ ماست‌
زهرا کند اینجا فغان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا حریم‌ انبیاست‌ میعادگاه‌ کبریاست
‌ ای‌ عاشقان‌ ای‌ عاشقان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا شود اکبر فدا آن‌ سو سرم‌ از تن‌ جدا
ای‌ کاروان‌ ای‌ کاروان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

بار گران‌ از کف‌ نهید اینجا شود قاسم‌ شهید
 اشتر مران‌ ای‌ ساربان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا شود زینب‌ اسیر در خاک‌ و خون‌ غلطد غدیر
جبریل‌ گردد نوحه‌ خوان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا شود صبر امتحان‌ با کودکان‌ و نوجوان
‌ اسلام‌ گردد جاودان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا شود خون‌ ریخته‌ حلقم‌ به‌ نی‌ آویخته‌ ای
‌ اکبرم‌ قرآن‌ بخوان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

اینجا به‌ زیر بوته‌ها گل‌ می‌کند بیتوته‌ها
گردند حیران‌ دختران‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

غربت‌ ثمر اینجا دهد مظلوم‌ سر اینجا دهد
 آتش‌ رود بر آسمان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌

بر کودکان‌ در بدر بر بانوان‌ خونجگر
خورشید گردد سایبان‌ اینجا زمین‌ کربلاست‌


مسلم‌ بن‌ عقیل‌ (ع)

گر سر ما بقدوم‌ تو دوان‌ خواهد شد
دوش‌ ما راحت‌ از این‌ بار گران‌ خواهد شد

به‌ بلندای‌ قدت‌ بر سر تو سلامی‌ دادم‌
زین‌ بلندی‌ ادب‌ مسلم‌ عیان‌ خواهد شد

از خدا خواسته‌ام‌ ذبح‌ منای‌ تو شدم‌
زده‌ام‌ فالی‌ و امروز همان‌ خواهد شد

قسمتم‌ نیست‌ که‌ نوشتم‌ قدحی‌ آب‌ روان‌
عید قربان‌ من‌ اکنون‌ رمضان‌ خواهد شد

به‌ دو ابروی‌ تو سوگند که‌ در مکه‌ بمان‌
ورنه‌ هر قبله‌نما رقص‌ کنان‌ خواهد شد

بر سر دار الاماره‌ جگرم‌ می‌سوزد
که‌ جگر گوشة‌ زهرا به‌ سنان‌ خواهد شد

سنگ‌ بر روی‌ هلال‌ تو نماید حلال‌
سر تو بر سر دروازه‌ نشان‌ خواهد شد

چون‌ سر نی‌ سر گیسوی‌ تو بی‌ تاب‌ شود
«نفس‌ باد صبا مشک‌ فشان‌ خواهد شد»

زینب‌ خسته‌ هراسان‌ سکینه‌ بشود
«چشم‌ نرگس‌ به‌ شقایق‌ نگران‌ خواهد شد»

روزی‌ آید که‌ کشی‌ تیر برون‌ از دل‌ خویش‌
قامت‌ زینب‌ ازاین‌ غصه‌ کمان‌ خواهد شد

 

طفلان‌ مسلم‌ (ع)

‌ اگرچه‌ قسمت‌ ما جز بلا نیست‌
یتیمیم‌ و به‌ ما سیلی‌ روا نیست‌

چرا تو قصد جان‌ ما نمودی‌
مگر در کوفه‌ رسمی‌ جز جفا نیست‌

مدینه‌ مادری‌ چشم‌ انتظارست‌
که‌ بر درد نهان‌ او دوا نیست‌

برای‌ دیدن‌ ما بیقرار است‌
اگر چه‌ رزِ او دیدار ما نیست‌

سر ما از بدن‌ افتد جدا به‌
که‌ راه‌ ما از آن‌ دلبر جدا نیست‌

همان‌ دلبر که‌ زیر سم‌ و مرکب‌
نشانی‌ از تنش‌ بر خاکها نیست‌

شبیه‌ یار زینب‌ جان‌ سپاریم‌
که‌ گفته‌ مقتل‌ ما کربلا نیست‌

دو یوسف‌ را چرا ارزان‌ فروشی‌
خدا داند سر ما بی‌ بها نیست‌

خدا از تو تقاص‌ ما بگیرد
که‌ عادل‌ تر ز حق‌ در دو سرا نیست‌

بدان‌ ما مستجاب‌ الدعوة‌ هستیم‌
شبیه‌ ما در این‌ ارض‌ و سما نیست‌


سلام من به محرم   محرم گل زهرا

به لطمه های ملائک  به ماتم گل زهرا

سلام من به محرم  به تشنگی عجیبش

به بوی سیب زمین و غم حسین غریبش

سلام من به محرم  به غصه و غم مهدی

به چشم کاسه خون و به شال ماتم مهدی

سلام من به محرم  به کربلا و جلالش

به لحظه های پر از حزن و غرق درد و ملالش

سلام من به محرم  به حال خسته زینب

به بینهایت داغ دل شکسته زینب

سلام من به محرم  به دست و مشک ابوالفضل

به ناامیدی سقا به سوز و اشک ابوالفضل

سلام من به محرم  به قد و قامت اکبر

به خشک اذان گوی زیر نیزه و خنجر

سلام من به محرم  به دست و بازوی قاسم

به شوق شهد شهادت  حنای گیسوی قاسم

سلام من به محرم  به گهواره اصغر

به اشک خجلت شاه و گلوی پاره اصغر

سلام من به محرم  به احترام سکینه

به آن ملیکه که رویش ندیده چشم مدینه

سلام من به محرم  به عاشقی زهیرش

به بازگشتن حر  خروج ختم به خیرش

سلام من به محرم  به مسلم و به حبیبش

به رو سپیدی عون و بوی عطر عجیبش

سلام من به محرم  به زنگ محمل زینب

به پاره پاره تن بی  سر مقابل زینب

سلام من به محرم  به انتظار رقیه

به پای آبله بسته به چشم تار رقیه

سلام من به محرم  به شور و حال عیانش

سلام من به حسین و به اشک سینه زنانش

سلام من به محرم  به حزن نغمه هایش

به پرچم و به سیاهی  به خیمه های عزایش


فرا رسیدن محرم را بار دیگر تسلیت عرض می کنم

اینم به عشق آقا ابوالفضل

عباس

این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست   

                                                      این چه شمعی است که جانها همه پروانه اوست

 

 

و اگر اشک نبود

***  و اگر اشک نبود...  ***
 
 
 
 
گریه بر هر درد بی درمان دواست ... چشم گریان ، چشمه ی فیض خداست
تا نگرید ابر کی خندد چمن ... تا نگرید طفل کی نوشد لبن
مولوی
 
خنده بر هر درد بی درمان دواست
 
عامیانه
 
یادم میاد استاد درس اخلاق بهمون میگفت :
 
انسان وقتی دچار اشتباه و گناه میشه که یا خیلی خوشحال باشه یا خیلی ناراحت ، بهترین تصمیم گیریها زمانی هست که در اون حد وسط باشیم نه خیلی خوشحال و نه خیلی ناراحت . پس هم به خنده نیاز داریم و هم به گریه
 
***
 
در نهایت ما نفهمیدیم که هر وقت درد بی درمان گرفتیم ، بشینیم گریه کنیم یا اینکه بخندیم.
 ولی پس از سالها به این نتیجه رسیدم که گریه و خنده دو مسیر متفاوتی هستند که در نهایت به یک مقصد ختم می شوند .
 حالا بسته به اینکه شرایط فعلی چگونه هست ، مسافر یکی از این دو راه خواهیم شد .فرض کنید که دوتا مسیر هست که به خونه دوستمون ختم میشه ، یکیش از روی یه پل رودخونه رد میشه و مسیر را کوتاهتر میکنه ، ولی اون یکی رودخونه را دور می زنه و مسیر طولانی تر میشه . حالا این دلیل نمیشه که چون مسیر اولی کوتاهتر هست همیشه از اون استفاده کنیم . مثلا اگه یه وقت بارون خیلی شدیدی بیاد دیگه نمیشه به اون پل اعتماد کرد ، اون وقت هست که مسیر دومی خیلی برامون عزیز میشه
( خودمونیما این مثال جامع و کامل نبود ولی هر چی باشه از هیچ که بهتر بود )
 اما مقصد کجاست ، به نظر من مقصد گریه و خنده رسیدن به جاده تعادل و حد وسط هست . یادم میاد استاد درس اخلاق بهمون میگفت :
انسان وقتی دچار اشتباه و گناه میشه که یا خیلی خوشحال باشه یا خیلی ناراحت ، بهترین تصمیم گیریها زمانی هست که در اون حد وسط باشیم نه خیلی خوشحال و نه خیلی ناراحت . پس هم به خنده نیاز داریم و هم به گریه
 
علم در مورد گریه و خنده به چیزهای جالبی دست یافته ، حتما شنیدید که یک خنده درست حسابی باعث میشه که گردش جریان خون راحتتر بشه یا اینکه میگن خنده یکجور دویدن درجاست یا دهها موارد دیگه که همگی به طور علمی اثبات شده اند ، فقط کافیه که یه جستجوی کوچولو تو اینترنت کنید اون وقت خواهید فهمید که دنیا از چه قراره ...
ولی گریه هم بی نصیب نشده و فایده های جالبی داره . اول اینو باید بگم که وقتی در اثر پیاز خورد کردن یا رفتن گرد و غبار تو چشم ، اشکمون در میاد ، مواد تشکیل دهنده این قطره اشک با اون حالتی که به طور عاطفی گریه می کنیم تفاوت داره . وقتی عاطفی اشک میریزیم ، این قطره اشک حاوی پروتئین و آدرنالین هست و همین کمک میکنه تا فشار خونمون را پایین بیاره و به حد عادی برگردونه ، برای همین هست که بعد از گریه کردن احساس سبکی میکنیم. اوج کار برای من وقتی بود که فهمیدم اون قسمتی از مغز که وظیفه کنترل خنده را داره ، وظیفه گریه هم بر عهده اش هست . حالا دیگه واقعا میتوان گفت که از یکجای واحد آمده اند و به یکجای واحد خواهند رفت
 
