دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

دنیای من : نازنین و غزل و افسانه

دوستدار همیشه گی نازنین و غزل و افسانه

مردن من

مرگ من

چه کسی خواهد دید مردنم را بی تو

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا با تو چه کس می گوید

آن زمان که خبر مرگ مرا می شنوی

روی خندان تو را کاشکی می دیدم

شانه بالا زدنت را بی قید و تکان دادن دستت که مهم نیست زیاد و تکان دادن سر

چه کسی باور کرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاکستر کرد

می توانی تو به من زندگانی بخشی

یا بگیری از من آنچه را می بخشی

مرگ قو

مرگ قو
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ، تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد ، آنجا بمیرد !!
شب مرگ ، از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود ، تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آ غوش دریا بر آمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو ، دریای من بودی آغوش واکن
که میخواهد این قوی زیبا بمیرد

پاسخ قو

چو قو گر در امواج دریا بمیری
چو آهو در آغوش صحرا بمیری
ندارد تفاوت به چشم زمانه
چه اینجا بمیری چه آنجا بمیری
پس از مرگ بهر تو سودش چه باشد
گرفتم که چون قو فریبا بمیری
تو را هست با قو هزاران تفاوت
مبادا شوی خام و بیجا بمیری
تو خواهی که با آن همه خوش ادایی
در آغوش دلدار زیبا بمیری
ولی یار زیبا دهد پاسخ تو
مبادا که در خانه ما بمیری
چو یک عمر ما را تو دشنام دادی
چرا وقت مردن در اینجا بمیری
نجوشی چو در زندگی با محبان
بدین جرم باید که تنها بمیری
در آغوش دلدار جایت نباشد
همان به که چون قو به دریا بمیری

بگذارید و بگذرید

مرگ پایان کبوترنیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
 مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد
 مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
مرگ با خوشه انگور می اید به دهان
مرگ در حنجره سرخ - گلو می خواند
مرگ مسوول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می چیند
 مرگ گاهی ودکا می نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد
و همه می دانیم
 ریه های لذت پر کسیژن مرگ است
در نبندیم به روی سخن زنده تقدیر که از پشت چپر های صدا می شنویم
پرده را برداریم
بگذاریم که احساس هوایی بخورد
 بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که می خواهد بیتوته کند
بگذاریم غریزه پی بازی برود
 کفش ها رابکند و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد
بگذاریم که تنهایی آواز بخواند
 چیز بنویسد
 به خیابان برود
ساده باشیم
ساده باشیم چه در باجه یک بانک چه در زیر درخت
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
 که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
 دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
 صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
 هیجان ها را پرواز دهیم
 روی ادرک  ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
 نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
 که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم

نترسیم از مرگ

و نترسیم از مرگ

(مرگ پایان کبوتر نیست.

مرگ در ذهن اقاقی جاریست.

مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.

مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید.

مرگ با خوشه ی انگور میآید به دهان.

مرگ در حنجره ی « سرخ-گلو» می خواند.

مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است

مر گ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ریحان می چیند

مرگ گاهی ریحان می چیند

 

دوستان سلام

دم ظهری که می اومدم تهران ، نگاهم به تیتر و  نوار سیاه روزنامه ها افتاد ...

 تازه فهمیدم  یه روز سخت دنیاست 

کم کم که از اخبار و اوضاع این هفته مطلع شدم ، هوای دلم هم مثل آسمون تهرون کلی کدر شد...

فکر نمی کردم واقعه این قدر بزرگ و دردناک باشه ... رفته رفته با عزیزانی که در این حادثه از بین ما رفتند آشنا میشدم ...

تو جمعشون «علیرضا افشار » هم  بود ... کلی ریختم بهم ... گزارش های افشار رو زیاد نگاه میکردم ...  خیلی دوسش داشتم ...  از اون موقه که شنیدم اونم رفته ، صداش تو گوشم میپیچه که آخر گزارش هاش میگفت:

 

« علیرضا افشار ... شبکه ی خبر»

 

 

واقعا چه زیبا حتی حوادث با هم ترکیب میشن :

 

هواپیما ، فرمانده ، پرواز ...   خبرنگار ، قلم ،  سقوط

 

براستی ...

مرگ گاهی ریحان می چیند ...

 

از دست دادن این همه عزیز برای همه ی ما سخت و دردناکه ...

 

 

باز که نشستم  پشت این میز دیدم هیچ چیز مثل سهراب نمی تونه دلداریم بده ... گزیده ی اشعارش رو که باز کردم ، به این قطعه  برخوردم:

 

( دیده ام، گاهی در تب ، ماه می آید پایین،

می رسد دست به سقف ملکوت ،

دیده ام ، سهره بهتر می خواند.

گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به من آموخته است.

گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.

و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس.)

 

 

آری ، همیشه در پس غم و اندوه  هم میشه به حجم گل راه برد ... شعاع فانوس رو درک کرد و از زیبایی ریحان گفت.

 

 

یه لحظه فکر این که نکنه به من هم خبر بدن پدرم و یا بستگانم در این حادثه اسیب دیدن از ذهنم بیرون نمی رفت ... بعد از اینکه از سلامتی همه پرسیدم ... یاد بازمانده ها افتادم ...

فکرشو بکن ، داری از دانشگاه میای خونه ... نرسیده به دم در ، سر کوچه ... از حال و هوای محل بفهمی پدرت یا یکی از دوستات  رو از دست دادی ...

دوست دارم  بازمانده های این عزیزان من هم در غمشون شریک بدونن ...

 

راستی ، غم از دست دادن منوچهر نوذری عزیز هم بعد از ظهری رو دلم  سنگینی کرد ...

وقتی تو گزارش بغض کرد ...

به یاد اخرین روزهای عمر بابابزرگ تو بیمارستان افتادم ... وقتی دیگه میخواست با یه کلمه تو اون حال بدش خداحافظی کنه و ته  تموم حرفای عالم رو یه نقطه بذاره  بره سر خط ....

یه جورایی می خواست بگه  : حسن جان ، من رفتم ولی تو حواست باشه .

 

مادرم صبحی میگفت :

موسم دلگیری است !

من به او گفتم : زندگانی سیبی است ، گاز باید زد با

پوست.


 

دنیارا بد ساخته اند... کسی را که

دوست داری، تو را دوست نمی دارد. کسی که تو را

دوست دارد ،تو دوستش نمی داری اما کسی که تو

دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و

آئین هرگز به هم نمی رسند و این رنج است . زندگی

یعنی این


زندگی قصه مرد یخ فروشی است که ازاو

پرسیدند:فروختی؟ گفت:نخریدند،تمام شد


زیبایی زندگی در آنچه بدست آوردیم

نیست...زیبایی

زندگی به راهیست که رفته ایم


زندگی مثل دوچرخه سواری است .

