-
انتظار
یکشنبه 20 بهمن 1387 11:19
می نویسم تنها برای منتظرانی که به انتظار روزهای شیرین مانده اند و ناامید نیستند از بدست آوردن آنچه میخواهند .... همچون خاری که به انتظار نشست و .... به راستی که انتظار چه زیباست ... چه زیباست آن چشمانی که هر روز چشم به راه معشوق می ماند و چه پاک و مقدس است آن دلی که هر لحظه برای معشوق بتپد زندگی آن لحظه ای است که...
-
شیرینی انتــــــــــظار
یکشنبه 20 بهمن 1387 11:18
غنچه ازخواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد خار خندید و به گل گفت سلام و جوابی نشنید خار رنجید ولی هیچ نگفت ساعتی چند گذشت گل چه زیبا شده بود دست بی رحم که آمد نزدیک گل مغرور ز وحشت پژمرد لیک ناگاه! خار در دست خلید و گل از مرگ رهید ! صبح فردا خار با شبنمی از خواب پرید! گل صمیمانه به او گفت سلام خار صمیمانه به او گفت: علیک!
-
می خندم
یکشنبه 20 بهمن 1387 11:17
می خندم تا نگویند این مرد دیوانه است می خندم تا نگویند این مرد بی روح است می خندم تا نگویند این مرد عاشق است ولی که میداند این این مرد خندان در دل... چه معصومانه می گرید و میداند که نمی تواند راز دل خود را به کسی بگوید پس می خندد ...
-
گناهــــم چیست؟؟
یکشنبه 20 بهمن 1387 11:15
گناهـــــــــم را نمیدانم تقاصم را سبک تر کن مرا اینگونه آزردن خـــــــــــدا را خوش نمی آید بگو جانا گناهــــم چیست که اینگونه سزاوارم؟؟ که هر شب خون دل خوردن خدا را خوش نمی آید خدایا چگونه میتوان بهتر زندگی کرد ؟؟؟ چگونه می توان گذشته را بدون هیچ تأسفی پذیرفت؟؟. چگونه می توان تهمت را نادیده گرفت؟؟ چگونه می توان به...
-
گـــــــــره کـــــــــور
یکشنبه 20 بهمن 1387 11:06
کلاف سر در گم سرنوشتم را گره کوری زدند که حتی برای لحظه ای باز نخواهد شد دیروزترها مسیر قصه هایم جاده ای بود تا به خورشید پاکیها و مهربانیها و امروز بیراهه ای است به شوره زار تردید و بدگمانی ازهمه ی داشته ها و نداشته هایم دل کندم.... خسته به کوره راه زندگی رسیده ام نه راهی به پشت سر دارم و نه راهی در پیش رو نه آغازی...
-
تردید در زندگی
یکشنبه 20 بهمن 1387 11:02
شاید ناخواسته است...... دست خودم نیست باور کنید دلم نمیخواهد با سایه ای از شک و تردید به کوچکترین حرکات دیگران بنگرم و شاید این تردیدها ناشی از حساسیت بی حد من است نمیدانم.... ولی آنچه که میدانم این است که همیی شک و تردیدها ناخواسته بر تمام زندگی ام چیره شد و شد.... آنچه که نباید میشد
-
و خدایی که همین نزدیکیســـت
یکشنبه 20 بهمن 1387 09:56
حکایت من حکایت مردیست که دستانش را بسوی آسمان دراز کرد و گفت : خدایا سلام ،امشب میخواهم اندکی با تو صحبت کنم ، امشب به کسی برای شنیدن نیاز دارم ،به کسی برای گوش دادن به نگرانیها و ترسهایم ؛ خدایا تو خود شاهدی که به تنهایی نمی توانم ، از تو می خواهم تا خانواده ام را در پناه خود حفظ کنی و علیرغم سرنوشتی که برایشان رقم...
-
حدیثم را نمی دانی
شنبه 19 بهمن 1387 18:39
حدیثم را نمی دانی تمام مردم این شهر می دانند ز هرکس نام من پرسی به هرکس نام من گویی سری جنباند و گوید ولش کن مرد بدنامی است حدیثش از همه رنگ است رفیق باده و بنگ است ولی با این همه ناپاکی و بی باکی ما شبنم صبح خجل می شود از دیدن ما
-
ای کاش ...
شنبه 19 بهمن 1387 18:37
بیاد بوی دستهایت می گریم ای کاش معلم هندسه بودم تا به تو اثبات می کردم که چگونه شعاع نگاهت از مرکز قلبم می گذرد. ای کاش معلم جغرافیا بودم تا به تو می فهماندم که خوش آب و هواترین نقطه آغوش گرم توست. ای کاش معلم دینی بودم تا که اثبات می کردم که تو را دوست دارم و فقط تو را می پرستم. ای کاش معلم شیمی بودم تا وجودم را با...
-
نمی دانم چه حکمی است ...