فقط یک چیزه دیگه باقی موند ، اونهم در مورد خود اشک ... میدونید چیه ، وقتی روی گونه های کسی قطرات اشک دیدید نمیتونید بگید که طرف آخر ناراحتی هست ، شاید برعکس اون الان آخر خوشحالی باشه . در واقع نهایت خوشحالی و ناراحتی هر دو با یک چیز نشان داده میشوند -اشک- برای همین هست که من شخصا اشک را بیشتر ترجیح میدم ، ضمنا خنده کردن ، زیاد نیازمند به لوازم خاصی نیست در صورتی که اشک ریختن حتما به حضور قلب نیازمند هست ، دانشمندان هم هنوز نتونستند منشا اصلی اشک ریختن را پیدا کنند ، اگه اشتباه نکنم یکی از نقاشهای معروف تو یکی از آثارش یه چشم گریان کشیده که بعد اومده اون چشم را وصل کرده به قلب ، در واقع میخواسته بگه که منشا اشک کجاست . (راستی اگه اون نقاش را می شناسید یه ندایی هم به ما بدید )
 
پس هر وقت احساس سنگینی کردید ، هیچ خجالت نکشید برید یه گوشه و یه دل سیر گریه کنید تازه اون بالا یه جعبه دستمال کاغذی پر براتون گذاشتم می تونید برای پاک کردن اشکاتون ازش استفاده کنید ، هر چند که بعضی ها مثل من استفاده از آستین لباس را بیشتر ترجیح می دهند
 
 
به راستی اگر اشک نبود سرزمین وداع آتش میگرفت و باغ محبت خشک میشد

بهشت و جهنم

فردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد، خداوند پذیرفت. او را وارد اتاقی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. همه گرسنه، نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشت که به دیگ میرسید ولی دسته قاشق ها بلندتر از بازوی آنها بود، بطوری که نمی‌توانستند قاشق را به دهان شان برسانند! عذاب آن ها وحشتناک بود. آن گاه خداوند گفت: اکنون بهشت را به تو نشان می دهم. او به اتاق دیگری که درست مانند اولی بود وارد شد. دیگ غذا، جمعی از مردم همان قاشق های دسته بلند... ولی در آن جا همه شاد و سیر بودند. آن مرد گفت: نمی فهمم؟ چرا مردم در این جا شادند در حالی که در اتاق دیگر بدبخت هستند، با آن که همه چیزشان یکسان است؟ خداوند تبسمی کرد و گفت: خیلی ساده است، در این جا آن ها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند. هر کسی با قاشق غذا در دهان دیگری می گذارد، چون ایمان دارد کسی هست که در دهانش غذایی بگذارد. 
 

------------ --------- --------- --------- --------- -----

asheghanehay man @SAZ MOKHALEF@

نمیدانم چرا باید چنین ساز مخالف سر کنم یکسر
نمیدانم چرا گردونه را وارونه میبینم
در این بهر خروشان ... دگر راه نجاتی نیست
نمیدانم چرا این چشمه را خشکیده میبینم
همه دنیای من شد شک و تردید و فقط یک چیز...
و آن اینکه دلی را عاشق و شیدای دلداری نمیبینم
چرا باید چنین باشد؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟
زمانی بود ؛کاتب مشق عشق میکرد و دیگر هیچ
زمانی بود ؛درویشی و مهر و دوستی هر جا هویدا بود
چرا باید به جای مهر /کینه را مهمان دلها کرد
چرا باید به جای دوست / دشمن را هم اوا بود
چرا رسم زمان باید چنین گردد
همه دلها شده سنگی / همه در فکر آزارند
بدا بر حال ما / قربانیاتی بی سر انجامیم
عجب ره توشه ای داریم !!!!
چرا ما بی سرانجامیم؟ چرا تنهای تنهاییم.؟
و ختم کلام اینکه....
بی وقفه بر پیکره روزگار می کوبد
پتک عصیانگر گناه
با ثانیه هایی از جنس خطا
و عمری که به تاراج می رود
پس تمام خواسته هایت را در سینه حبس کن
و هرگز امید زندگی را
به زنگار خاکستری گناه / کینه /نفرت مفروش
خود را به تقدیر بسپار و اگر توانی داشتی مبارزه کن
تا آبدیده شود دلت برای مرگ آینده
برای مرگ آینده

SMS

سلام... اگه جک جدید نداری عکست را بفرست یه کم بخندیم.

 
 
زندگی عشق است، افسانه نیست
آنکه عشق را آفرید دیوانه نیست
عشق آن نیست که هر لحظه کنارش باشی
عشق آن است که پیوسته به یادش باشی
 
دو تا چیز هیچ وقت از یادت نمی ره: دوستای خوب، روزهای خوب.
یه چیز هم هیچ وقت از دل آدم نمی ره: روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت.
 
چقدر سخته گل آرزوهات را توی باغچه دیگه ببینی و آن وقت آروم زیر لب بگی: گل من باغچه نو مبارک.
 
یه نفر... یه جایی... یه وقتی... تمام آرزوش لبخد تو بود.
پس یه جایی، یه وقتی با یه لبخند یادش کن.
 
گل رز، گل مریم، گل پونه، گل یاس
واسه کسی که خودش سرور گل هاس
 
5 راه عزیزتر شدن:
.
.
.
.
تو که "عزیزترینی" دنبال چی می گردی؟
 
می دونی فرق تو با ماه چیه؟
ماه فقط شبا اونم شبای بدون برف و بارون زیباست
ولی تو چه شب باشه چه روز، چه برف باشخ چه بارون، همیشه زیبایی
 
از وزارت نفت به خانم ها:
به خاطر صرفه جویی در مصرف بنزین، با اولین بوق سوار شوید.
 
خوشبختی لذت مشترکی است که حاصل یاری بی چشم داشت به دیگران است.
 
انواع قهوه:
شیرین مثل چشمات، رقیق مثل قلبت، تلخ مثل دوریت.
 
ستاره بخت هیچ کسی شوم نیست، این ما هستیم که آسمان را بد تعبیر میکنیم.
 
داشتم توی یک جاده می رفتم که چشمم خورد به یه تابلو که روش نوشته بود: دوست داشتن دل می خواهد نه دلیل.
"از ته دلم دوست دارم بدون هیچ دلیلی"
 
اگه خدا تا لب پرتگاه بردت، بدون یا از پشت می گیرتت یا همون لحظه پرواز یادت می ده.
 
یادت باشه دنیا گرده، هروقت احساس کردی به آخر رسیدی، شاید در نقطه شروع باشی.
 
اگه می خواهی من را ببینی بیا پایین
.
.
.
.
دیر کردی رفتم.
 
اگه تمام زنبورهای دنیا نیشت بزنه حقته، چون خیلی گلی.
 
یه شب یه ستاره یه شانس از آسمان افتاد روی زمین، بهم گفت:
دنیا را می خوایی یا دوست یه دوست خوب؟
گفتمش هیچ کدومش، چون یه دوست دارم که واسم یه دنیاست.
 
بچه که بودم تا ده می شمردم، فکر می کردم آخره همه چیز ده هستش
حالا نمی دونم آخر دوست داشتن چقدره؟
ولی می خوام بگم: دوست دارم قد ده تای بچگی.
 
وقتی بارون می آید گل ها قشنگ می شن، درخت ها قشنگ می شن، همه چیز قشنگ می شه، تو هم برو زیر بارون، شاید تو هم قشنگ بشی.
 
رخ زیبای تو را خال زنم در بدنم/تا بماند یادگار بدنت در کفنم.
 
 
یه روز دل نشست با خودش فکر کرد
.
.
.
.
به خوش گفت: سنگ می شم از این به بعد
.
.
سنگ شد و رفت میون سنگ ها نشست اما
.
.
عاشق یه سنگ شد.
 
زندگی تاس خوب آوردن نیست، تاس بد را خوب بازی کردنه.
 
اندکی با تو گفتم غم دل، ترسیدم
که دل آزرده شوی، ورنه سخن بسیار است.

------------ --------- ----

سلام.
احتمالا اسم "شل سیلوراستاین" به گوشتان خورده استف شاعر و نقاش بزرگ امریکایی که شعرهایش در اگثر کشورهای جهان مورد استقبال خوانندگان قرار گرفته است.
2 شعر از شعرهای ایشان را برایتان ارسال می کنم، امیدوارم از خواندنش لذت ببرید.
تلاش می کنم برای دفعات بعد شعرهای دیگر و زندگی نامه این شاعر نامی را برایتان ارسال کنم.

افسانه
(پری دریایی)

A LIGHT IN THE ATTIC

There's a light on in the attic.
Though the house is dark and shuttered,
I can see a flickerin flutter,
And I know what it's about.
There's a light on in the attic.
I can see from the outside,
And I know you're on the inside … looking out.


چراغی زیر شیروانی

خانه تاریک است، کرکره ها بسته
در اتاق زیر شیروانی، اما، چراغی روشن است.
سوسوی لرزانش را می بینم
و می فهمم یعنی چه.

از بیرون می توانم ببینمش
و خوب می دانم تو آنجا نشسته ای
و به بیرون نگاه می کنی.