 مادامی که رکاب بزنی زمین نمی خوری 


اگر زندگی مرگ است و مرگ هم زندگی،

 پس درود بر مرگ و مرگ بر

             زندگی


وقتی به دنیا آمدم درون گوشم اذان گفتند وقتی می

میرم برایم نماز می خوانند.زندگی چقدر کوتاه است

فاصله ی اذان تا نماز


زندگی یعنی چکیدن همچو شمع از گرمی عشق

زندگی یعنی لطافت، گم شدن در نرمی عشق

زندگی یعنی دویدن بی امان در وادی عشق رفتن و

آخر رسیدن بر در آبادی عشق


 انسان چیزی را که دارد نمیخواهد بلکه چشم و دلش دنبال چیزهایی که ندارد

میدود در صورتی که هزاران نفر به داشته های او حسرت می برند


اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است محبتشان

نسبت به یکدیگر نامحدود می شود

 


هر روز در همان روز زندگی کردن:

هر روز را برای همان روز زندگی کنید ، کار اصلی ما این نیست که ببینیم آن دورها چه چیزی به شکل مبهم به چشممان میخورد.  بلکه وظیفه داریم بدانیم  آن چه که واضح در دسترس ماست، چیست؟

پس در هر لحظه از زندگی دکمه ای را فشار دهید ومطمئن  شوید که در ذهن خود پرده ای فولادین به روی گذشته ودیروزهای مرده بسته اید .دکمه دیگری را فشار دهید ومطمئن شوید که در ذهن خود پرده فولادین به روی آینده وفرداهای به دنیا نیامده کشیده اید .بگذارید گذشته ها در گور خود دفن شوند زیرا

دیروزها فقط راه بیچارگان را برای رسیدن به گور روشن میکنند .بار سنگین فردا ، همراه با باردیروز ،اگر روی دوش امروز قرار گیرد .جز توقف حاصلی ندارد.روز نجات انسان امروز است . کسی که نگران آینده است بیهوده انرژی خود را تلف میکند.وبرای خود نگرانیهای روحی واضطرابهای عصبی به وجود می آورد.

درها را به روی گذشته وآینده ببندید ومشکلات گذشته وآینده را به امان خود رها کنید وعادت سودمند((هر روز در همان روز زندگی کردن)) را در خود ایجاد کنید. منظورم این نیست که برای فردا آماده نشویم خیر، منظورم ابدا  این نیست میخواهم بگویم که بهترین راه برای ساختن فردا این است که همه هوش وشوق خود را روی انجام کارهای امروز متمرکز سازید وآنها را به بهترین نحو انجام دهید این تنها راه موجود برای ساختن فرداست  .به فردا نیندیشید،زیرا فردا مسائل ومشکلات خودش را خواهد داشت


غریبی و تنهایی

غریبی و تنهائی

درغریبی ناله کردم کسی یادم نکرد

درقفس جان دادم صیاد آزادم نکرد

ضربه محکم همه اززندگی سیرم نمود

آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد

حرف از غریبی زدی !

بگذار تا بگویمت که اکنون غریبی، آشنا ترین درد من است

و آشنایی، غریب ترین رؤیایم

 بیگانه مباش

 اما سخن آشنایی هم مزن

که آشنایان بس ناجوان مردانه بیگانه اند

 

مرگ زندگی

تورا میجویم که در تنهاییم تنها تویی
 
مرگ زندگی

 یکی از اروم ترین روزهای دنیا زندگی شروع به حرف زدن با مرگ کرد

زندگی:من با زندگی امید میبخشم تو چرا با مرگ همه را ناامید میکنی

مرگ خندید و ارام بود

زندگی:من با زندگی شادی می اورم تو چرا به شادی هاخاتمه میدهی

مرگ هیچ جوابی نمیداد و فقط ارام میخندید

زندگی عصبانیتش به اوج رسید و شروع کرد

من با زندگی چشمی جدید به دنیا باز میکنم تو چرا همه را کور میکنی

مرگ جوابش را میدانست ولی فقط میخندید

زندگی:گفت چرا جواب نمیدهی ولی باز هم مرگ حرفی نزد

زندگی گفت:من با زندگی عشق می افرینم تو چرا شعله عشق را خاموش میکنی.

مرگ هم صبرش تمام شد و

گفت:برای اینکه بدانی تمام کارها وعشقهایت بیهوده است!!!

 


مى رسد روزى که مرگ عشق را باور کنى!

آرزو دارم بفهمى درد را ، تلخى برخوردهاى سرد را .


مرگ

گاهگاهی می کنم دست در گیسوی مرگ

                         می زنم من بی گدار بوسه ای بر روی مرگ

خوب می دانم که شب با سحر لج می کند

                          می فشارد روز را ساده در بازوی مرگ


دلخور نشو از من
از اینکه دلتنگم
من با خودم قهرم
با تو نمی جنگم
از دست خود رفته
از دست تو دورم
دلخور نشو از من
وقتی که مجبورم
این قسمت من بود
حرفات رو می فهمم
فرصت بده کم شم
از خاطرت کم کم
از من به دل نگیر
همدرد بی تقصیر
باشه! گناه تو
پای من و تقدیر


کاش میشُد کودکی را باز هم تجربه کرد



کاش میشُد کودکی را باز هم تجربه کرد٬
کاش باز هم خورشید...
از میان هفتِ کوه‌هایی که در آن نهرهای بلند آبی پیداست...
شادمانه هر روز در دل ما٬ بذر محبّت می‌کاشت !!!
کاش میشُد از همان نهر بلند٬
که تا باغ سرسبز خانه کوچک ما می‌آمد...
و به حوض سنگی پُر ماهی قرمز می‌ریخت...
جرعه‌ای نوشید٬ جرعه‌ای هم به امانت برداشت!!!
کاش میشُد در همان حوض زلال٬
لحظه‌ای انعکاس دلِ پاکی را دید٬
که عُبور ثانیه‌ها چرکینش کرد...
صورتی که بعدها زمانه چُروک و خونینش کرد...
و لبی که ماتم٬ آن را به لبخند دروغین واداشت...
کاش درب‌ها همان درب چوبی می‌ماند٬
قطره‌های باران٬ "با ترانه٬ با گوهرهای فراوان"
بر بام خانه آیات نوازش می‌خواند...
کودک خوش‌باور قصّه از کجا می‌دانست؟
بعدها سقف خانه با بام٬ فرسنگ‌ها فاصله داشت...
کاش میشُد٬ مانند دوران کودکی
تا درخت سر باغ٬ تا دامن پُر زنبق دشت...
تا طلوع خورشید٬ تا سر کوه...
تا خدا٬ این همه راه نبود!!!
 
__________________
 
فقدان...