شنبه 19 بهمن 1387 18:33
همیشه در بچگی دختر ها عاشق عروسک ها می شوند و پسر ها عاشق مردهای غول پیکر !!! اما نمی دانم چه حکمتی است وقتی که بزرگ می شوند: دختر ها عاشق مردهای غول پیکر می شوند و پسر ها عاشق عروسک ها.
-
گوشه وکنار شعر...
شنبه 19 بهمن 1387 18:32
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی همنفسی تا که رفتیم همه یار شدند خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آئینه بدانید چو هست نه در آن وقت که افتاد و شکست ----------------------------------------------------------------------------------- از دوستان آنقدر بد دیده ایم. از دوست می ترسم به هیچکس دل نمی بندم. از این دوست می...
-
برایت بارها باید بگویم....
شنبه 19 بهمن 1387 18:30
برایت بارها باید بگویم که در رگهای من جاری شدی چون خون که از من ساختی بار دگر مجنون. شاید از شکوه عشق خانمانسوز برایت بارها باید قسم یاد کرد برایت بارها باید سر سجده فرود آورد. شاید! ز دست تو به تاریکی کوهستان غم باید سفر کرد به دنبال تو تا خورشید باید رفت به پیش پای تو شاید که چون یک مشت خاک بی بها گردم برای قلب تو...
-
دل عاشق...
شنبه 19 بهمن 1387 18:30
دل عاشق ز بیم جان نترسد گرش کار افتد از سلطان نترسد چه باکیست از بلاها عاشقان را که نوح از آفت طوفان نترسد به عشق از جان تقرب کرده عاشق چو اسماعیل از قربان نترسد جفاکش وقت رنج از غم ننالد مبارز روز جنگ از جان نترسد کی اندیشید ز دل آن را که دل نیست ز دریا مرد کشتیبان نترسد فلانی را که جانبازیست در عشق ز رنج فرقت جانان...
-
یادمان باشد...
شنبه 19 بهمن 1387 18:29
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم یادمان باشد اگر از پس هرشب روزیست دگر آن روز پی قلب...
-
پسری از طایفه شعر ...
شنبه 19 بهمن 1387 18:28
روی قلبم بنویسید مسافر بوده است بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است بنویسید زمین کوچه سرگردانیست و در این معبد پر حادثه عابر بوده است صفت شاعر اگر همدلی و همدردی است در ثنایم بنویسید که شاعر بوده است بنویسید اگر شعری از او مانده بجای پسری از طایفه شعر معاصر بوده است غزل هجرت من را همجا بنویسید روی قبرم بنویسید مهاجر بوده...
-
مرگ
شنبه 19 بهمن 1387 18:26
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست طفلکی گستاخ و بازیگوش که او یک ریز و پی در پی دم گرم چموشش را بیفشارد در آن و خواب خستگان خفته را آشفته تر سازد بدین سان بشکند هرلحظه سکوت مرگبارم.
-
عشق سرابی در دل دریاست
شنبه 19 بهمن 1387 18:25
دختری به مادر گفت... دختری به مادر گفت مادرم عشق چیست؟ مادرش اندکی رفت به فکر گفت با نگاهی پر مهر دخترم: عشق فریاد شقایق هاست عشق بازگشت پرستوهاست عشق نوید تداوم هاست مادرم عشق تپش قلب آدمی تنهاست عشق عروس حجله ی تنهایی انسان هاست عشق سرخی گونه های آدمی رسواست دخترم تو چه می دانی؟ عشق نغمه های قلب قناری هاست راستی...
-
الوداع خاطره ها...
شنبه 19 بهمن 1387 18:23
در آن بستر که میمیرد نفس در سینه ها خاموش نمی خواهم که کس از مردن من باخبر باشد نمی خواهم که مادر سختی جان کندنم بیند نمی خواهم پدر بر هم نهد چشمان بازم را ولی مادر اگر روزی رفیقی مهربان آمد ز تو پرسید او را کو؟ بگو در بستر ناکامی و حسرت شبی جان داد! بگو تا لحظه آخر چنین می گفت:...
-
درس آخر ...
شنبه 19 بهمن 1387 18:22
درس آخر معلم کلاس هیچ وقت به ما یاد نداد که انسان مجرمی است که به جرم زندگی به مرگ محکوم می شود.
-
فقط میخواهم بنویسم....
شنبه 19 بهمن 1387 18:22
می خواهم بنویسم از شب از سکوت از تو و خدا. می خواهم بنویسم از صدایی که یکباره سکوت چند ساله قلبم را شکست. از شبی که در چشمهایت غرق خیال شدم و نگاهی که پر از حرف بود. می خواهم از عشق بی نهایت بنویسم عشقی که بی نهایت است و امروز می فهمم که تو با منی. پس هیچ باکی نیست.