آری، زیر شیروانی چراغی روشن است

************ ********* ********* *

HOW MANY , HOW MUCH

How many slams in an old screen door?
Depends how loud you shut it.
How many slices in a bread?
Depends how thin you cut it.
How much good inside a day?
Depends how good you live 'em.
How much love inside a friend?
Depends how much you give 'em.


چقدر؟ چند؟

یک در توری کهنه، جند بار به هم می خوره؟
فرق می کنه؛ تا چقدر آن را محکم
به هم بزنی.

تا چقدر کوچک آن را ببری.
در یک روز چقدر خوبی هست؟
همان اندازه که خوب زندگی می کنی.
در وجود یک دوست جقدر محبت وجود دارد؟
همان قدر که به او محبت می کنی.

در یک قرص نان، چند تکه وجود دارد؟

دنیای فراموش شدگان

بعد از تو دلم همیشه گریان باشد

                              چون موج اسیر خشم طوفان باشد

بعد از تو شود نگاه من خشک به در                                               

                                تنها و غمگین و بی نگهبان باشد

بعد از تو دگر نمی پذیرم دل را                                                      

                                 دل را هوس همیشه نالان باشد

آن موی سیه چشم خمار آلودت                                                    

                               من باشم و این قلب پریشان باشد

 

غمی غمناک...

غمی غمناک...

شب سردی است و من افسرده.

راه دوری است,و پایی خسته.

تیرگی هست و چراغی مرده.

 

می کنم,تنها,از جاده عبور:

دور ماندند ز من آدم ها.

سایه ای از سر دیوار گذشت,

غمی افزود مرا بر غم ها.

 

فکر تاریکی و این ویرانی

بی خبر آمد تا با دل من

قصه ها ساز کند پنهانی.

 

نیست رنگی که بگوید با من

اندکی صبر,سحر نزدیک است.

هر دم این بانگ برآرم از دل:

وای,این شب چقدر تاریک است!

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است.

دیگران را هم غم هست به دل,

غم من لیک غمی غمناک است.


ترانه عشق را سر دادم تا به گوش تو برسد!
حقیقیت عشق را باور کردم که دلتنگ دوری تو نشوم !
اما امروز دلتنگ تر از همیشه فراق تو را بیشتر احساس کردم...
هر چه از عشق سخن گفتی به یاد آوردم و هر چه از مهر برایم خواندی به زبان آوردم ! اما....
اما آنگاه که به نام تو رسیدم زبانم قاصر گشت از اینکه نامت را برایم زمزمه کند ...
پیام عشق را از لاله ها شنیدم ولی کامل نبود .          
دیدار آشنا را به جان دل خریدم ،اما کسی که آشنا تر از تو باشد نبود .
نمیدانم این همه حرف را، به که باید بگویم ...نمی دانم با دنیایی از غربت چه کنم ؟!نمیدانم...
ای کاش، شب طولانی انتظار به پایان میرسید و از افق صبحی روشن می دمید تا باز هم مهربانی را، در چشمان سرشار از محبتت، بخوانم...

ای کاش !


 



من شیشه دلتنگی دلهای غمینم
ای کاش که دست تو بکوبد به زمینم
یک روز به فردوسم و یک روز به دوزخ
نیمی همه از کفرم و نیمی همه دینم
یک تکه دل خون مرا قاب گرفته ست
گلدان ترک خورده ایوان گلینم
بوی تو شبی یک دم از این کوچه گذشته ست
عمری ست که شب تا به سحر کوچه نشینم
تا چند در این کوچه بن بست بخوانم
یا چشم بچرخانم و دیوار ببینم
کی می رسی از ره که به تکرار قدومت
در راه تو صد طاقچه آیینه بچینم
هوهو زن و کشکول به دوش از پس دیوار
در حسرت دیدار تو آواره ترینم


 

باران می بارد امشب

 

گرید به حالم کو ه ودرو ؛دشت از این جدایی
می نالد از غم این دل دمادم فردا کجایی
ســــــــــــــــــــــــــــفر بخیر مسافــــر من
گریه نکن به خاطــــــــــــــر مـــــــــــــــــن

باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
در نگاهت مانده چشمم
شاید از فکر سفر بر گردی امشــــــــــب
از تو دارم یادگاری
ســردی این بوسه را پیوسته بر لب
قطره قطره اشک چشـــــــــــــــــمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار ســـــــــفر را
با تو ای عاشقترین بـــــــد کرده ام مــــــــــن

رنگ چشمت رنگ دریا
ســــــــــــــینه ی من دشت غم ها
یادم آید زیر باران با تو بودم با تو تنها
زیر باران با تو بودم ؛زیر باران با تو تنها
کی رود از خاطـــــــــــــــــــر مــــــــــــن
آخـــــــرین بوسه شبی در زیر باران

باران می بارد امشب دلــــم غم دارد امشب
آرام جان خســــــــته ره می سپارد امشب
این کلام آخرینت برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیا یی از ســـــفر اما نمی شه باور من
الــــــــــــتماســـــــــم را ببین در این نگاهـــــــــم
زیر باران گریه کردم بلکه بــــاران شوید از جانم گــــــــنا هم



عشق من بیا

عشق من بیا مرا یاری بکن

از همه دل بریده ام کاری بکن

بدور از  تو بال پروازم شکسته

نمی دانی چقدر نا توانم و خسته

بی تو من پرنده ای در قفسم

بدون تو برون نمی آید نفسم

عشق من بیا که من تنهای تنهام

صبروقرار می گریزد زمن آرام آرام


اگر خواهی که روزی روزگاری

سراغی از من بی کس بگیری

گذر کن ازآن کو چه های پرغم

باپرچم های سیاه اندوه و ماتم

برو سراغ آن بید خسته ی مجنون

به ظاهر شاد ولی دلی پرخون

که بر روی شاخه های خشکیده اش

پرچمیست به رنگ خون دو دیده اش

حکایت من مجنون خونین دل بی کس

فقط آن بید مجنون می داند و بس


نوشته اند تو قصه هاآخر لیلی ومجنون مرگ است

گفته اند گذشته هاعاقبت عشق و جنون مرگ است

من میگم ای دل غم دیده عاشقی کن تا عمر باقیست

انجام همه گرچشم چون سیل بریزد اشک و خون مرگ است

عاشق مجنون  بیهوده دل خویش  به ابراخوش مکن

سرای جاوید همه حتی شبنم و بارون مرگ است

مرگ حق است و پایان همه که نتوان از آن گریخت

انجام همه چو در خانه باشند و چوبیرون مرگ است

خوشم از مردن و رفتن به سرای باقی  بی صدا

ندارم قرارچون  آرا مش این د ل پر خون مرگ است


مگه میشه...؟

مگه میشه ماه بود و خورشیدو ندید؟

مگه میشه چشمه بود و رودو ندید؟

مگه میشه گل بود و خار نداشت؟

مگه میشه دل داد و دلدار نداشت؟

مگه میشه سنگ بودو محکم نبود؟

مگه میشه دل داشت و بی غم نبود؟

مگه میشه اشک بود و چالاک نرفت؟

مگه میشه خاک بودو بر خاک نرفت؟


من آن تنهاترین تنها

در این سرداب تنهایی

من آن خاموش ترین رویا

در این مرداب تنهایی

من آن بی آب ترین دریا

در این تالاب تنهایی

من آن ساکت ترین آوا

در این گرداب تنهایی

من آن مجنون ترین عاشق

در این بازار رنگارنگ

من آن دل خون ترین عاشق

در این دنیای پر نیرنگ

من آن بی کس ترین یاور

سرشک خون زدیده می بارم

من آن غمگین ترین دلبر

ز هجران بسی شکوه ها دارم


من آن قطره ی چکیده

از گلبرگ یک شقایق

که اشک خون می ریزد

برگورستان حقایق

من آن چشمان پر غصه

که غمگنانه می بارد

زدست نامردمی ها

بسی شکوه ها دارد

من آن قلب خلیده

زتیغ کین بیگانه

در دیاری که محبت

فقط بود افسانه


من آن برگ پوسیده

در هجوم باد خزان

دلش خون می گریدو

به ظاهر آرام و خندان

من آن عاشق رنجیده

که بشکست از نا مهربانی

گناهم چیست جز عشق؟           

بگو آیا تو می دانی ؟؟؟


من آن موجم که بر صخره ی سنگین

به خیال خام پیروزی

عاجزانه یورش می برم

که تا شاید

به ساحل خوشبختی

پای بگذارم

در عین ناامیدی

امیدوارم

ولی افسوس

ظفر بر سنگ خارا

تن آهنین می خواهد و گرز رستم

و من خسته ی در مانده

گریزان از خود خویشتن

چگونه فاتح شوم

در این پیکارنا برابر؟

یک طرف من

یک طرف دیو سرنوشت!!!    