جان در این میکده بی‌قدح بی‌روح بپوسید ولی...
سایه ساقی و مطرب و می ناب کجاست؟؟؟
دل در آتشکده غفلت و هجران و غم یار بسوخت...
سخن از دلبر و یار و دلدار کجاست؟؟؟
صورتم با ماتم و درد پیری چروکید ولی...
اثر اکسیر جوانی که وعده دادند کجاست؟؟؟
چشم من در انتظار صبح٬ یک دم نخوابید ولی...
لذّت احساس طلوع نور خورشید کجاست؟؟؟
مرا با حیله دروغین امّید فریب دادند ولی...
غیرت آن همه عیّار جوانمرد کجاست؟؟؟

می نابی که امروز بنوشم و فردا هوشیار شوم مطلوب نیست...
دلبری که دل را ببَرَد ٬ بی‌تاب و سرگردان کُند معشوق نیست...
و کُدام اکسیر است که بر صورت اُفتد و بر دل تأثیر کند؟!؟
و کُدامین خورشید٬ شب را برای همیشه تدفین کند؟!؟
و کُدامین امّید...؟!
و کُدامین امّید...؟!
و کُدامین امّید...؟!
 
__________________
اُمّید...
 
ز من با طعنه می‌پُرسند:

"اُمّید از تو دلگیر است؟!؟!"
نمی‌دانند که اُمّید از شرم خود سر در گریبان است٬
و دیگر نمی‌خواهد به چشم من نگاهی ساده اندازد...
نمی‌دانند من باید به فردایی بیاندیشم٬
که امروزش چنان غمگین و تاریک است...
که از فردای آن نیز بیزارم!!!
نمی‌دانند به غم در خواب رفتن‌ها٬
به اُمّید نابودی غم‌ها و ماتم‌ها...
و صبح داستان غم‌انگیز دم‌ها و بازدم‌ها٬
چه دردی در استخوان دارد!!!
نمی‌دانند فردا روزی مثل امروز است...
با همان جدال ملالت بار ساعت‌ها٬
همان خورشید دیروز٬ ماه امشب را دفن خواهد کرد...
و کاغذهای تقویم٬ جواز دفن آن باشد!!!
به ته ماننده برگهای تقویم نگاهی تلخ می‌اندازم و با بُغض می‌گویم:
"من از اُمّید دلگیرم..."

لحظه ها

هیچ کس ویرانیم را حس نکرد ، وسعت تنهائیم را حس نکرد در میان خنده های تلخ من ، گریه پنهانیم را حس نکرد در هجوم لحظه های بی کسی ، درد بی کس ماندنم را حس نکرد آن که با آغاز من مانوس بود ، لحظه پایانیم را حس نکرد!!!

 

از این گفته خوشم اومد گفتم بنویسم شما هم استفاده کنید .

 آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد ، آزادی ماه است که او را پایبند می کند

 صحبت از پژمردن یک برگ نیست

        فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست!

                    در کویری سوت و کور

                              در میان مردمی با این مصیبتها صبور

                                        صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

                                                  گفتگو از مرگ انسانیت است!!!


خوشا عاشق شدن اما جدایی خوشا عشق در نوای بی نوایی
خوشا در سوز عشق سوختنها درون شعله افروختن ها
نوای عاشقان در بی نوایی دردل عاشقان درد جدایی


مرهم درد دل من مرگ من است
زندگی در حسرت و زجر٬ باعث ننگ من است...
وقت آن شد مرگ آید از پس این عمر دراز
مرگ را در آغوش...
مرگ را در بر خود می بینم!!!

باید یک روز گذشت از کوچه ارواح خبیث
تا که آزاد شوم زین مردمان حرف و حدیث...
وقت آن شد آشکارا شود این راز و نیاز
مرگ را در آغوش...
مرگ را در بر خود می بینم!!!

دعوت مرگ من امروز گواه درد است
سنگ گورم بنهید٬ هوا بس سرد است!!!
و به پایان سفر نزدیکم
و من از جمع شما خواهم رفت!!!
میروم تا هم آغوشی مرگ٬
تا هجوم هجرت٬
تا که اندوه شما راحتم بگذارد!!!
و چه احساس لطیفی است عروج!!!
مرگ را در آغوش...
مرگ را در بر خود می بینم!!!


 

مرگ

به گوش من تنها دو صدا آشناست....صدای پای تو که می روی صدای پای مرگ که می آید

شنیدم چو قوی زیبا بمیرد                                     فریبنده زادو.............  بمیرد

شب مرگ تنها نشیند به موجی                               رود گوشه دوری و تنها بمیرد

درآن گوشه چندان غزل خواند آن شب                       که خود در میان غزلها  بمیرد

گروهی برآنند که این مرغ شیدا                              کجا عاشقی  کرد  آنجا  بمیرد

شب  مرگ از بیم آنجا شتابد                                  که از مرگ غافل شود تا بمیرد

چو روزی ز آغوش دریا برآمد                               شبی هم  درآغوش  دریا بمیرد

تو دریای من بودی آغوش بگشای                           که می خواهد این قوی زیبا بمیرد          

آتش عشق ( برای دختر و همسرم افسانه و غزل )

آتش عشق تو در جان خوشتر است
      جان ز عشقت آتش افشان خوشتر است
                    هر که خورد از جام عشقت قطره ای
                            تا قیامت مست و حیران خوشتر است
                                               تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
                                                   زان که با معشوق پنهان خوشتر است
                                                         درد بر من ریز و درمانم مکن
                                                              زان که دردتو ز درمان خوشتر است....
  
 
وقتی قدم به کاشانه ی قلبم نهادی,ویرانه ی این قلب شکسته را امیدی تازه بخشیدی.
وقتی طنین صدایت کاشانه ی قلبم را پر کرد,روزگار خاکستری و شبهای تاریک و خموش زندگی و لحظه های تلخ عمرمرا از یاد بردم.
وقتی چشمانت را که به وسعت دریا بودو به پاکی وزلالی آب بود به من دوختی ولبهای زیبایت سخن گفت,زندگی ام رنگ تازه ای به خود گرفت
و تازه توانستم امید را به گونه ای نودر آرم.
آری,پرنده ی کوچک قلبم,.....
زندگی در کنار تو و در رویای تو بودن برای من زیباست....
            
همیشه در دلم صدا صدای توست
کجا تو می رسی به من ؟
کجا تو می رسی که بر گل سپید آرزو
شکفته غنچه های اشک
کجا تو می رسی به من ؟
دگر ز بی قراریم
ز خاطرات پر طراوت جوانیم
نمانده جز دو سنگ گور
کجا تو می رسی به من ؟
دگر ز تو دگر ز من جز این صدا نمانده هیچ
ولی همیشه این صدا صدای توست ....
                    
سایه ام ، با وسعت نگاه  تو در آسمان
                   و من، با خیال تو
                                          لحظه لحظه بی قرار
ای تو جاری، ای تو بودنم
          ای تو آرام وجودم
                             و دگر بار تو را می خواهم
                                               و تو را می جویم
لحظه ای با من باش
             تا به اندازه ی اندام ظریف مهتاب
                         شب را با تو تعبیر کنم
                جز به ناگه
                                در این خواب سحرگاهی خود
من نمی دانم که هستی و چه هستی؟
              از کجایی؟
                        لحظه ای با من باش
             لحظه ای.....
 