-
چطوری باور کنم...؟
شنبه 19 بهمن 1387 18:21
تو میگی بارون رو دوست داری!! پس چرا وقتی بارون میاد چترتو باز میکنی؟ تو میگی باد رو دوست داری!! پس چرا وقتی باد میاد پنجرتو می بندی؟ تو میگی خورشید رو دوست داری!! پس چرا وقتی آفتاب میشه پرده اتاقتو میکشی؟ پس چطور باور کنم که میگی دوستت دارم؟؟؟
-
عاشق شده بود
شنبه 19 بهمن 1387 18:20
دیدی غزلی سرود؟! عاشق شده بود انگار خودش نبود عاشق شده بود آواره ی شبها شده بود عاشق شده بود بیننده ی آسمان بیکران شب ها شده بود عاشق شده بود همدمش ستاره بودند عاشق شده بود باران همه چیزش شده بود عاشق شده بود افتاد، شکست، زیر باران پوسید آدم که نکشته بود عاشق شده بود
-
دلم هواتو کرده...
شنبه 19 بهمن 1387 18:19
باز دلم هوای نوشتن کرده باز می خواهم از تو بنویسم از تویی که تنهایم گذاشتی از تویی که دلتنگ دیدن روی ماهت هستم و تو... این روزهای تکراری و این زندگی فلاکت بار، این شب های تکراری و بدون همدم را با یاد تو و حظور ستاره آسمانم و آن ستاره کوچولو میگذرانم. براستی که چه بیهوده تکراریست دنیا. من با این روزها و شب های بی پایان...
-
هر کس بطریقی دل ما می شکند
شنبه 19 بهمن 1387 17:38
شیشه ای می شکند ... یک نفر می پرسد...چرا شیشه شکست؟ مادری می گوید...شاید این رفع بلاست یک نفر زمزمه کرد...باد سرد وحشی مثل یک کودک شیطان آمد، شیشه ی پنجره را زود شکست. کاش امشب که دلم مثل آن شیشه ی مغرورشکست، عابری خنده کنان می آمد... تکه ای از آن را بر می داشت... مرحمی بر دل تنگم می شد... اما امشب دیدم... هیچ کس هیچ...
-
حرف آخر
شنبه 19 بهمن 1387 17:33
فقط اینو بدونید عشق یه چیزی مثله کشک و دوغه من خودم به اینا اعتقاد نداشتم ولی اعتقاد پیدا کردم. حرف آخر: هر کس بهت گفت دوست دارم بدون داره دروغ میگه بزن تو گوشش من این کارو نکردم شما بکنید.
-
چقدر ساده و آسون رفتی تنها
شنبه 19 بهمن 1387 17:23
چقدر ساده و آسون رفتی تنها دلمو غریب گذاشتی تویه این غربت صحرا می خوام امشب عکساتو پاره کنم فکری به حال این دل ساده و بیچاره کنم فکر نکن عاشقتم، میمیرم من، تک و تنها نه من می خوام برم به شهری که دلا ز سنگ هاست دیگه یاد و عشق تو رفته حالا ته دریا دریایی که از چشمام ساختم واسه غرق تو و غم هام کاشکی ببینی که چه زشتی پشت...
-
یار من بیخال ماست ، چرا ... ؟
شنبه 14 دی 1387 16:49
سلام من به تو یار قدیمی منم همون هوادار قدیمی هنوز همون خراباتی و مستم ولی بی تو سبوی می شکستم همه تشنه لبیم ساقی کجایی گرفتار شبیم ساقی کجایی اگه سبو شکست عمر تو باقی که اعتبار می تویی تو ساقی اگه میکده امروز شده خونه تزویر تو محراب دل ما تویی تو مرشد و پیر همه به جرم مستی سر دار ملامت میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت...
-
محرم
شنبه 14 دی 1387 13:06
-
نوشتن
سهشنبه 10 دی 1387 16:40
شروع می کنم به از تو نوشتن کاغذ مست می گردد قلم به رقص در می آید نمی دانم چرا هر وقت می خواهم چیزی از تو بر روی کاغذ بیاورم واز تو بنویسم وجودم،قلمم،کاغذم همه و همه به وجد می آییم.عزیزم!تمام شب در خیالت گریستم هنوز پاییز چشمانت را روی شاخه های سرد انتظار جستجو می کنم نمی دانی چقدر محتاج نوام.هنوز کاغذهایم به شوق نگاهت...
-
چند تا دوسم داری ؟
سهشنبه 10 دی 1387 16:39
چند تا دوسم داری ؟ همیشه وقتی یکی ازم می پرسید چند تا دوسم داری یه عدد بزرگ میگفتم... ولی وقتی تو ازم پرسیدی چند تا دوسم داری گفتم : یکی !!! میدونی چرا ؟چون قوی ترین و بزرگترین عددیه که میشناسم ... دقت کردی که قشنگترین و عزیز ترین چیزای دنیا همیشه یکین ؟ ماه یکیه ... خورشید یکیه ... زمین یکیه ... خدا یکیه ... مادر...