کاش می شد محبت را تفسیر کرد

کاش می شد مشیت را تعبیر کرد

 کاش می شد در کوچه های بی کسی

 مهرو اخوت را تکثیر کرد

 کاش می شد در دل هر خسته دل

شاخه ای از شفقت را درگیر کرد

 کاش می شد در هوای سرد کین

 دوستی و صمیمیت را واگیر کرد


من آن شاخه ی پوسیده ام

 چشم انتظارمرگ خویش

که باد خزان

کی او را خواهد فکند

من آن پیچک خمیده ام

نالان ز بخت خویش

که دست فلک

کی او را خواهد فکند

چه خفته ای هشیار شو

امید تو سرابیست

خیالی که رفتنیست

بر چه لمیده ای دور شو

که این پیر تکیده

خود شکستنیست

بر چه آویخته ای

بر این طناب پوسیده

هیچ اعتباری نیست

مهر که به دل ریخته ای؟

که مونس تنهاییت

خود پناه بی پناهیست


چگونه قفل کلام نگاه تو شکسته شود

 

و جلوی فریاد نگاه مرا بگیرد

 

نگاه من امروز یک ساله شد

 

جشن تولدش را

 

باز میان میهمانان ناخوانده عصر سکوت پاسخ گفتم

 

من به انتظار مینشینم

 

تا تو به طنازی عروسکان شیشه ای ساخته دست نگاهت


مرا ابدی کنی

 

من به انتظار نشسته ام تا لبان اتشین نگاه تو

 

بوسه کلام خاموشم را پاسخ گوید

 

و من هر روز میان راهرو تولد نگاها مان

 

جفت گیری نگاههایی را دیدم 

 

که خیلی زود به سقط نطفه هاشان رسیدند

 

و من هر روز زاده نگاه تو را

 

با پیرهن سرمه ای ات می پوشانم

 

شاید گرمتر از دیروز مرا ببینی.....


اشک ماه

***********

اشک ماه

بردامن

دریا چکید

بوسه ای آرام

بر ساحل

کشید

***

زندگی را

در پس آئینه دید

از لب مژگان غم

صد بوسه چید

***

اشک ماه

آرام می ریزد

به دیدار سحر

مرگ عشقی

بی ثمر

***

در بر

تصویر غم

در میان

های و هوی

زندگی

گریه های بی

غروب

خنده های تلخ

برشبهای تار

در بر چشمان

یار

***

وین غروب

بی سحر

های های گریه بر

چشمان تر

***

نغمه های

بی صدا

در شبی

بی انتها

***

باز

می گریم

در اندوه

غروب

در غروبی سرد

از امواج

دود

***

غم

به بالین دلم

هر شب دلش را

می قنود

***

ناله هایم

هر چه بود

تا که پیدا شد

غروب

از پیش چشمم

رفته بود

***

ای خدا

نفرین بر این

شهر غروب

تا که رفت از کوی دل

جز غم

مرا یاری

نبود

***

رفت و غمها را

به قلبم

هدیه داد

زهر غم را

بر دل تنها

نهاد

***

اشک ماه

آرام می بارد

زغم

در غروبی

سرد و یخ

در شبی

بی انتها

در خَم آن کوچه ی

بنشسته در

سیلاب
ماه

***

صد نفیر ناله و

اشک و

نگاه

***

حسرت

پایان این

شام

سیاه

***

اشک این تنهائی و

غمهای

ماه

***

آه

از تنهائی و

این اشک و

آه

***

میخزم

در چشم این

ظلمت سرا

***

حسرت تنهائی و

صد سوز و

آه

***

آرزوی دیدن

صبح

پگاه

***

در غروبی

بی پناه

بی تو و

این اشک و

وین دریای

آه

***

اشک ماه

آرام می ریزد

بر این

مژگان سرد

سینه ای

لبریز درد

***

درد عشقی بی بهار

در خَم آن کوچه ی

یاد نگار

***


شیخ صنعان پیر عهد خویش بود
در کمالش هر چه گویم بیش بود
شیخ بود اندر حرم پنجاه سال 
 با مریدی چار صد صاحب کمال
 می شدند از کعبه تا اقصای روم
طوف می کردند سر تا پای روم
از قضا دیدند عالی منظری
بر سر منظر نشسته دختری
 دختر ترسای روحانی صفت
در ره روح الهش صد معرفت
هر که دل در زلف آن دلدار بست
از خیال زلف او زنار بست
دختر ترسا چو برقع بر گرفت
بند بند شیخ را آذر گرفت
گر چه شیخ آنجا نظر بر پیش کرد
عشق ترسا زاده کار خویش کرد
شد بکل از دست و در پای اوفتاد
جای آتش بود و بر جای اوفتاد
عشق دختر کرد غارت جان او
ریخت کفر از زلف بر ایمان او
شیخ ایمان داد و ترسائی گزید
عافیت بفروخت رسوائی خرید
چون مریدانش چنین دیدند زار
جمله دانستند کافتاد است کار
سر به سر در کار او حیران شدند
سرنگون گشتند و سرگردان شدند
هر که پندش داد فرمان می نبرد
زآنکه دردش هیچ درمان می نبرد
عاشق آشفته فرمان کی برد
درد درمان سوز درمان چون برد
یکدمش نی خواب بود و نی قرار
می طپید از عشق و می نالید زار
 جمله یاران بدل داری او
 جمع گشتن آن شب از زاری او
همنشینی گفتش ای شیخ کبار
خیز و این وسواس را غسلی برآر
شیخ گفتا امشب از خون جگر
کرده ام صد بار غسل ای بی خبر
آن دگر گفتا که تسبیحت کجاست
کی شود کار تو بی تسبیح راست
گفت آنرا من بیفکندم زدست
 تا توانم بر میان زنار بست
آن دگر گفتا که ای پیر کهن
 گر خطائی رفت زودی توبه کن
گفت کردم توبه از ناموس و حال
تا رهم از شیخی و از قیل و قال
آن دگر گفتش که ای دانای راز
خیز خود را جمع گردان درنماز
گفت کو محراب روی آن نگار
تا نباشد جز نمازم هیچکار
آن دگر گفتش که ای شیخ کهن
خیز و در خلوت خدا را سجده کن
گفت اگر بت روی من انجاستی
سجده پیش روی او زیباستی
آن دگر گفتا پشیمانیت نیست
 یک نفس درد مسلمانیت نیست
گفت کس نبود پشیمان بیش ازین
تا چرا عاشق نگشتم پیش از این
چون سخن در وی نیامد کارگر
تن زدند آخر بد آن تیمار در
گفت دختر گر تو هستی مرد کار
چار کارت کرد باید اختیار
سجده کن پیش بت و قرآن بسوز
خمر نوش و دیده از ایمان بدوز
شیخ را بردند تا دیر مغان
آمدند آنجا مریدان در فغان
جام می بستد ز دست یار خویش
نوش کرده دل برید از کار خویش
چون به یک جا شد شراب و عشق یار
عشق آن ماهش یکی شد صد هزار
در نهاد هر کسی صد خوک هست
خوک باید گشت یا زنار بست
 تو چنان ظن می بری ای هیچکس
کاین خطر آن پیر را افتاد و بس
 در درون هر کسی هست این خطر
سر برون آر و چو آید در سفر
تو ز خوک خویش اگر آگه نه ای
سخت معذوری که مرد ره نه ای
گر قدم در ره نهی ای مرد کار
هم بت و هم خوک بینی صد هزار
 خوک کش بت سوز در صحرای عشق
ور نه همچون شیخ شو رسوای عشق


من آن رندم که گیرم ز شهان باج

بپوشم جوش و بر سر نهم تاج

فرو ناید سر مردان به نامرد

اگر دارم کشند مانند حلّاج


عشق کلمه ایست که بار ها شنیده می شود ولی شناخته نمی شود.

عشق صداییست که هیچ گاه به گوش نمی رسد ولی گوش را کر می کند.

عشق نغمه ی بلبلیست که تا سحر می خواند ولی تمام نمی شود.

عشق رنگیست از هزاران رنگ اما بی رنگ است.

عشق نواییست پر شکوه اما جلالی ندارد.

عشق شروعیست از تمام پایان ها اما بی پایان است.

عشق نسیمیست از بهار اما خزان از آن می تراود.

عشق کوششیست از تمام وجود هستی اما بی نتیجه.

عشق کلمه ایست بی معنی ولی هزاران معنی دارد.

عشق.........

عشق 10 عنصر است اما عنصر آخر آن تمام معنی را می رساند


ولی معنی آن گفتنی نیست.

فریاد بی صدا

به یاد زنده یاد فریاد بی صدا سکوتی می کنم سنگین تر از فریاد

 

سکوت و نگاه را با هم یکی می کنم فریادی می شود بی صدا


می شنوی فریاد بی صدا را


فریادی که با تمام سکوتش فقط یک چیز می گوید


 دوستت دارم


 
دوستم داشته باش 


خدایـــا چرا خوبان در جوانی می میرند؟

 

عزیزی زبرم رفت که عزیزتریـــــن بود

 

در مرتبه ی عشق او بـــــــــالاترین بود

 

رفت و با رفتنش جــــــــــــــان مرا برد

 

او که در دلربـــــــــایی خود بهترین بود

 

رفت آن نگار سیه چشم ابرو کمــــــــان

 

او که در نقش هنـــــــــــر زیباترین بود

 

نمانده دیگر در من صبـــــــــــروقراری

 

او که در صبر و شکیب صابر ترین بود

 

رفت و در عرش اعلی سکــــــــــنی گزید

 

نازنینی که در عصمت پاک تریــــن بود

 

رفت و یاد و نامش در دل مـــــــا ماندگار

 

فرشته ای که دل پاکش مهربان ترین بود

 

خدایا اگر گنهی داشت به کرمت ببخشــای

 

بی گنهی که در غم غربت غریب ترین بود

 

         به یاد عزیزم فریاد بی صدا

            به قلم یک دوست


یک دوست آوایی از فریاد بی صدا را زمزمه می کند.

سکوت کنید می خواهم صدای موسیقی ابدیت را بشنوم.

 

 این نوا گوئی که از آرزوهای روح من جان می گیرد.

 

 من در سپیدی سرشار شناورم آسوده ام در آرامش...

 

شما نیز آرام باشید .مرگ زیباست.