 
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.
بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که روحم از همه دردها خسته شده.
بدان که با آمدنت غم برای همیشه مرا ترک خواهد کرد
 
 
           

نوشته های زیبا

من کیستم ؟ به پای تو از دست رفته ای
                                                تابی نمانده در تنم افسونگری مکن
من چیستم ؟ به راه تو از جان گذشته ای
                                                صبری نمانده دردل من،دلبری مکن
 
آن سوی پنجره زیباست اگربگذارند
                                                چشم مخصوص تماشاست اگربگذارند
من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم
                                                عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند
 
اگه خواستی عشقتو یک گوشه قایم کنی
                                                   روی قلب من حساب کن
اگه یک وقت دلتنگ شدی
                                                روی شونه های من حساب کن
اگه دلت یک کمی غصه می خواست
                                                  روی مرگ من حساب کن
 
 
 
   گفتمش دل می خری؟
                                                    پرسید چند؟
گفتمش دل مال تو، تنها بخند
                                          خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود بازآمدم اورفته بود
                                        دل زدستش روی خاک افتاده بود
                       
جای پایش روی دل جا مانده بود!  
 
 
در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
 
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند
 
و فقط خاطره هاست
که چه شیرین و چه تلخ
                                      دست ناخورده بجا می ماند
 
 
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ میزنند ولی گنجشکها جدی جدی میمیرند
.....
آدم ها شوخی شوخی زخم زبان می زنند ولی دل ها جدی جدی می شکنند
.....
تو شوخی شوخی لبخند می زنی ولی من جدی جدی عاشقت می شوم
.....
                 تو نمی خواهی شوخی شوخی به این که من جدی جدی دوستت دارم، فکر کنی؟
 
 
تا توانی رفع غم از چهره ناشاد کن
                                در جهان گریاندن آسان است
                                                        گر توانی، اشکی پاک کن
 
 
نمی دانم که می دانی؟        که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه زجری می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است
 
 
از دست عزیزان چه بگویم ، گله ای نیست
گرهم گله ای هست ، دگر حوصله ای نیست
 
دیری است که از خانه خرابان جهانم
                                      بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
 
 
جمعه ساکت – جمعه متروک
جمعه چون کوچه های کهنه غم انگیز
 
جمعه خمیازه های موذی کشدار
جمعه بی انتظار جمعه تسلیم
 
آه چه آرام و پر غرور گذر داشت
زندگی من چو جویبار غریبی در دل این جمعه ها
                                                          ساکت و متروک . . .
 
 
در پس پنجره کسی هست که مرا می خواند
           باران نم نمک می بارد
که چه زیباست صدایش ... چه طنینی دارد
           
              انتظارم به پایان آمد
             قاصدکم خوش خبر بود
  بوی او را می داد ... خبر از او آورد
 
 
کنار تو تنهاتر شده ام
از تو تا اوج تو ، زندگی من گسترده اند
از من تا من ، تو گسترده ای
مرا راهی از تو بدر نیست
زمین ، باران ، مرا صدا می زند
                                      من ، تو را
 
 
انتظار خبری نیست مرا
                     نه دیاری و نه دیاری
قاصدک ، در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصدک ، ابرهای همه عالم در دلم می گریند
 
 
زندگی آنچه زیسته ایم
                         نیست
   بلکه چیزی است
                  که به یاد می آوریم
                                     تا روایتش کنیم
 
 
من در کلبه خوشم
                     تو در آن اوج که هستی ، خوش باش
من به عشق تو خوشم
                     تو به عشق هر که هستی، خوش باش
 
 
به غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد
عجب از محبت من که در او اثر ندارد
غلط است هرکه گوید دل به دل راه دارد
                                                                      دل من ز غصه خون شد، دل تو خبر ندارد
 
 
نگو بار گران بودیم و رفتیم
                  نگو نا مهربان بودیم و رفتیم
                                    آخه اینها دلیل محکمی نیست
                                                         بگو با دیگران بودیم و رفتیم
 
 
تا که بودیم، نبودیم کسی
کشت ما را غم بی هم نفسی
 
تا که رفتیم همه یار شدند
خفته ایم و همه بیدار شدند
 
قدر آینه بدانیم چو هست
نه در آن وقت که اقبال شکست

آرزوهای ویکتور هوگو

"آرزوهای ویکتور هوگو"
 
 
اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،
و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد
و اگر اینگونه نیست، تنهاییت کوتاه باشد
و پس از تناییت، نفرت از کسی نیابی
آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد
بدانی چگونه به دور از نا امیدی زندگی کنی.
 
برایت همچنان آرزو دارم که دوستانی داشته باشی
از جمله دوستان بد و ناپایدار
برخی نادوست، و برخی دوستدار
مه دسته کم یکی در میانشان
بی تردید مورد اعتمادت باشد.
 
و چون زندگی بدین گونه است
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی
نه کم و نه زیاد، درست به اندازه
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد
که دستکم، یکی از آنها اعتراضش به حق باشد
تا که زیاده به خودت غره نشوی.
 
و نیز آرزومندم مفید باشی، نه خیلی غیر ضروری،
تا در لحظات سخت
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سر پا نگه دارد.
 
همچنین، برایت آرزومندم که صبور باشی
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند
چون این کار ساده ای است
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیری می کنند
و با کاربرد درست صبوری ات برای دیگران نمونه شوی.
 
و امیدوارم اگر جوان هستی
خیلی به تعجیل، رسیده نشوی
و اگر رسیده ای، به جوان نمایی اصرار نورزی
و اگر پیری، تسلیم نا امیدی نشوی
چرا که هر سنی، خوشی و ناخوشی خودش را دارد
و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند.
 
امیدوارم سگی را نوازش کنی
به پرنده ای دانه بدهی و به آواز یک سهره گوش کنی
وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می دهد
چرا که به این طریق
به رایگان احساس زیبایی خواهی یافت.
 
امیدوارم که دانه ای هم بر خاک بفشانی
هرچند که خرد بوده باشد
و با روئیدنش همراه شوی
تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.
 
بعلاوه، آرزومندم که پول داشته باشی
زیرا در عمل به آن نیازمندی
و برای اینکه، سالی یکبار
پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی: این مال من است؟
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است.
 
و در پایان، اگر مردی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی
و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی
که اگر فردا خسته باشید، یا پس فردا شادمان
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو بیاغازید.

سخنان بزرگان

سخنان بزرگان"
 
1) کسی که عقل را بر احساساتش غلبه دهد، قوی ترین انسان روی زمین است.
(امام علی)
 
2) راه نفوذ در دیگران، دانستن آرزوهایشان است.
                                                (ویل کارنگی)
 
3) اگر آینه نبود، همیشه خود را جوان می دانستم.
                                                (پیکاسو)
 
4) افسوس که جوان نمی داند و پیر نمی تواند.
                                            (محمد حجازی)
 
5) گروهی از ما، آنچنان حواسمان به چیزهایی که نداریم معطوف است که دیگر نمی توانیم از آنچه داریم لذت ببریم.
                                (جودی تاتل مام)
 
6) من همه چیزم را به گرسنگی و مشقت های ایام جوانی مدیونم.
                                                                (ناپلئون بناپارت)
 
7) اتلاف وقت، گران بهاترین خرج هاست.
                                            (بالزاک)
 
8) احتیاط، تنها برای پیران نیست، جوانانی که احتیاط نکنند بدانند که هرگز به پیری نخواهند رسید.
                   (باخ)
 
9) عجیب است که انسان نه می تواند برای تولدش شادی کند و نه برای مرگش عزا بگیرد.
        (ژرژ سیمنون)
 
10) ازدواج، تنها زنجیری است که همگان به رضا و و رغبت آن را به دست و پای خود می بندند.
                (فرانسوا موریاک)
 
11) حرفی را بزن که بتونی بنویسی، چیزی را بنویس که بتونی امضا کنی، چیزی را امضا کن که بتونی پاش وایسی.
(ناپلئون بناپارت)
 
12) دنیا به قدری بزرگ است که برای همه جا هست به جای آنکه جای دیگران را بگیرید سعی کنید جای خود را بیابید.
(چارلی چاپلین)
 
13) زندگی آن چیزی است که برای تو اتفاق می افتد، در حالی که تو سرگرم برنامه ریزی های دیگری هستی.
                                 (جان لنون)
 
14) نیکوست، که ثروتمند باشی و پرتوان، اما نیکوتر است که دوستت بدارند.
     (اورپیدس)
 
15) عاشق بودن، همان است که بدانی دیگری کامل نیست. بتوانی بخش های نازیبا را ببینی ولی بر بخش هایی که دوست می داری تاکید کنی و شادمانه هر دو را بپذیری.
               (ترزا. ام. ریچیز)
 
16) کسی که راهی را با عشق می پیماید، هرگز راه را تنها نپیموده است.
(سی تی دیویس)
 
17) نفرت هرگز با نفرت پایان نمی یابد،نفرت تنها و تنها تسلیم عشق خواهد شد.
(بودا)
 
18) اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی، شادترین و تواناترین موجود در جهان خواهی بود.
                (امه فوکس)                                          
 
19) دنیا جای زیبایی برای ماندن نیست.
                                      (نیکی جیووانی)
 
20) انتخاب همسفر درست، مهم ترین گام در تضمین شادی و سرور سفر است.
(آندیان اندرسون)
 
 
21) طبیعت والاترین حاصل ها را با ساده ترین ابزار می آفریند:
آفتاب، گل ها، آب و عشق.
                         (هاینریش هاینه)
 
22) سرمایه خود را از چیزهایی که از ذات تو خارج بود، مساز.
                                                                    (افلاطون)
 
23) با کارهای بد به سمت انجام کارهای خوب مرو.
                                                         (افلاطون)
 
24) شما به همان اندازه که بخواهید کوچک، و به همان اندازه آرزو کنید بزرگ می شوید.
         (جیمز آلن)
 
25) بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را به عریانی خویش بگشاید شاید هر چند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را به خاطر آرامش تحمل نکن.
                                                                 (دکترعلی شریعتی)

روش نگارش نامه عاشقانه

روش نگارش نامه عاشقانه

 

 

چه چیزی میـتواند رمانتیک تر از دریافت یک نامه عاشقانه دسـت نـویس بـاشـد. ایـن نوع نامه ها هنوز هم به عنوان یکـی از بـهتـریـن هدیه های ولنتاین به شمار می روند اما نـبـایـد آنـهـا را مـخـتـص فـوریـه بـدانـیم در هر زمان از سال نـامـه هـای عـاشـقـانه تجلی قدرتمندی از عشق شمـا را پدیدار می سازند.

لازم نیـست کـه حـتما شکسپیر باشید تا بتوانبد یک نامه عـاشـقـانه کـامل و بی نقص بنویسید فقط کافی است که بتـوانیـد احسـاسـات خـود را منـتـقل کـنید. چیزی که نامه عـاشقانه را از سایر نامه ها مجزا می کند خصوصی بودن آن اسـت. از ایـن طـریـق بـه محبوب خود نشان می دهید کـه او را بـه خـوبـی مـی شنـاسـید و ایـن آگاهی را فقط و فقط از طریق عشق خود بدست آورده اید.

تمام چیزی که برای شروع به آن نیاز دارید در دست داشتن قلم و کاغذ مناسب است. سعی کنید به جای کاغذهای با عکس گل سرخ و آندسته از کاغذهایی که در حاشیه آن تصویر الهه های عشق (کودکی برهنه) چاپ شده است از یک کارت محکم استفاده کنید. گیرنده این نامه می خواهد از آن برای سال های درازی نگهداری کند برای همین نوشتن بر روی یک کارت محکم به دوام آن کمک می کند.

سعی کنید در نوشتن صریح باشید. به او بگویید که دقیقا چه احساسی را در شما ایجاد می کند و چه کاری انجام می دهد که باعث می شود شما یک چنین احساسی داشته باشید. از ضمیر دوم شخص "تو" استفاده کنید تا نامه شما مستقیما او را مخاطب قرار دهد. پیش از اینکه شروع به نوشتن کنید چند لحظه صبر کنید و به محبوب خود فکر کنید. شاید سوالات زیر به شما کمک کند تا بتوانید افکارتان را بهتر به جریان بیندازید:

- بهترین توانایی او چیست؟

- متوجه چه چیزی در او شده اید که خودش قبلا از آن خبر نداشته؟

- رمانتیک ترین کاری که او تا به حال برای شما انجام داده چیست؟

- در امور روزمره زندگی چه کاری انجام می دهد که گویای اهمیت او نسبت به شماست؟

- چه موقع عاشق او شدید؟

- کدامیک از خوبی های او شما را شگفت زده می کند؟

- بهترین خاطره مشترکتان چیست؟

- از زمانیکه به هم پیوستید چه تغییراتی در زندگی شما ایجاد شد؟

البته شما می توانید نامه را به هر طریق که مایل بودید شروع کنید فقط کافی است نام او را ذکر کنید. لازم نیست که از همان ابتدا خیلی احساساتی برخورد کنید. یک "عزیزم" ساده کفایت می کند. نامه را با توضیح یکی از خصوصیات ویژه او که آنرا دوست می دارید شروع کنید. سعی کنید در مورد او از جمله های منحصر به فرد استفاده کنید، مثلا "من هیچ گاه در زندگی خود با کسی که به اندازه تو ....... باشد ملاقات نکرده ام." و یا " هیچ کس هیچ موقع به اندازه تو باعث نشده بود که من احساس ...... کنم." با یک چنین مقدمه ای به او ثابت می شود که رتبه بندی او در ذهن شما با بقیه فرق می کند و جایگاه او از سایرین بالاتر است.

یک راه ساده برای شروع نامه های عاشقانه
در نوشته های خود احساسات واقعی تان را نسبت به او بیان کنید، از مثال هایی استفاده کنید که نشان دهنده توجه شما نسبت به طرف مقابل باشد. مطمئنا کارهایی که برای خوشحال کردنتان انجام داده برای شما ارزشمند هستند پس بهتر است این امور را مجددا به او یاد آوری کنید. خاطره مورد علاقه تان را مرور کنید، برای آینده آرزوهای خوب کنید و گفتن " دوستت دارم" را نیز فراموش نکنید. لازم نیست که نامه شما خیلی طولانی و یا کوتاه باشد فقط باید صداقت را رعایت کنید و صمیمی باشید.