 

خواهم که تو جانم شوی          تا من دل و جانت شوم

            از دل و جان یارم شوی           تا من به قربانت شوم

 

     گر نیمه شب بیرون روی          روشنگر راهت شوم

 

     گر سوی خصم یورش بری        پیشمرگ آن جانت شوم

 

     فرمان بده بر بی نـــــــــوا         تا من به فرمانت شوم

 

    خواهی برو تا آســــــمان           تا بــــــال پروازت شوم

 

    ای ماه من رخ بر متــــاب          تا مست و حیرانت شوم

 

     صد بـــــار اگر جانم رود           بــــازم به قربانت شوم 


 

اینجا آسمان جای خورشید طلوع می کند

و خورشید جای آسمان آبی می شود و

یک دوست تنها حرف دل فریاد بی صدا

 را برایمان می نویسد.


عشق به گل نشسته


دلی دارم شرحه شرحه از شکست


کشتی اما ل من بر گل نشست


مرا بی عشق توان زیستن نیست


قطره اشکی برای ریختن نیست


چرا شادی شتابان از دلم رفت؟


خوشی از برم چنین رخت بر بست؟


مرا تقدیر از عشقم جدا کرد


جوانی و امیدم را فدا کرد


نمی خواهم آسمان را ببینم


به کنج دیرعزلت برمی گزینم


واسه مصلوب شدن من بهترینم


که من تنها تر از تنها ترینم


می روم چنان که رود می رود

 

آرام پر صلابت زندگی ساز

 

می رود وبه دریا می پیوندد

 

می رود ودر دریا گم می شود

 

چنان که عاشقی در آغوش معشوق خود گم می شود

 

می روم چنان که رود می رود

 

پاک زلال درخشان

 

در آغوش زمین گم می شود

 

به زمین مرده نور زندگی می بخشد

 

می روم چنان که رود می رود

 

شیرین زندگی بخش مهربان

 

همه از آب حیاتش حیاتی دوباره می گیرند

 

می روم چنان که رود می رود

 

قطره می شود در دریا

 

از خود خود جدا می شود

 

به اصل می پیوندد

 

از گرمای نور پرواز می کند

 

بالا می رود ابر می شود و باز می بارد

 

می بارد و می بارد تا رود پر آب شود

 

باز به آغوش رود بر می گردد

 

می روم چنان که رود می رود...

 

و من نیز بر می گردم....

 



وصیت نامه ی داریوش کبیر

 

 

وصیت نامه ی داریوش کبیر:

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری

ایران است و در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان

درآن کشورها دارای احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران

دارای احترامند، جانشین من خشایارشاه باید مثل من در حفظ این

کشورها کوشا باشد و راه نگهداری این کشورها این است که در امور

داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنان را محترم شمرد.

هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای

آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و

ندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند

و استفاده نا مشروع نمایند نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون

با تو دوست اند و تو ناچاری رعایت دوستی نمایی

توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به

خود راه نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو

را از خود بران. هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط مکن و برای

این که عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند، قانون مالیات را وضع کردم

که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را

حفظ نمایی عمال حکومت زیاد با مردم تماس نخواهند داشت .

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند

بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و

عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد .

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که

از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر

کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه

کفنی را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار

بده و در قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی

وارد قبر بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت

پادشاهی مقتدر بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو

نیز خواهید مرد زیرا که :

 

سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور

باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند،

 

اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت

مرا ببینی ، غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ

خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت

قبر تو را باز نگه دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند.

هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری

کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری

آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن ، حفر قنات ،

احداث جاده و شهرسازی را در درجه اول قرار بده .

عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین

صفت پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که

کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد

و تو عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای

زندگی چیست

زندگی چیست خون ودل خوردن    اولش رنج وآخرش مردن

گاهی وقتا با خودم فکر می کنم آدما واسه چی به دنیا میان؟واسه چی

درس می خونن؟ واسه چی کار می کنن؟ واسه چی ازدواج می کنن؟

واسه چی بچه دار می شن؟.....

واقعا چرا زندگی می کنیم؟ چرا از صبح تا شب می دویم و می دویم؟

در حالی که می دونیم هیچ وقت به اونچی که می خوایم نمی رسیم.

چه عمرایی که در نادانی تباه شد!چه زندگی هایی که به خاطر نبودن

تفاهم نا بود شد!چه جوونایی که به خاطر غفلت خونواده ها بد بخت

شدن!چه کودکانی که قربانی طلاق شدن!علت همه اینا چیه؟باعثش

کیه؟به خودمون بیایم. از خواب بیدار شیم.زندگی همش پول نیست.

پول لازمه ولی همه چی نیست.خیلی چیزای مهم تر از پول وجود دارن.

مهر٬محبت٬عشق٬صفا٬همدلی و........

زندگی رو هر جور بگیری همونجوری می گذره.آسون بگیری همه چی

رو آسون به دست میاری واگه سخت بگیری همه چی واست مشکل

می شه.منظور این نیست که تنبلی پیشه کنی نه.از تو حرکت از خدا

برکت.می تونی امتحان کنی.خرجی نداره.به امتحانش می ارزه.فقط

کافیه کمی دندون رو جیگر بذاری و توکل کنی.زندگی شیرینتونو به این

 مفتی هاتلخ نکنید.خونواده رو دریابید.اونا به کمک شما احتیاج دارن.

عمر گران می گذرد خواهی نخواهی

                                         سعی بر آن کن نرود رو به تباهی


 

وقتی که نمی توانی بوسیله کلمه ها صداقت شقایق را به قلبت ثابت کنی

وقتی که کلمه ها دست به دست هم می دهند تا تو را در گذر زمان

به دست بیابان تنهایی و فراموشی بسپارند.

وقتی کلمه ها آنقدر لطف ندارند تا دستانت را برای سرودن شعری یاری کنند.

وقتی می فهمی که باید حتی از کلمات و روح آسمانیشان هم نا امید شوی

آن وقت سکوت زیبا میشود.

آن وقت همه از سکوتت می فهمند که تو چقدر آسمان را دوست داری

و این زمین را در مقابل یک تکه ستاره ی خاموش هم نمی پذیری ...


سکوت

سکوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پایانش…


فریاد را می پرستم به خاطره انتقام گمگشته در عصیانش…


فردا را دوست دارم به خاطر غلبه اش بر (فکر کجمداران)…


زمستان را می پرستم به خاطر عدم احتیاج عدم اعتنایش به بهار……………..


تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالها هست که در گوش من آرام،
آرام
خش خش گام تو تکرار کنان،
میدهد آزارم

و من اندیشه کنان
غرق این پندارم
که چرا،
- خانه کوچک ما

سیب نداشت


  در دفترم حکایت دل را رقم زده اند


 آهسته زن ورق که درونش شکستنیست


 باید بگم که زندگیم بر خلاف آرزوهایم گذشت


 یا آرزوی مرگ یا مرگ آرزو 



                                                                              

                                             

                                               من درختی بودم

                                              میوه هایم همه تو  

                                             ریشه هایم  تنه ام

                                                 هر چه که بود

                                           همه از عشق تو بود

                                         برگ سبزی هم اگر بود

                                                   دلم بود

                                                کنارت رویید

                                            تو رسیدی یک روز

                                             به زمین افتادی

                                           دل سبزم خشکید

                                           ریشه هایم افسرد 

                                            من درختی بودم

                                          که شکستم دیروز

                                           از  تو تا  این  امروز

                                          و  کسی در من مرد


سکوت کن که شاید این بار فریادی را از اعماق وجودت بشنوی که به تو بگوید که بد کردی ،‌
سکوت کن که این بار به گوش قلبت به ندای درونت بازآیی که ای کاش با بندگان خدایت بهتر از اینها بودی، ایکاش بهتر می بودی در این صومعه سرای هستی عشق که
الا یا ایها الساقی ادرکسائا و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد در آن مشکل ها
سکوت کن که به ندای وجدانت با صداقت پاسخ دهی که آیا واقعا تو انسانی ، انسانی که از قلب و گوشت و پوست و تعدادی استخوان ساخته شده است
سکوت کن که به ندای جبرئیل وجودت بازآیی که می گوید انسان باش چرا که اشرف ترین مخلوقی ، تو لایق ستایشی
تو لایق بزرگ شمرده شدنی
ولی چرا ،
چرا برای ذره ای احساس عشق را گدایی و محبت را صدقه می گیری،‌چرا به جام جهان بین درونت رجوع نمی کنی ، طالب عشق باش با همه مهربان باش ولی هرگز مثل علف هرزه گدایی عشق را از نامردمان مکن
هرگز