هیچ قانونی وجود ندارد که شما را ملزم به استفاده از شعر در نامه های عاشقانه کند اما اگر دوست داشته باشید می توانید چند بیت شعر مناسب به سلیقه خود انتخاب کنید و آنرا در متن نامه بگنجانید. اگر سروده خاصی در ذهن شما نیست می توانید از شعرهایی که به صورت online موجود هستند استفاده کنید. اما اگر از شعرهای کلاسیک خسته شده اید و به دنبال  ابیات غیر معمول می گردید من کتاب "با من تا انتهای عشق برقص" به نویسندگی لئونارد کوهن را به شما معرفی می کنم.

هنگامیکه نامه کامل شد یکبار دیگر آنرا با دقت بخوانید و اگر به اشتباهی بر خوردید آنرا تصحیح کنید. این نامه قرار است بارها و بارها خوانده می شود شما که نمی خواهید یک اشتباه کوچک تاثیر آنرا از بین ببرد.

اگر می خوهید تاثیر نامه دو برابر شود باید در آنرا مهر و موم کنید. این روزها پاکت های دارای مهر و موم در هر مغازه لوازم تحریر فروشی پیدا می شوند. اما استفاده از یک تکه شمع آب شده تیره رنگ خیلی رمانتیک تر است. این کار بسیار ساده است: شمع را روشن کنید ، هنگامیکه آب می شد چند قطره از آن را با دقت کافی بر روی در پاکت بچکانید و چند لحظه منظر بمانید تا کاملا خشک شود.

زمانیکه نامه کامل شد آنرا پست کنید و منتظر پاسخ آن بمانید. اگر به اندازه کافی خوش شانس باشید ممکن است روزی خودتان نیز یک نامه عاشقانه دریافت کنید. 

ستاره

 

ستاره گم شد و خورشید سر زد

پرستویی به بام خانه پر زد

در آن صبحم صفای آرزویی

شب اندیشه را رنگ سحر زد

پرستو باشیم و از دام این خاک

گشایم پر به سوی بام افلاک

ز چشم انداز بی پایان گردون

در آویزم به دنیایی طربناک

پرستو باشم و از بام هستی

بخوانم نغمه های شوق و مستی

سرودی سر کنم با خاطری شاد

سرود عشق و ‌آزادی پرستی

پرستو باشم از بامی به بامی

صفای صبح را گویم سلامی

بهاران را برم هر جا نویدی

جوانان را دهم هر سو پیامی

تو هم روزی اگر پرسی ز حالم

  لب بامت ز حال دل بنـــــــــــالم

وگر پروا کنم بر من نگیری

که می ترسم زنی سنگی به بالـــــــم

باران عشق من

                                    باران عشق من



در زیر باران نشسته بودم… چشمم را به آسمان دوخته بودم…

چشمم را به ابرهای سرگردان دوخته بودم…انتظار می کشیدم…انتظار قطره ای

عاشق از باران که از آسمان بیاید و بر چشمانم بنشیند… تا شاید چشمانم عاشق آن
قطره شود… باران می بارید آسمان می نالید، ابرها بی قرار بودند…صدای رعد ابرها

سکوت آسمان را در هم شکسته بود… خیس خیس شده بودم ، مثل پرنده ای در زیر

باران…! دوست داشتم پرواز کنم در اوج آسمانها تا شاید خودم قطره
عاشق را میان

این همه قطره پیدا کنم… می دانستم قطره هایی که از آسمان می ریزد اشکهای

آسمان است… اشکهایی که هر قطره از آن خاطره ای بیش نبود… در رویاهایم پرواز

کردم ، در اوج آسمانها، در میان ابرها، در میان قطره ها! چطور می شود از میان این

همه قطره باران ، قطره
عاشق را پیدا کرد؟! قطره هایی که هر وقت به زمین

میریخت یا به دریا می رفت!، یا به رودخانه! ، یا به صحرا می رفت و به زمین فرو می

رفت و یا بر روی گل می نشست!… من به دنبال قطره ای بودم که بر روی چشمانم بنشیند…

نه قطره ای که عاشق دریا یا گل شود…و یا اینکه ناپدید شود!… من قطره عاشق را

می خواستم که یک رنگ باشد!… همان رنگ باران
عشق من…! نگاهم به باران بود ،

در دلم چه غوغایی بود!… انتظار به سر رسید ، قطره
عاشق به چشمانم نرسید!…

باران کم کم داشت رد خود را گم می کرد…و آسمان داشت آرام میگرفت! دلم نمی

خواست آسمان آرام بگیرد اما…! من نا امید نشدم و باز هم منتظر ماندم… آنقدر انتظار
کشیدم تا…قطره آخرباران را از آن بالاها می دیدم… قطره ای که آرزو داشتم به

چشمانم بنشیند… آرزو داشتم بیاید و با چشمانم دوست شود… قطره باران داشت 

به سوی چشمانم می آمد… نگاهم همچنان به آن قطره بود…طوفان سعی داشت

قطره را از چشمانم جدا کند و نگذارد به چشمانم بنشیند… اما آن قطره
عشق با

طوفان جنگید ، از طوفان گذشت و به چشمانم نشست…چه لحظه قشنگی…در

همان لحظه که قطره باران
عشقم داشت به زمین می ریخت چشمان من هم شروع

به اشک ریختن کرد… اشکهایم با آن قطره یکی شده بود…احساس کردم قطره

عاشق در قلبم نشسته…به قطره وابسته شدم… آن قطره پاک پاک بود چون از

آسمان آمده بود…همان قطره ای که باران
عشقم به من هدیه داد…

بعدها

بعدها

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک میخواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یکسو می روند
پرده های تیره دنیای من چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان میشود
می شتابند از پی هم بی شکیب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره میماند به چشم راهها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من میپوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
 
 

خوشبختی خطر کردن است....

خوشبختی خطر کردن است....
دلبسته ی کفش هایش بود.کفش هایی که یادگار سال های نو جوانی اش بودند.دلش نمی آمد دورشان بیندازد.هنوز همان ها را می پوشید.اما کفش ها تنگ بودند و پایش را می زدند.قدم از قدم اگر بر می داشت تاولی تازه نصیبش می شد.
سعی می کرد کمتر راه برود زیرا که رفتن دردناک است.
می نشست و زانوانش را بغل می گرفت و می گفت:خانه کوچک است و شهر کوچک و دنیا کوچک.
                