دانستنیها

آیا میدانستی که زرافه تار صوتی ندارد و لال است و نمیتواند هیچ صدایی از خود در آورد
آیا میدانستی که موشهای صحرایی چنان سریع تکثیر پیدا میکنند ،که در عرض هجده ماه دو موش صحرایی قادرند یک میلیون فرزند داشته باشند.
آیا میدانستی که سیاره اورانوس پانزده قمر « ماه » دارد
آیا میدانستی که زمین از حیث بزرگی پنجمین و از حیث فاصله با خورشید ، سومین سیاره منظومه شمسی است
آیا میدانستی که کنگوکینشاسا همان کشور زئیر میباشد
آیا میدانستی که زهر مار کبری بیشتر بر روی مراکز تنفسی اثر کرده و باعث خفگی صید می‌شود .
آیا میدانستی که شاهنامه فردوسی ۷۵۰۰۰ بیت دارد .
آیا میدانستی که جنین بعد از هفته هفدهم خواب هم میتواند ببیند.
آیا میدانستی که گربه و سگ هر کدام پنج گروه خونی دارند و انسان چهار گروه.
آیا میدانستی که روباهها همه چیز را خاکستری میبینند.
آیا میدانستی که اسبها در مقابل گاز اشک آور مصون اند.
آیا میدانستی که زرافه ایستاده وضع حمل می‌کند و نوزادش از فاصله ۱۸۰ سانتی متری به زمین میافتد.
آیا میدانستی که ۱۳۰۰ کره زمین در سیاره مشتری جای می گیرد.
آیا میدانستی رود دجله به خلیج فارس میریزد.
آیا میدانستی که ۸۵% گیاهان در اقیانوسها رشد میکنند.
آیا میدانستی که اولین تمبر جهان در سال ۱۸۴۰ در انگلستان به چاپ رسید
آیا میدانستی که  سریعترین پرنده شاهین است و میتواند با سرعت ۲۰۰ کیلومتر در ساعت پرواز کند
آیا میدانستی که اولین اتومبیل را مظفرالدین شاه قاجار وارد ایران کرد
آیا میدانستی که قدرت بینایی جغد ۸۲ برابر قدرت دید انسان است
آیا میدانستی که در شیلی منطقه ی صحرایی وجود دارد که هزاران سال است در آن باران نباریده است
آیا میدانستی هر ۵۰ ثانیه یک نفر در دنیا به بیماری ایدز مبتلا میشود
آیا میدانستی که وزن اسکلت انسان بالغ سیزده تا پانزده کیلوگرم است
آیا میدانستی که خرس قطبی هنگامی که روی دو پا می‌ایستد حدود سه متر است
آیا میدانستی زرافه میتواند با زبانش گوشهایش را تمیز کند
آیا میدانستی خرگوش و طوطی تنها حیواناتی هستند که می‌توانند بدون برگشتن اشیاء پشت سر خود را ببینند
آیا میدانستی که اگر همه یخهای قطب جنوب آب شود بر سطح آب اقیانوسها هفتاد متر اضافه می شود و در این صورت یک چهارم خشکیهای کره زمین زیر آب میرود.
آیا میدانستی که کبد یا جگر تنها عضو داخلی بدن است که اگر با عمل جراحی قسمتی از آن برداشته شود دوباره رشد میکند
آیا میدانستی که میزان انرژی که خورشید در یک ثانیه تولید میکند ، برای تولید برق مورد نیاز تمام کشورهای جهان به مدت یک میلیون سال کافی است.
آیا میدانستی که در نقوش دیوار نگارهای همدان متعلق به دوازده هزار سال پیش صلیب شکسته نازیها دیده می شود.
آیا میدانستی هر عنکبوت تار ویژه خود را دارد و هیچگاه تارهای آنها به هم شبیه نیستند
آیا میدانستی که اگر در یک سال هیچ یک از نسلهای یک جفت مگس نر و ماده از بین نروند ، حجم مگسهای متولد شده با حجم کره زمین برابر می شود .
آیا میدانستی که نظریه دهکده کوچک جهانی مک لوهان توسط ارد بزرگ رد شده است .
آیا میدانستی که رودی در کامبوج شش ماه سال ازشمال به جنوب و شش ماه دیگر سال از جنوب به شمال جریان دارد
آیا میدانستی که طول قد هر انسان سالم برابر هشت وجب دست خود اوست
آیا میدانستی که سریع ترین عضله بدن انسان زبان است
آیا میدانستی که شبکه چشم ۱۳۵ میلیون سلول احساس دارد که مسوولیت گرفتن تصاویر و تشخیص رنگها را بر عهده دارد.
آیا میدانستی که بدن انسان پنجاه هزار کیلومتر رشته عصبی دارد.
آیا میدانستی که در برج ایفل دو میلیون و نیم پیچ به کار رفته است.
آیا میدانستی طول رگهای بدن انسان پانصد و شصت هزار کیلومتر است.
آیا میدانستی که زیباترین مجسمه تاریخ ایران مجسمه برنزی نادر شاه افشار است .
آیا میدانستی که هشت پا با وجود داشتن بدنی بزرگ میتواند از سوراخی به قطر پنج سانتیمترعبور کند.
آیا میدانستی که تنها موجودی که میتواند به پشت بخوابد انسان است
آیا میدانستی چشم سالم انسان میتواند ده میلیون رنگ را مختلف را ببیند و آنها را از یکدیگر تمیز دهد
آیا میدانستی که فیل بالغ در روز بطور متوسط دویست و بیست کیلوگرم غذا و دویست لیتر آب مصرف میکند
آیا میدانستی که اگر زنی به کوررنگی مبتلا باشد، فرزندان پسر اوکوررنگ میشوند
آیا میدانستی کوههای آلپ در سال حدود یک سانتیمتر بلند میشوند
آیا میدانستی که همه نوزادان میگو نر متولد می شوند و بعد از چند هفته بخشی از نوزادان به ماده تبدیل می شوند
آیا میدانستی وزن کوه یخی متوسط الحجم بیست میلیون تن است
آیا میدانستی حس بویایی انسان قادر به دریافت وتشخیص ده هزار بوی متفاوت است
آیا میدانستی یک قطره آب دارای یک‌ صد میلیارد اتم است
آیا میدانستی که تعداد افرادی که سالانه از نیش زنبور میمیرند بیشتر از کسانی است که سالانه از نیش مار می میرند .
آیا می دانستی که ایرانیان اولین بار نمایش های همگانی (تئاتر) را اجرا نموده اند و همانها گریم و ساخت نقاب را در ۱۵ هزار سال پیش پایه گذارده اند.
آیا میدانستی که خورشید روزانه معادل صد و بیست و شش هزار میلیارد اسب بخارانرژی به زمین می‌فرستد .
آیا میدانستی که گرده گل هرگز فاسد نمی شود و از محدود مواد طبیعی است که تا زمان نا محدودی باقی می ماند
آیا میدانستی که حس بویایی خرس تقریبا صد برابر قوی تر از انسان است
آیا میدانستی که تا قرن پنجم میلادی متوسط عمر مردم اروپا از سی سال فراتر نمی‌رفت
آیا میدانستی مغز فیزیکدان نابغه، آلبرت اینشتین پانزده درصد از حجم مغز انسان عادی بزرگتر بود
آیا میدانستی تنها چیزی که در اسید حل نمی‌شود الماس است و فقط خیلی زیاد آن را از بین می‌برد
آیا میدانستی که هنگام صحبت برای بیا ن هر کلمه هفتاد و دو ماهیچه به کار گرفته می‌شود
آیا میدانستی که اگر تکثیر باکتری تا بیست و چهار ساعت ادامه یابد ، توده دو تنی از یک باکتری بوجود می آید
آیا میدانستی یک میلیون سیاره به اندازه زمین در خورشید جای می گیرد
آیا میدانستی که خرسها موجوداتی چپ دست هستند
آیا میدانستی که هر یک لیتر بنزین معادل بیســــــــت و سه و نیم تــــــــن گیاهان مدفون شده در قرنها پیش است
آیا میدانستی که آلباتوس که یک نوع مرغ دریایی ست بلندترین بالها را دارد فاصله دو نوک بالهای او تا دو متر میرسد و درضمن آنها می توانند در حال پرواز بخوابند
آیا میدانستی کوه قره قوروم در هند بعد از کوه هیمالیا با تفاضل دویست و سه و هفت متر بلندترین کوه دنیا میباشد
آیا میدانستی هر ساله حدود پانصد شهاب‌سنگ نسبتا” بزرگ به زمین برخورد می‌کند
آیا میدانستی ۱۷ هزار نوع زنبور در جهان شناسایی شده است
آیا میدانستی که بلندی شترمرغ به دو متر و نیم و وزنش به ۹۰ کیلو میرسد
آیا میدانستی که لاکپشت در بین جانوران جهان، طولانی ترین عمر را دارد و ممکن است تا۱۵۰سال عمر کند
آیا میدانستی که باز مهاجر، یا عقاب اردکی، تیز پروازترین پرنده است آنها می تواند دقیقه ای چهار تا هشت کیلومتر پرواز کند
آیا میدانستی که مرغ زرین بال کوچکترین پرنده است وزن نوع سرخ گلوی بالغ آن کمتر از وزن یک دو ریالی است
آیا میدانستی که پروانه هرکول استرالیای که فاصله دو نوک بالهای آن در حالت گسترده سی و پنج سانتی متراست، بزرگترین پروانه جهان است
آیا میدانستی نیروی نگهدارنده در پاهای عنکبوت که تعداد آنها هشت عدد می باشد، حتی بر روی یک سطح صاف و صیقلی به اندازه ای است که قادر است وزنی معادل صد و شصت برابر وزن خود را تحمل کند
آیا میدانستی کنه که حشره ای ریز است، میتواند یک سال تمام بدون غذا زنده بماند
آیا می دانستید بیشترین سرعتی که یک جسم می تواند در اثر سقوط آزاد داشته باشد حدود ۱۲۰ مایل در ساعت است و دیگر از این سرعت تجاوز نمی کند، دلیل این امر اصطکاک هوا میباشد
آیا میدانستی که حداکثر سرعت لاک پشت های غول پیکر چهار و نیم متر در دقیقه است که خرگوش این فاصله را در کمتر از نیم ثانیه می پیماید
آیا میدانستی که مساحت سطح کره زمین ۵۱۵ میلیون کیلومتر مربع است دبا مقایسه با مساحت وسعت ایران میتوان نتیجه گرفت که ایران ۳۲/۰ ٪ از سطح زمین را تشکیل میدهد
آیا میدانستی پل خواجو در زمان سلاطین صفویه در اصفهان ساخته شده است
آیا میدانستی گوش و بینی در تمام طول عمر انسان در حال رشد میباشد و بزرگتر میشود
آیا میدانستی نام پایتخت قرقیزستان بیشکک است و مساحت آن از استان کرمان کمتر است
آیا میدانستی بیش از صد میلیــــــــارد کهکشان تا به اکنون در جهان شناسایی شده اند
آیا میدانستی که اسب ماده سی دندان و اسب نر سی و شش دندان دارد
آیا میدانستی که آب دریا بهترین ماسک زیبای پوست است، البته بخاطر منیزیم و املاح معدنی موجود در آب دریا میباشد
آیا میدانستی که بیشتر سردردهای معمولی از کم نوشیدن آب میباشد
آیا میدانستی کشور بلغارستان از نصف استان کرمان هم کوچکتر است
آیا میدانستی اندونزی چهارمین کشور پر جمعیت دنیا بعد از چین و هند و آمریکا می باشد
آیا میدانستی که بزرگترین سوسمارهای جهان رودخانه سرباز در سیستان و بلوچستان ایران است .
آیا میدانستی ایرانیان ۳ هزار سال پیش با پیل های الکتریکی بزرگ خانه های خود را روشن می کردند .
آیا میدانستی که ایرانها روزانه بطور متوسط حتی نصف استکان هم شیر نــــــمیخورند
آیا میدانستی که شواهد نشان داده است که انسان از هفتاد هزار سال پیش لباس بر تن می کرده است .
آیا میدانستی که انسانهای امروزی بطور متوسط شش سال از عمرش را تلویزیون نگاه می کند و شش سالش را هم صرف غذا خوردن میکنیم و یک سومش را هم میخوابد
آیا میدانستی که قدیمی ترین شاهنامه در فلورانس زیر نظر پرفسور “پیر مونته سه “نگهداری می شود .
آیا میدانستی که دود سیگار موجود در محیط بیشتر از مصرف مواد قندی در پوسیدگی دندانهای کودکان نقش دارد .
آیا میدانستی که پروانه ها، چشم های مرکب دارند که تعداد آنها گاهی به هجده هزار می رسد .
آیا میدانستی که بی رحم ترین حشره دنیــا حشره دعا خوان ماده است.هنگامی که حشـــره ماده از همسرش باردار می شود، به آن نیش می زند و همسر نیمه جان پس از جفتگیری غذای لذیـذی برای حشــــــــره ماده می شود
آیا میدانستی که ما حتی در روزهای ابری هم در معرض اشعه بنفش خورشید می باشیم ، بین هفتاد تا هشتاد درصد از این نور میتواند به راحتی از ابرها ردّ شوند.
آیا میدانستی که بلندترین بادگیر جهان در یزد به ارتفاع ۳۴ متر قرار دارد .
آیا میدانستی که یک نوع پشه وجود دارد که در ثاتیه هزار بار بال میزند.
آیا میدانستی که نمک از پنج هزار سال پیش در سفره ما انسانها بوده است.
آیا میدانستی که خطر بیماری قلبی و سرطان ریه در افراد غیر سیگاری که در خانه در معرض دود سیگار اطرافیانشان هستند، بیست و پنج درصد بیشتراز دیگران است.
آیا میدانستی که ستارگان ابی داغتر از خورشید و قرمز ها سردتر از آن هستند.
آیا میدانستی که گرم ترین نقطه جهان نقطه ای بنام گندم بریان در کویر لوت ایران با ۷۵ درجه گرما می باشد .
آیا میدانستی که استرس تا ۵ برابر سیستم ایمینی بدن را پایین میآورد.
آیا میدانستی که بزرگترین فیلسوف غرب “فردریش نیچه” می گوید راستگو ترین مردم جهان ایرانیان هستند .
آیا میدانستیی که پیشانی انسان مرکز دمای انسان است یعنی اگر شما دمای پیشانیتان را تغییر دهید دمای بدنتان هم به همان انداره تغییر میکند این یکی از دلایلی است که وقتی ما می خواهیم ببینیم که آیا تب داریم یا نه دستمان را روی آن میگذاریم.
آیا میدانستی که اگر روند شیوع سرطان درهمین حد بماند حدود سی و پنج درصد احتمال دارد که شمادر طول زندگی تان به یکی از انواع سرطان مبتلا شوید.
آیا میدانستی اگر تمام رگهای خونی را در یک خط بگذاریم تقریبا ۹۷۰۰۰ کیلومتر میشود .
آیا میدانستی که زیباترین کاریکاتور تاریخ ” یاد” نام دارد و طراح آن ارد بزرگ است .
آیا میدانستی ایرانیان در ۲۵۰۰ سال پیش در تخت جمشید دارای صفحات پخش موسیقی بوده اند .
آیا میدانستی که قویترین نیروهای دنیا بترتیب عبارتند از : نیروی هسته ای ، الکترو مغناطیس و نیروی جاذبه.
آیا میدانستی که نادرشاه افشار تا بیست و پنج سالگی با مادرش برده و اسیر ازبکان بوده است .
آیا میدانستی که ۱،۲۶۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰،۰۰۰ لیتر آب بروی کره زمین وجود دارد که این مقدار در چرخه آب در گردش است.

عشقت را ببخش

 
ارزشت را با مقایسه کردن خود با دیگران پایین نیاور،زیرا همه ی
ما با یکدیگر متفاوتیم.اهداف و آرزوهایت را با توجه به آنچه که
دیگران، با اهمیت تصور میکنند؛تعیین نکن ،زیرا فقط تو می دانی
که چه چیزی برایت بهترین است.با زندگی کردن در گذشته یا آینده
زیستن در زمان حال رو از دست نده.حتی اگر یک روز در زمان حال
زندگی کنی، همه ی روزهای عمرت را زیسته ای.
هنگامی که هنوز چیزی برای بخشیدن داری، هرگز ناامید نشو.
هیچ چیز واقعا به پایان نمی رسد تا لحظه ای که خودت دست از تلاش
برداری. از مواجه شدن با خطرات نترس؛ زیرا بدین ترتیب فرصت
می یابی که بیاموزی چه قدر باید شجاع باشی.
با گفتن اینکه:{یافتن عشق غیر ممکن است} مانع ورود عشق
به زندگی خود نشو.سریع ترین راه دریافت عشق،بخشیدن آن
به دیگران است.سریع ترین راه از دست دادن آن محکم نگاه
داشتن آن است.رویا های خود را رها مکن. بدون رویا بودن
یعنی بدون امید بودن و ناامیدی یعنی اینکه هیچ هدفی نداری.
زندگی یک مسابقه نیست ، بلکه سفری است که هر قدم از
مسیر آن را باید لمس کرد و چشید
 

هدیه

چه مغرورانه اشک ریختیم ...
 
     چه مغرورانه سکوت کردیم ...
 
          چه مغرورانه التماس کردیم ...
 
              چه مغرورانه از هم گریختیم ...
 
 غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند ...
 
        هدیه شیطان را به هم تقدیم کردیم
 
             و هدیه خداوند را از هم پنهان کردیم

با من باش

با من باش

اینک که تو در کنارم نیستی درد دلم را به چه کسی بگویم؟

دلم در حسرت دیدار با تو است ، دیداری که شاید دلم دوباره امیدوار به زندگی شود

تو ای تمام هستی ام بدان که دیدن تو برایم تبدیل به یک خواب و رویا شده است

شاید دوباره و یا شاید هرگز

به امید دیدن دوباره تو به انتظار نشسته ام و دلم را به فردای با هم بودنمان

خوش کرده ام..... اگر زنده ام به امید رسیدن به تو زنده ام

ای هوای زنده بودنم شعار است که میگویم ستاره ها را از آسمان برایت میچینم

و یا خورشید را با شبهایت آشتی میدهم ، شعار است که میگویم به اندازه یک دریا

برای تو اشک ریختم اما این که میگویم بدون تو حتی یک لحظه هم نمیتوانم

زندگی کنم شعار نیست

یک حقیقت تلخ است که شاید باور کردنش برای آنان که طعم عشق را نچشیده اند

سخت و دشوار باشد . اما من یک دیوانه ام ، من همانی هستم که دل به دریا زده ام
دل به دریایی که یا در آن غرق میشوم یا با تو به ساحل خوشبختی ها میرسم

حالا که با تو در این دریایی که هر لحظه ممکن است طوفانی شود همسفر شده ام

بیا تو برای من قایقی شو و من برای تو یک مجنون

به من محبت برسان که دلم مثل یک کویر شده است که در حسرت یک قطره باران است

وقتی تو نیستی انگار من نیز نیستم ، تو که باشی من هستم

و تو هستی و یک دنیا خوشبختی!

دل من یک دل کهنه است ، دلی که بارها زیر پاهای بی وفایان له شده

شکسته شده و بی احساس شده است اما از لحظه اینکه تو را دید دوباره

یک دل عاشق و پر امید شد ، پس کاری نکن دوباره این دلم شکسته شود

که اگر اینبار شکست دیگر هیچ امیدی به آن نیست!

با تو زنده ام ، بی تو میمیرم ، دور از تو پریشانم ، در کنار تو شادابم

پس ای عزیز راه دورم با من باش ، و تا ابد دوستم داشته باش.