 
می نشست و می گفت:زندگی بوی ملالت می دهد و تکرار.می نشست و می گفت :خوشبختی تنها یک دروغ قدیمی است.
او نشسته بود و می گفت .........که پارسایی از کنار او رد شد.پارسا پا برهنه بود و بی پای افزار.او را که دید لبخندی زد و گفت:خوشبختی دروغ نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است و زیباترین خطر از دست دادن.
تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای دنیا کوچک است و زندگی ملال آور .جرات کن و کفش تازه به پا کن.شجاع باش و باور کن که بزرگتر شده ای.اما او رو به پارسا کرد و به مسخره گفت:اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی تا پا برهنه نباشی؟
پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد :من مسافرم و تاوان هر سفرم پای افزاری بود.هر بار که از سفر برگشتم پای افزار پیشینم تنگ شده بود و هر بار دانستم که قدری بزرگتر شده ام.هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت.
حالا پا برهنگی پای افزار من است زیرا هیچ پای افزاری دیگر اندازه ی من نیست.
پارسا این را گفت و رفت...

انسان و پرنده

 
 
پرنده بر شانه های انسان نشست.انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت:
 
اما من درخت نیستم.تو نمی توانی روی شانه های من آشیانه بسازی.
 
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم اما گاهی پرنده ها
 
وانسانها را اشتباه می گیرم.
 
انسان خندید و این به نظرش بزرگ ترین اشتباه ممکن بود. پرنده گفت:
 
راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید.
 
پرنده گفت :نمی دانی توی آسمان چقدر جایت خالی است.انسان دیگر نخندید.
 
انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد .چیزی که نمی دانست چیست!!
 
شاید یگ آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی.
 
پرنده گفت :غیر از تو پرنده های دیگری را هم هم می شناسم که پر زدن از یادشان
 
رفته است.درست است که پرواز برای یک پرنده ضروری است اما اگر تمرین نکند ،
 
فراموشش می شود.
 
پرنده این را گفت و پر زد .
انسان رد پرنده را دنبال کرد تا چشمش به یک آبی بزرگ افتاد
 
و  به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود
 
و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد.
 
آنگاه خدا  بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت:
 
یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟
 
زمین و آسمان هر دو برای تو بود اما تو آسمان را ندیدی.
 
راستی عزیزم بال هایت را کجا گذاشتتی؟
 
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد .
آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و آرام گریست.

گوشی های دو سیمکارته

با سلام خدمت دوستان عزیز

ببخشید چند روزی هست خیلی سرم شلوغ شده و نتونستم میل بزنم

بنا به در خواست یکی از دوستان عزیز اطلاعاتی در مورد گوشی های دو سیمکارته رو براتون گذاشتم....امیدوام به دردتون بخوره

گوشی های دو سیمکارته - با قابلیت، بی کیفیت

یک گوشی، دو سیم کارت

از حدود شش ماه پیش گوشی هایی پا به عرصه متنوع انواع گوشی تلفن همراه گذاشتند که ظرفیت دو سیم کارت را داشته و علاوه بر آن دارای تکنولوژی دریافت کانال های تلویزیونی نیز هستند.
این گوشی ها که در اوایل ورودشان به بازار با نام TV mobile شناخته می شدند به امکانات دیگری چون تجهیز به صفحه لمسی، دوربین های 2 و 3مگاپیکسلی و... نیز مجهز هستند.
فروشندگان بازار NEC، FTF، NOKLA و AOK و... را از مارک.های موجود این کالا در بازار معرفی می کنند که در این بین گوشی های NEC از فروش بالاتری برخوردارند.
قابلیت اتصال دو سیم کارت و استفاده از دو سیم کارت به طور همزمان، تجهیز به دو دوربین عکاسی و فیلمبرداری، قابلیت اتصال مستقیم به تلویزیون از طریق کابل مخصوص USB برای پخش تصاویر و فیلم های گوشی، دریافت کانال های تلویزیونی ایران، تجهیز به کابل USB ویژه برای اتصال به کامپیوتر، تجهیز به اسپیکرهای قوی سه بانده با کیفیت و وضوح صدای بالا و... برخی از ویژگی های این گوشی های دو سیم کارته NEC هستند.



ثابت، یک واردکننده انواع گوشی دوسیم کارته می.گوید: این گوشی ها، اگرچه چینی هستند و از قیمت پایینی (حدود 150 تا 300هزار تومان) برخوردارند، اما کیفیت آنتن دهی و صدای بسیار بالایی داشته و قابلیت های زیادی دارند.
این درحالی است که ?علی مردانی? یکی از دارندگان این گوشی معتقد است، طی سه ماه استفاده از این گوشی متوجه کیفیت پایین آنتن دهی گوشی شده است.
به گفته وی، گوشی های دو سیم کارته اگرچه قابلیت های زیادی دارند، اما هیچ کدام از این قابلیت ها در حد استاندارد نیست. به عنوان مثال کیفیت تصاویر دوربین دو مگاپیکسلی این گوشی ها در حد دوربین 3/1 سایر گوشی های موجود در بازار است.
از طرفی آنتن دهی ضعیف، پارازیت های مداوم هنگام پخش برنامه های تلویزیونی و هنگ کردن های مداوم گوشی، بسیاری از دارندگان گوشی های دو سیم کارته را با مشکل مواجه کرده است و از آنجا که این گوشی ها بدون گارانتی و یا با گارانتی های متفرقه وارد بازار شده اند، اعتراض و شکایت کاربران این کالا بی نتیجه می ماند.
سروش یک فروشنده دیگر در این زمینه می گوید: ?گوشی های دو سیم کارته در ماه های اولیه ورودشان به بازار با قیمتی حدود 400 تا 600هزار تومان عرضه می شدند که فروش پایینی نیز داشتند اما طی دو ماه پس از ورودشان به بازار به فروش بالایی دست یافتند. این فروشنده معتقد است دوران طلایی فروش این گوشی ها طی ماه.های تیر و مرداد ماه گذشته بود و پس از آن با آشکار شدن معایب این گوشی ها، روز به.روز از میزان فروش این گوشی ها کاسته شد.
به گفته وی، بر خلاف ادعای عرضه کنندگان گوشی های دو سیم کارته، در بسیاری از این گوشی ها، دو سیم کارت به طور همزمان فعال نمی شوند و همچنین باتری این گوشی ها بسیار ضعیف است و قابلیت نگهداری شارژ باتری برای مدت طولانی را نیز ندارد.
از طرفی کیفیت آنتن دهی و کیفیت تصاویر گرفته شده توسط دوربین این گوشی ها بسیار پایین است.
وی معتقد است، تنها حسن این گوشی ها صدای بالا و باکیفیت آنها است که آن هم به مدد نصب اسپیکرهای قوی پشت گوشی حاصل شده است.
به عنوان مثال مدل N888 به 6 اسپیکر قوی مجهز است که صدا با وضوح بالا توسط آن پخش می شود، ولی دوربین VGA این گوشی آنقدر بی کیفیت است که کاربر از تماشای تصاویر گرفته شده توسط آن ناامید می شود.