دیدنی ها

loo3-2.jpg

عجب انرژی ای بابا کوتاه بیا

 

loo3-4.jpg

این حاج آقا هم واسه خودش دیوونه ایه

 

loo3-1.jpg

به این میگن سس

 

loo3-2.jpg

عشق کوچیک و بزرگ و آدم و حیوون نمی شناسه

 

loo3-1.jpg

این آقا از آب گا آلود ماهی میگیره تو هم یاد بگیر

 

loo3-4.jpg

بی خیال بابا این آینه نیست به خدا

 

loo3-7.jpg

این پیشیه رانندگی بلده ما بلد نیستیم

 

صفحه ویژه اخبار و اطلاعات کریسمس

تاریخچه درخت کریسمس

سنت درخت کریسمس، به آلمان قرن شانزدهم میلادی و زمانی که مسیحیان، درختان تزیین شده را به خانه های خود آوردند، برمیگردد. همچنین در آن زمان عده ای هرمهایی از چوب میساختند و آنرا با شاخه های درختان همیشه سبز و شمع تزیین میکردند.

به تدریج رسم استفاده از درخت کریسمس در بخشهای دیگر اروپا نیز طرفدارانی پیدا کرد. در سال 1841، انگلستان، پرنس آلبرت (Prince Albert)، شوهر ملکه ویکتوریا (Queen Victoria) با آوردن درخت کریسمس به کاخ ویندسور (Windsor) و تزیین آن با شمع، شیرینی، میوه و انواع آب نبات، استفاده از درخت را به چیزی مد روز مبدل کرد.

واضح است که خانواده های ثروتمند انگلیسی به سرعت از این مد پیروی کردند و با ولخرجی تمام به تزیین درخت میپرداختند. در سالهای 1850، این تزیینات شامل عروسک، لوازم خانه مینیاتوری، سازهای کوچک، جواهرات بدلی، شمشیر و تفنگ اسباب بازی، میوه و خوراکی بود.

بسیاری از آمریکاییهای قرن نوزدهم، درخت کریسمس را چیزی غریب میدانستند و اولین درخت کریسمس در آمریکا، مربوط به سال 1830 است که آنهم توسط ساکنان آلمانی پنسیلوانیا به نمایش گذاشته شده بود. این درخت برای جلب کمکهای مردمی برای کلیسای محلی برپا شده بود. در سال 1851، چنین درختی در محوطه خارجی یک کلیسا برپا شد اما وجود آن برای ساکنان این قصبه بسیار توهین آمیز و نوعی بازگشت به بت پرستی به شمار می آمد و آنها خواستار جمع کردن تزیینات شدند.

در حدود سالهای 1890، لوازم تزیینی کریسمس از آلمان وارد میشد و درخت کریسمس به تدریج در ایالات متحده محبوبیت میافت. جالب است که ار.پاییان از درختان کوچکی که حدود 1 تا 1.5 متر طول داشتند استفاده میکردند در حالی که آمریکاییان درختی را میپسندیدند که تا سقف خانه برسد.

در اوایل قرن بیستم، آمریکاییان درختهای کریسمس را بیشتر با لوازم تزیینی دست ساز خودشان تزیین میکردند اما بخشهای آلمانی/آمریکایی همچنان به استفاده از سیب، بلوط، گردو و شیرینیهای کوچک بادامی ادامه میدادند.

کشف برق، به ساخته شدن چراغهای کریسمس انجامید و امکان درخشش را برای درختان به ارمغان آورد. پس از آن دیدن درختان کریسمس در میدان شهرها به یک منظره آشنای این ایام مبدل شد و تمام ساختمانهای مهم-چه شخصی و چه دولتی- با برپا کردن یک درخت، به اسقبال تعطیلات کریسمس میرفتند.

در تزیین درختهای کریسمس اولیه، به جای مجسمه فرشته در نوک درخت، از فیگورهای پریهای کوچک- به نشانه ارواح مهربان- یا زنگوله و شیپر- که برای ترسانیدن ارواح شیطانی به کار میرفت- استفاده میشد.

در لهستان، درخت کریسمس با مجسمه های کوچک فرشته، طاووس و پرندگان دیگر و تعداد بسیار زیادی ستاره، پوشیده میشد. در سوئد، درخت را با تزیینات چوبی که با رنگهای درخشان رنگ آمیزی شده اند و فیگورهای کودک و حیوانات از جنس پوشال و کاه تزیین میکنند. دانمارکیها، از پرچمهای کوچک دانمارک و آویزهایی به شکل زنگوله، ستاره، قلب و دانه برف استفاده میکنند. مسیحیان ژاپنی بادبزنها و فانوسهای کوچک را ترجیح میدهند.

تزیین درخت در اوکراین نیز بسیار جالب است، آنها حتما در تزیین درخت خود از عنکبوت و تار عنکبوت استفاده میکنند و آنرا خوش یمن میدانند، زیرا بنا بر یک افسانه قدیمی، زنی بی چیز که هیچ وسیله ای برای تزیین درخت و شاد کردن فرزندان خود نداشت، با غصه به خواب میرود و هنگام طلوع خورشید متوجه میشود که درخت کریسمس خانه اش با تار عنکبوت پوشیده شده است و این تارها با دمیدن خورشید به رشته های نقره مبدل شده اند.


افسانه های درخت کریسمس

افسانه های بسیاری درباره پیدایش درخت کریسمس وجود دارد. یکی از آنها داستان سنت بانی فیس (Saint Boniface - یک راهب انگلیسی که کلیسای مسیحی را در فرانسه و آلمان سازماندهی کرد) است.

او در یکی از سفرهای خود به گروهی از بت پرستان برمیخورد که به دور درخت بلوط بزرگی گرد آمده بودند و میخواستند کودکی را برای خدایی به نام تور (Thor)، قربانی کنند. بانی فیس برای نجات جان کودک و جلوگیری از این رسم وحشیانه، درخت تنومند را با یک ضربه مشت خود بر زمین می اندازد. در جای این درخت، یک نهال کوچک صنوبر میروید. این قدیس به بت پرستان میگوید که این صنوبر کوچک، درخت زندگی و نماد زندگی جاویدان حضرت مسیح است.

یک افسانه دیگر میگوید که مارتین لوتر (Martin Luther)، بنیان گذار مکتب پروتستان، در شب کریسمس از میان جنگلی میگذشت. او در حین راه رفتن محو زیبایی هزاران ستاره که از میان شاخه های درختان همیشه سبز جنگل میدرخشیدند شده بود و آنچنان تحت تاثیر این زیبایی قرار گرفته بود که درخت کوچکی را برید و برای خانواده اش برد.در آنجا برای به وجود آوردن منظره جنگل، درخت را با شمعهای کوچکی بر تمام شاخه ها، آراست.

قصه دیگر درباره هیزم شکن فقیری است که سالها پیش، در شب کریسمس به کودک گرسنه و گمشده ای بر میخورد و با وجود فقر فراوان، برای کودک غذا و سرپناهی محیا میکند. هنگام صبح، هیزم شکن بیدار شده و درخت درخشان و زیبایی را در پشت در منزل خود میبیند. آن کودک گرسنه، در واقع حضرت مسیح بوده و درخت زیبا را به عنوان هدیه ای به مرد نیکوکار در آنجا گذاشته بوده است.

عده ای سرچشمه پیدایش درخت کریسمس را، "نمایش بهشت" (Paradise Play) میدانند. در قرون وسطا، زمانی که اکثر مردم بی سواد بودند، برای آموزش داستانهای مذهبی به آنان از نمایش استفاده میکردند. یکی از این نمایشها، نمایش بهشت بود که درباره پیدایش آدم و حوا و داستان رانده شدن آنها از بهشت صحبت میکرد و همه ساله در 24 دسامبر اجرا میشد.

اجرای نمایش در زمستان، یک مشکل کوچک داشت و آن نیاز به یک درخت سیب بود اما درختان سیب در زمستان باری نداشتند، با یک تغییر کوچک، مشکل حل شد و آن آویختن سیب به شاخه های درخت همیشه سبزی چون صنوبر، بود. درختهای مزین به گویهای رنگین، درواقع نوادگان این درختهای نمایشی هستند.


تزیین درخت کریسمس

این روزها، با ورود به هر مغازه ای، با انواع تزیینات درخت کریسمس، با جنسها، قیمتها و شکلهای مختلف روبرو میشویم. چیزی که زمانی یک رسم ساده خانوادگی بوده، اکنون به صنعتی چندین میلیارد دلاری تبدبل شده است.

مانند اکثر آداب و رسوم کریسمس، این رسم هم از درهم آمیختن رومیان باستان و مذهب فراگیر مسیحیت به وجود آمده است. مسیحیان اولیه اعتقاد داشتند که درختان خاصی خارج از فصل خود و در شب کریسمس، به خاطر تولد مسیح، گل میدهند.

این اعتقاد با یک رسم رومی که عبارت از آراستن خانه با شاخه های سبز در شب سال نو بود، درهم آمیخت و رسم آراستن یک درخت همیشه سبز را به طوری که تداعی کننده گل دادن آن باشد، به وجود آورد.

طبیعی است که درختان کریسمس در ابتدا به شکل دیگری و گاهی کاملا متفاوت از انواع امروزی آن تزیین میشده اند و تزیینات اولیه تقریبا به طور کلی دست ساز یا خوردنی بوده اند.

انواع آجیل، میوه، شیرینی و کاغذهای رنگی معمول ترین لوازم آرایش درخت بوده اند، در حالی که اکنون، یک درخت معمولی با ترکیبی از مواد تزیینی خریداری شده و خانگی تزیین میشود و رشته چراغهای کوچک و رنگین جای شمع را گرفته است.اما شیوه تزیین شدن درخت اهمیت ندارد، مهم این است که این درخت هنوز هم نماد یک رسم ریشه دار برای گردهمایی خانوادگی، رد و بدل کردن هدایای مختلف و ابراز محبت خالصانه ای است که شاید در طول سال زمانی برای ابراز آن وجود نداشته باشد.