انواع گوشی دو سیم کارته
گوشی های دو سیم کارته در انواع مختلفی به بازار عرضه شده اند که گوشی های دو سیم کارته ساده و گوشی های دو سیم کارته تلویزیونی از آن جمله اند.
معروف، یک واردکننده انواع گوشی دو سیم کارته می گوید: ?طی دو تا سه ماه گذشته گوشی های سه سیم کارته نیز وارد بازار شده اند که متاسفانه از کیفیت بالایی برخوردار نیستند.?
وی در ادامه می.گوید: ?گوشی های دو سیم کارته دارای ویژگی هایی چون قابلیت نصب ویندوز، تجهیز به صفحه لمس، کارت حافظه 128 مگابایتی، کیفیت صدای بالا و... بوده که قیمتی حدود 150 تا 200هزار تومان دارند. گوشی های تلویزیونی یا همان TV mobileهای خودمان هم به کابل مخصوص اتصال به تلویزیون، صفحه لمسی، دوربین عکاسی و فیلمبرداری مجهز هستند که قیمتی حدود 200 تا 300 و گاه در پاره ای موارد 350هزارتومان دارند.?
احمدی، یک واردکننده انواع گوشی تلویزیونی تجهیز به باتری خورشیدی را از ویژگی جدید برخی از این گوشی ها می.داند و می گوید: با توجه به اینکه این گوشی..ها روز به روز پیشرفته تر می شوند، اما آمار فروش آنها کاهش یافته است.

پرفروش ها
فروشندگان بازار مدل N95 از گوشی.های دو سیم.کارته NOKLA و مدل N888 از گوشی.های NEC جزو پرفروش.های بازار هستند که به ترتیب با قیمت 180 تا 210هزار و 220 تا 250هزار تومان به فروش می.رسند.
N95 به صفحه LCD لمسی بزرگ، اسپیکرهای قوی و دوربین عکاسی و فیلمبرداری مجهز است.
N888 نیز به 6اسپیکر قوی، دوربین عکاسی و فیلمبرداری 3/1مگاپیکسلی مجهز است.
مدل 805 از گوشی.های FTF نیز یکی از گوشی.های گرانقیمت دو سیم.کارته است که به دوربین 3مگاپیکسلی، صفحه LCD بزرگ لمسی و اسپیکرهای قوی مجهز است و با قیمت 325تا 350هزار.تومان به فروش می رسد.
آیت یک فروشنده دیگر مدل P110 از گوشی های AOK را که به یک دوربین دو مگاپیکسلی، اسپیکرهای قوی، صفحه نمایشLCDا5/3 اینچی و... مجهز است را جزو پرفروش های این برند در بازار معرفی کرد که با قیمت 250هزار تومان به فروش می رسد.
همچنین مدل ستاره قرمز از گوشی های تلویزیونی NEC که به یک دوربین
سه مگاپیکسلی مجهز است از مدل های معروف بازار است که با قیمت 250هزار تا 300هزار تومان به فروش می رسد.

بایدها و نباید های گوشی های دو سیم کارت
سالاری یک فروشنده گوشی در این باره می گوید: در این گوشی ها دو محفظه برای سیم کارت تعبیه شده است، اما عملا فقط یکی از آنها کارایی دارد. در حقیقت می توان گفت در این مسیر پیشرفتی حاصل نشده است، جز اینکه تعویض سیم کارت بدون خاموش کردن گوشی امکان پذیر است.
وی معتقد است از آنجا که این گوشی های چینی به رغم قابلیت های زیاد کیفیت پایینی دارند، با قیمت نسبتا پایینی نیز به بازار عرضه می شوند.
این در حالی است که اگر شرکتی مانند نوکیا با سونی اریکسون تصمیم به عرضه گوشی با این قابلیت.ها به بازار بگیرد، قیمت آن از مرز یک.میلیون و 500 و حتی دو میلیون تومان می گذرد و این چندان مقرون به صرفه نیست. به همین دلیل شرکت های معروف تولیدکننده گوشی اقدام به تولید گوشی دو سیم کارته نکرده اند. به گفته وی، از آنجا که چین به کیفیت فکر نمی کند و تنها به عرضه کالا با قیمت پایین می اندیشد، این گوشی ها را به طور انبوه با قیمت پایین به بازار عرضه می کند.

نوکیا و عرضه گوشی دوسیم کارته
یک فروشنده می.گوید: شرکت نوکیا اعلام کرده است، طی سال آینده به منظور رقابت به NOKLA که از برند NOKIA استفاده یا بهتر بگوییم سوء استفاده کرده، قصد دارد اولین گوشی دوسیم کارته خود را روانه بازار کند که پیش بینی می شود قیمت آن بالای یک میلیون تومان باشد.
این فروشنده می گوید: اکثر گوشی های دو سیم کارته موجود در بازار دچار مشکلات نرم افزاری هستند و تعمیر آنها کار مشکلی است. پس به عبارتی می توان آنها را گوشی هایی یک بار مصرف خواند.

برداشت آخر
سیمکارت ایرانسل و تالیا را در یک گوشی 300هزار تومانی دو سیم کارته می اندازد.
برای خرید دو سیم کارت جمعا 60هزار تومان هزینه کرده و به امید استفاده همزمان از دو سیم کارت گوشی جدیدش را به ذوق در دست می فشارد.
اما... پس از دوروز متوجه می شود گوشی آن طورها هم که باید کار نمی کند.
چطور ممکن است؟
رییس هیات مدیره شرکت مخابرات ایران چند روز پیش اعلام کرده بود این گوشی ها سیم کارت های هر دو اپراتور را پشتیبانی می کنند.
با تعجب به گوشی جدیدش نگاهی می اندازد.
در این افکار غوطه ور است که ناگهان به یاد سیم کارت های دوقلوی اپراتور اول که قرار بود وارد بازار شوند، می افتد.
پس از کمی پرس وجو متوجه می شود عرضه این سیم کارت ها توسط شرکت ارتباطات سیار منتفی شده است.
این سیم کارت ها قرار بود برای مقابله با گوشی های دوسیم کارته به بازار عرضه شوند، ولی طبق اعلام رییس هیات مدیره شرکت مخابرات به علت عرضه بی رویه گوشی های دوسیم کارته امیدی به استقبال از این گوشی ها نیست.
به نظر می رسد شرکت مخابرات خواسته جلوی ضرر احتمالی را پیش از وقوع بگیرد. به همین دلیل از عرضه این سیم کارت ها به بازار خودداری کرده است.

در جدول زیر برخی از مدل های پرفروش گوشی های دو سیم کارته معرفی شده اند

NEC
مدل886
قابلیت : پخش شبکه های تلویزیونی داخلی، تجهیز به صفحه نمایش 3اینچی و دوربین 2مگاپیکسلی
قیمت : 265000تومان
گوشی های دو سیمکارته - با قابلیت، بی کیفیت

NOKLA
مدل:N95
قابلیت :مجهز به اسپیکرهای قوی، صفحه نمایش 3LCD اینچی و دوربین عکاسی و فیلمبرداری
قیمت:200000تومان


AOK
مدل:P110
قابلیت :تجهیز به دوربین 2مگاپیکسلی، قلم نوری، حافظه 32مگابایتی
قیمت:250000تومان
امیدوارم خوشتون اومده باشه